كلمات كليدي : اصول اخلاقي، تصميم گيري اخلاقي، وضعيت اخلاقي، اخلاق جزيي نگر
نویسنده : احمد دبيري
یکی از پرسشهای جدی در فلسفه اخلاق این است که صواب - خطا، خیر- شر یا مطلوب - نامطلوب کدام است؟ با تأمل در گونههای متفاوت نظریات اخلاقی در پاسخ به این پرسش، دو رهیافت میتوان یافت: رهیافتی معتقد است اساساً برای شناسایی صواب یا خطای هر فعلی میتوان از قواعد عام و از پیش تعیین شده یاری گرفت. این رهیافت به قاعدهگرایی شهرت یافته است. و معتقد است حداقل یک قاعده از پیش تعیین شده میتوان یافت که معیار تشخیص ثواب یا خطای افعال باشد. نمونه بارز این رویکرد کانت است. اما رهیافت دیگر که به جزئیگرایی شهرت یافته، مخالف تمسک به قواعد در تشخیص احکام اخلاقی است.
جزئیگرایی رویکردی در اخلاق هنجاری است که معتقد است به طور کلی ما هیچ قاعده از پیش تعیین شدهای برای تشخیص درستی رفتارهای اخلاقی نداریم. اصول اخلاقی اگر مانعی در تلاش برای یافتن عمل درست نباشند، باید گفت بیفایدهاند.[1] بنابراین باید اوضاع و شرائط در نظر گرفته شود و تصمیمی که در آن شرائط خاص لازم است اتخاذ شود.
قاعدهگریزی
جزئیگرایی به طور کلی با تمسک به قواعد در تشخیص درست و غلط رفتاری مخالف است و میگوید در تمام موارد این شرایط حاکم بر موقعیتها هستند که معین میکنند چه رفتاری درست است. منطق تأمل اخلاقی جزئیگروان این است که به جای قواعد و قوانین کلی، احکام خاص و جزئی در اخلاق اساسیاند.[2] مطابق این دیدگاه تلاش نظریههای اخلاقی که درصدند تا یک ملاک و راه حل اخلاقی واحدی برای مسائل اخلاقی همه انسانها و فاعلهای اخلاقی با خصوصیتهای متفاوت ارائه دهند، تلاشی بیهوده است؛ زیرا از نظر آنان انسانها و خلقیاتشان و وضعیتی که در آن قرار گرفتهاند بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوان نسخه واحدی بر اساس اصول و قواعد عام اخلاقی ارائه کرد.
طیفشناسی جزئیگرایان
جزییگرایی اخلاقی در افراطیترین شکل هیچ اصل اخلاقیای را نمی پذیرد و معتقد است که نسبت به هر تصمیم اخلاقی خاص باید بر اساس درکی صحیح از همان مورد خاص با مجموعه ویژگیهای آن، تصمیمگیری اخلاقی کرد.[3] یکی از گرایشهای موجود در این باره، وضعیتگرایی اخلاقی است که طرفداران آن اغلب پیش زمینهای مسیحی دارند. وضعیتگرایان بر این باورند که هر مسأله اخلاقی، یگانه و بینظیر است و صرفا به دست کسی که به گونهای عینی و شخصی با آن روربهرو است قابل حل است. هر یک از ما انسانها در لحظات بسیاری خویشتن را در موقعیتی عینی و شخصی مییابیم که تنها به خود ما تعلق دارد و کس دیگری نمیتواند با ما در آن سهیم باشد. از این رو درست است که میتوان هنجارهای صوری عامی نظیر دوست داشتن همسایه را توصیه کرد، اما این هنجارها واقعا معنای اخلاقی ندارند مگر این که در موقعیتی بیهمتا با آنها رو به رو شویم و تنها در این صورت است که میتوانند معنای اخلاقی داشته باشند.[4]
اگزیستانسیالیسم اخلاقی
یکی دیگر از مکاتب که این نظریه را پذیرفته است اگزیستانسیالیسم است. به اعتقاد اگزیستانسیالیستها باید اوضاع و شرائط در نظر گرفته شود و تصمیمی که در آن شرائط خاص لازم است گرفته شود. مهم این است که این، تصمیمِ خود ما باشد. از این رو در این نظریه تصمیم جایگاهی ویژه دارد. شاید بتوان این دیدگاه را تصمیمگروی در میان نظریههای وظیفهگروانه عملنگر نامید. این نظریه میگوید آن موقعیتی را که در آن واقع شدهاید راهنمای خود قرار دهید این بدان معناست که باید به دقت نگاه کنید تا فقط ببنید که اوضاع و احوال چیست یعنی باید مواظب باشید که واقعیتها و اوضاع و احوالتان را به درستی دریابید. باید فقط انتخاب کنید و یا تصمیم بگیرید. عملاً این انتخاب شماست که موجب درستی کارهاست. بر پایه همین جزئینگری است که اگزیستانسیالیستها منکر اخلاق ثابتند و مىکوشند به جاى آن، اثبات کنند که هر انسانى مطابق با دیدگاهش اخلاقى را مىآفریند. اتکا بر قواعد و اصول اخلاقی عام نوعی انکار اختیار است و یگانه قاعده عام اخلاق باید پرهیز از قواعد عام باشد. در نظر اگزیستانسیالیستها اخلاق زمانی که در قالب اصول رفتاری گنجانده شود اساساً دیگر اخلاق نیست.[5]
از دیدگاه آنها، اخلاق تحت تاثیر عناصرى از طبیعت انسانى نیست، بلکه کاملا به میل و دلخواه انسان بستگى دارد. با وجود این، آنها مىخواهند مسئولیت را حفظ کنند تا نشان دهند که انسان در برابر آنچه هست و آنچه مىکند، مسئول است.
بر این اساس پیروان اخلاق اگزیستانسیالیسم معتقدند:
1- ارزشهای اخلاقی حاصل جعل و اختراع هستند نه محصول اکتشاف. 2- مسئولیت اخلاقی بسیار گستردهتر از آن مقداری است که تاکنون تصور میشده است.
3- زندگی اخلاقی نباید به عنوان تبعیت از قواعد اخلاقی تفسیر شود. به عبارت دیگر این موقعیتها هستند که نشان میدهند که در هر نقطهای چه کاری باید انجام داد. آنان اساسا منکر وجود یک نظام اخلاقی متشکل از قواعد و اصول اخلاقیاند و اخلاق را محصول تلاش باری اختراع حکم مناسب و متکی بر فرد میدانند.
حساسیت اخلاقی
از میان فیلسوفان معاصر غربی نیز مک داول دیدگاهی جزییگرایانه دارد و به نظریه حساسیت اخلاقی معروف است. وی میگوید وقتی فاعل یا عاملی اخلاقی فضیلتمند با موقعیتی خاص و پیچیده مواجه میشود، نمود خاصی در او پدید میآید که آن شخص میتواند دریابد که آن موقعیت وی را به چه عمل خاصی (مثلاً مهربانانه عمل کردن) میخواند؛ یعنی این موقعیت است که شخص را به عمل خاصی دعوت می کند.[6]
نقد و بررسی
جزییگرایی نقدهای فراوانی در پی داشته است که یکی از آ نها این است که اگر به قواعد و اصول در اخلاق بیتوجه باشیم چگونه اخلاق را به جوانان آموزش دهیم. اگر هر موقعیتی یگانه و جزئی است چگونه به دیگران بیاموزیم در موقعیتهای گوناگون راه درست را بیابند. آموزش اخلاق یعنی تلقین اصول درست به دیگران.[7]
به طور کلی میتوان گفت تردید در سودمندی اصول و قواعد اخلاقی چه بسا مفاهیم اخلاقی ما را مورد تردید قرار دهد؛ زیرا اصولاً اخلاقی بودن به معنای کسب اصول اخلاقی خوب و زندگی کردن بر طبق آ نهاست. بنابراین بدون اصول اخلاقی نمیتوان چیزی به نام علم اخلاق نیز داشت.
به علاوه آدمی همواره برای تصمیمگیریهای اخلاقی خود به دنبال ارائه استدلال و دلیل آوردن است در حالی که بدون توسل صریح یا تلویحی به امور کلی و عامی که در موارد مشابه قابل استناد باشند نمیتوان استدلال کرد و برای رفتار خود دلیل آورد. ما برای انجام کارهای درست نیاز به راهنمایی داریم و این نیاز تنها از طریق مجموعهای از قوانین آزمایش شده برطرف میگردد. در این صورت است که میتوان با استفاده از یادگیریهای گذشته در موارد جدید نیز تصمیمگیری اخلاقی درستی داشت.[8] درحالی که بر اساس مبانی جزئیگرایی اساساً استدلال اخلاقی ناممکن خواهد بود؛ زیرا وقتی ما برای یک تصمیم اخلاقی استدلال میکنیم به طور ضمنی به چیزی عمومی توسل میکنیم. اگر چیزی در یک مورد دلیل باشد باید در هر مورد دیگری نیز دلیل باشد.[9]