كلمات كليدي : اعاده معدوم، معاد، تجلي، مثل، تشخص، عينيت، تجلي وجود
نویسنده : حسن رضايي
اعاده معدوم در اصطلاح فلسفی به این معناست که یک شیء موجود، معدوم گردد و سپس عین همان شیء با تمام مشخصات و عوارضش – که در زمان موجود بوده داشته – دوباره موجود شود.[1] شکی نیست که در باب اعاده معدوم، آنچه محال است این است که شخص، معدوم و عین آن بخواهد بازگردد نه مثل آن.
این بحث یکی از مباحثی است که در میان فلاسفه مشاء و متألّه، عرفا و متکلمان، جایگاه خاصی دارد.[2] عنوان این بحث در کتابهای کلامی، اعاده معدوم است و همین عنوان به کتابهای فلسفی راه یافته است[3] ولی در مباحث عرفانی، این مسئله ذیل عنوان «ان الله سبحانه لایتجلی فی صورة مرتینّ» «خداوند سبحان در هیچ صورتی به دو مرتبه تجلی نمینماید» و «تجلی وجود» مطرح شده است. [4]
تاریخچه بحث اعاده معدوم
تاریخچه این بحث به این باز میگردد که عدهای از متکلمین قائل به وجود روح نبودهاند. آنان معتقد بودند که وقتی انسان میمیرد، واقعا از بین میرود و معاد معنایش این است که شیئی که به معنای دقیق فلسفی فانی شده، بار دیگر موجود شود. پس ماهیت معاد، اعاده معدوم است. در مقابل، عده دیگری از متکلمان که بر اساس بحثهایی که در قرآن و روایات، به بقای روح بعد از موت اشاره دارد، معتقد به وجود روح بودهاند، بحث معاد جسمانی را طرح کردند و گفتند که هم معاد روحانی ممکن است و هم معاد جسمانی. از نظر جسمانی، معاد عبارتست از اعاده چیزی که نیست و معدوم شده است. بنابراین چون هم معاد جسمانی و هم معاد روحانی، بازگرداندن چیزی است که معدوم شده، پس، معاد عبارتست از اعاده معدوم. به همین جهت، متکلمانی که معتقد به این مسئله بوده اند، در مقابل فلاسفه معتقد به امتناع اعاده معدوم، به مخالفت برخواسته و این مسئله را مخالف با نصوص دینی تلقی میکردند.[5]
جمهور اهل کلام و معتزله بر خلاف فلاسفه، حکم به جواز اعاده معدوم نمودهاند. این افراد دو دستهاند؛ عدهای معاد را بازگرداندن موجوداتی میدانند که با مرگ، جسمشان معدوم شده است و عدهای که معاد را باز گرداندن اشیایی میداند که مرگ فقط باعث تفرقه افتادن میان اجزای جسم آنان و مخلوط شدن اجزای موجودات مختلف شده است. نزد دسته اول اعاده معدوم همان معاد است و انکار اعاده، انکار معاد است و نزد دسته دوم هم اعاده جایز است. چون آنان معدوم را چیزی میدانند که ذات مخصوصش باقی مانده پس اعاده آن ممکن است.[6] البته تمام متکلمان قائل به جواز نبودهاند. حسن بصری، محمود خوارزمی، کرامیه و تناسخیه قائل به امتناع اعاده معدوم بوده اند[7] و فخر رازی نیز امتناع مذکور را از امور بدیهی میداند. در مقابل متکلمانی مثل قاضی عضدالدین ایجی و معتزله، قائل به جواز اعاده شدند.
دلیل این متکلمان بر جواز این است که اگر اعاده، محال باشد امتناع آن، یا به خاطر ماهیت آن است یا به خاطر یکی از لوازم ذاتی آن که اگر چنین بود از اول اصلاً به وجود نمیآمد و یا به خاطر یکی از عوارض مفارق ماهیت است که در این صورت این عارض که مانع از اعاده است، با معدوم شدن ذات، آن مانع هم مرتفع میشود و اعاده جایز میشود.[8]
اشکال دلیل، این است که امتناع اعاده، به خاطر عرض لازم وجود دوم است. به این بیان که اگر «الف» اعاده شود، وجود دوم آن، هم باید عین وجود اول باشد و هم عین آن نباشد، چون بر فرض دومی است نه اولی این به معنی اجتماع نقیضین است. پس اجتماع نقیضین به واسطه وجود دوم «الف» است و به همین دلیل، وجود دوم آن ممتنع است.[9]
در مقابل، بوعلیسینا و فخر رازی امتناع اعاده را از نظر تصوری امری ضروری و بدیهی میدانند[10] ولی در عین حال چندین استدلال به عنوان تنبیه دهنده این امر ضروری آورده شده است:
1. اگر اعاده معدوم جایز باشد، موجود واحد، کثیر و متعدد خواهد شد. زیرا اگر هویت شخصی یک شیء که به وجود آن است، بدون آنکه تغییری در آن حاصل شده باشد، بازگشت نماید، هیچ یک از اقسام چهار گانه امتیاز (یعنی امتیاز به تمام ذات، به بعض ذات، به عوارض، به تشکیک و درجه وجودی) بین آن دو نمی باشد، و آن دو از یک هویت و وجود واحدی برخوردار می باشند و در این صورت شئ در حالی که واحد است به دلیل آنکه عینا عود نموده است، کثیر و متعدد نیز باید فرض شود. درحالی که تالی یعنی؛ کثرت و تعدد واحد، ممتنع و باطل است و بطلان آن واضح است. در نتیجه اعاده نیز باطل خواهد بود.[11]
2. اگر اعاده معدوم جایز باشد، حیثیت ابداء و اعاده در عین اینکه متنافی هستند، عین یکدیگر نیز خواهند بود. زیرا شیء ابتدایی مسبوق به عدم ازلی است و از اول نبوده است در حالی که شیء معاد ، مسبوق به وجود است و این دو منافی با یکدیگر هستند. از سوی دیگر چون هویت وجود اولی و دومی هویت واحدی است، هیچ یک از انحاء چهارگانه امتیاز که گذشت، نمیتواند بین آنها وجود داشته باشد و به همین علت، حیثیت ابداء و اعاده که برای آنها ثابت است باید در هر دو وجود یکسان و یگانه باشد. در حالی که تالی یعنی؛ عینیت دو امر متنافی محال است. پس اعاده معدوم جایز نیست.[12]
3. بنابر اصالت وجود، هویت عینی هر موجود خارجی را همان وجودش تشکیل میدهد. و هویت عینی، ذاتاً قابل صدق بر موارد متعدد نیست؛ چون با عینیت و تشخص آن منافات دارد. پس فرض دو مرتبه تحقق برای یک وجود، مستلزم این است که هویت عینی آن موجود، در عین اینکه واحد است کثیر باشد و این همان اجتماع نقیضین و محال است.[13]
4. اگر شیء معدوم، بخواهد اعاده گردد، معاد همان شیء قبل از معدوم شدن میشود. زیرا فرض عینیت میان مبتدا و معاد، مستلزم این است که شیء دوم، از نظر ذات و تمام خصوصیات، عین شیء اول باشد این شیء دوم همان شیء اول است و تحققش در زمان اول است در حالیکه اگر بین شیء و خودش، زمانی فاصله شده باشد، شئ قبل از خود خواهد بود و تقدم زمانی شیء نسبت به نفس خود مانند تقدم ذاتی شیء بر نفس خودش باطل خواهد بود؛ زیرا مستلزم این است که شیء قبل از آنکه باشد، موجود بوده باشد و این به معنای اجتماع نقیضین است.[14] نمیتوان گفت که یک شیء که در دو زمان سابق و لاحق موجود است با حفظ وحدت شخصی خود و بدون آنکه تخللی لازم آید، به لحاظ دو زمان یاد شده به دو وصف سابق ولاحق متصف می شود؛ زیرا در اعاده معدوم، شیء با همه خصوصیات و از جمله با وصف زمان باز میگردد و به همین دلیل در اعاده معدوم، وجود واحدی نیست که دو وصف مختلف را به صورت پیاپی پذیرفته باشد.[15]
5. اگر اعاده معدوم جایز باشد، به این علت که معدوم با هویت شخصی خود باز میگردد بنابراین، زمان آن نیز باید عود نماید. در حالیکه زمان نمیتواند بازگردد. زیرا در این صورت، شیء معاد، موجود در وقت اول و در نتیجه مبتدا خواهد بود و این به معنای این است که شیء در عین آنکه مبتدا است، معاد نیز باشد در حالیکه حیثیت ابتدائی بودن و حیثیت بازگشت شده تنافی دارند و جمع بین این دو، به معنای جمع متقابلین است.[16]
6. اگر اعاده معدوم جایز باشد، همانگونه که بین حالت ابداء و اعاده نخست فرقی نیست، بین اعاده اول و اعاده دوم و سایر اعاده ها نیز فرقی نخواهد بود و در این صورت جواز اعادههای غیر متناهی لازم خواهد آمد و چون اعادههای غیر متناهی جایز باشد، یا همه آنها اعاده مینماید و یا برخی را اعاده مینماید و یا هیچ یک را اعاده نمیکند. ولی هر سه فرض باطل است. زیرا اعاده جمیع آنها به معنای فعلیت تسلسل لایقفی است در حالیکه اگر چه تسلسل لایقفی محال نیست ولی فعلیت همه آحاد آن محال میباشد و فرض دوم یعنی اعاده برخی از وجودها مستلزم ترجیج بلا مرجح است. در فرض سوم نیز هیچ معدومی اعاده نمیشود.[17]
7. اگر اعاده یک شیء پس از معدوم شدنش جایز باشد، ایجاد ابتدایی چیزی که از هر جهت مثل آن است نیز مجاز خواهد بود. ( زیرا اولا: حکم امثال در انچه که برای انها جایز و یا غیر جایز است یکسان است و برای موجود عود شده به این دلیل که واجب الوجود نیست، میتوان مثل و مانند فرض نمود و هر امری که برای معاد جایز باشد برای مثل نیز جایز خواهد بود. ثانیا اینکه در فرضی که اعاده معدوم جایز باشد، فردی که هه صفات شی معاد را داشته باشد، ممکن الوجود خواهد بود. بنابراین تحقق مماثل موجود مبتدا، پیش از معدوم شدن آن ممکن خواهدبود) در حالی که ایجاد چیزی که از هر جهت مماثل با شیء هست محال میباشد. (زیرا اگر شیئی که مثلا در روز شنبه موجود بوده و یکشنبه معدوم گشته، در روز دوشنبه عود نماید، آن شیء عود نموده، هیچ تمایزی با مثل خود که امکان تحقق آن نیز اثبات شد، ندارد؛ یعنی بین معاد و مثل آن که موجودی مستأنف و نو است، تمایزی نخواهد بود؛ زیرا به فرض جواز اعاده معدوم ، هر دو، در جمیع خصوصیات، حتی در امکان تحقق مساوی خواهند بود. بنابراین در این فرض، فردی وجود یافته که هرگاه ایجاد شود، در معاد و یا مستأنف بودن او تمایزی وجود ندارد و این عدم تمییز هم مربوط به مقام اثبات و شناخت است و هم مقام ثبوت و متن واقع) پس اعاده هم محال میباشد.[18]
8. بر فرضجواز اعاده معدوم لازم میآید، عود، عین ابتدا باشد. میگوییم لازمه اعاده معدوم این است که اعاده معدوم نشده باشد. توضیح اینکه در این فرض، روی دادن سه لازمه محتمل است؛
أ.در فرض اعاده معدوم، لازم میآید که انقلاب ذات روی بدهد و عود، ابتدا بشود. این امر که قطعا مراد قائل به اجتماع نیست و او نمیخواهد بگوید که با اعاده معدوم، اعاده منقلب به ابتدا میشود.
ب.لازمه آن این است که عود همان ابتدا باشد و اصلا عودی روی نداده باشد. این فرض نیز خلف فرض است و باطل.
ج.لازمهاش این است که یک شیء در آن واحد، هم عود باشد و هم ابتدا. این فرض نیز مستلزم اجتماع متقابلین است و محال.
در نتیجه، با ابطال سه فرض مذکور، بطلان اعاده معدوم نیز معلوم میشود.[19]
عدم ارتباط اعاده معدوم با مسأله معاد
این دو مساله هیچ ارتباطی با بحث معاد ندارد. زیرا اگر مراد از معاد، معاد جسمانی است، بر طبق قرآن، مردهها زنده میشوند نه اینکه معدومها بار دیگر موجود میشوند. قرآن نمیگوید که این اجسام که یک بار معدوم می شوند، بار دیگر از نو ایجاد میشوند، بلکه میگوید اینها میمیرند و بار دیگر زنده میشوند. و اگر مراد، معاد روحانی است، مردن، معدوم شدن نیست. مردن فقط انتقال است، توفی است؛ یعنی به تمام وجود تحویل گرفته شدن است. «الله یتوفی الانفس حین موتها»،[20] توفی به معنای این است که چیزی به صورت کامل تحویل گرفته شود و این موجود که به صورت کامل توسط خداوند تحویل گرفته شده است، نزد او باقی است و او که قادر مطلق است توان نگهداری آن به همان صورت را دارد و در قیامت آنرا دوباره نمایان میکند و به بدن خود باز میگرداند.[21]
نکات:
1. این بحث مشکل تصدیقی ندارد و ظرافت آن در تصور نظریاش است. به همین علت بوعلی سینا و فخر رازی که قائل به بداهت این مسأله هستند، دلایل موجود برای این بحث را صرفا تنبیه میدانند نه علت و دلیل.
2. مطلبی که از امتناع اعاده وجود شیی که معدوم شده به دست میآید این است که اعاده عدم نیز محال است و برای شیء بیش از یک عدم تصور نمیشود.[22]
3. جواز اعاده معدوم را به واسطه قدرت مطلقه الهی نمیتوان اثبات نمود؛ زیرا اگر چه قدرت حق تعالی نامتناهی است ولی این قدرت به امر ممکن تعلق میگیرد و اعاده معدوم محال است.[23]