كلمات كليدي : تجرد، تجرد مثالي، نفس، جوهرمادي، جوهر مجرد، صورت مادي، علم حضوري، عقل
نویسنده : هادي موسوي
تجرد نفس انسانی جزو مهمترین مسائلی است که فیلسوفان بزرگ مسلمان به آن پرداختهاند و هر کدام به نوعی، تجرّد نفس را ثابت کردهاند. اما اهمیت آن خصوصاً نزد مسلمانان از این رو بوده است که این مسأله از جمله مسائلی است که در صورت اثبات آن بسیاری از مباحث معاد شناسی به طور قابل توجهی قابل تبیین است. زیرا تنها موجود مجرد است که میتواند بعد از مرگ باقی بماند تا سپس بعد از اثبات این موضوع، مسأله انتقال او به جهان دیگر مورد بررسی قرار بگیرد. هر یک از فلاسفه به نوعی این موضوع را مورد بررسی قرار داده اند و در هر صورت آنها به اثبات معاد میپردازند، حال فرقی نمیکند که این موجود، مجردِ صرف باشد یا مجردِ مثالی باشد. زیرا بنابر هر یک از اقوال نوعی از معاد قابل تبیین است، اگر آن را مجردِ صرف بدانیم فقط معاد روحانی قابل اثبات است؛ آنچنانکه ابن سینا بر این نوع از معاد برهان اقامه کرده، اما اگر تجرد نفس را آنچنان که صدر المتألهین اثبات کرده، تجردی برزخی یا مثالی بدانیم، نوعی از معاد جسمانی هم قابل اثبات است که مورد تأیید نقل هم میباشد.
نظر ملاصدرا
صدر المتألهین در مورد این نوع از تجرد نفس یعنی تجرد مثالی این گونه میگوید: وقتی که نفس از بدن مفارقت کرد، قوهای که از قوا با او میماند، قوه خیال است که مدرِک صور جسمانی است، این قوه صور امور جسمانی را که در وقت حیات درک کرده بود را با خود دارد، همچنانکه انسان در زمانی که خواب است و اعضای او کار نمی کنند صوری را در خواب می بیند که با اینکه همه خواص محسوسات را ندارند و قائم به ماده نیستند، اما شکل و ابعاد موجودات مادی را دارند.[1] این نوع از تجرد همان تجرد مثالی است. که برخلاف مجرد محض، هنوز خصوصیات اندکی از موجود جسمانی را دارد، ولی باز هم مانند موجود مجرد از ماده عاری است و نمیتوان آن را جوهری مادی دانست. به هر ترتیب فلاسفه ما قبل از صدرالمتألهین، فقط بر تجرد نفس انسانی برهان اقامه کردهاند و بر تجّرد نفس حیوانی دلیلی اقامه نکردهاند، مثلاً ابن سینا تجرّد نفس حیوانی را فقط در حدّ احتمالی بیان کرده است و این احتمال را به جهت اینکه صور خیالی و جزئی در نفس حیوان غیر ناطق هم ثابت میماند، بعید نمیشمارد.[2]البته گویی ابن سینا در ابتدای کار تجرد نفس حیوانی را انکار میکرده ولی بعد از مدتی به تجرد آن اعتراف کرده است.[3]
اما صدر المتألهین به تجرّد نفوس حیوانی عقیده قاطع دارد و برای آن ادلهای اقامه میکند، این براهین در واقع بر ضدّ کسانی است که جوهریت نفس را پذیرفتهاند اما آن را صورتی جسمانی و منطبع در ماده میدانند، به عبارت دیگر ثابت میکنند که نفس در بدن "حلول" نمیکند، بلکه صرفاً به آن تعلق میپذیرد، حال حقیقت رابطه تعلقی نفس چیست، در مبحث رابطه نفس و بدن مطرح میشود.[4]
ادله تجرد نفس
ادلهای که برای اثبات تجرّد نفس آورده شده بسیار فراوان است ولی بسیاری از آنها دارای ایراداتی هستند. دو برهان از میان آنها اتقان بیشتری دارند که به بیان آن دو میپردازیم.
برهان اول: که به برهان خلأ معروف است از جمله ابداعات بی نظیر ابن سینا در این زمینه است که در کتاب شفا و اشارات و تنبیهات مطرح کرده است. و فلاسفه بعد از وی نیز آن را پذیرفتهاند این برهان به این صورت است:
فرض کنیم که انسان دفعتاً آفریده شده است و تمام اعضاء و جوارح او یکجا به صورت کامل خلق گردیده است. اما هیچ یک از حواس او فعال نیستند، به طوری که نه چشم او جایی را میبیند، نه گوش او صدایی را میشنود، نه بدن او چیزی را لمس میکند، نه شامّه او بویی را احساس میکند و نه ذائقه او چیزی را میچشد و در این حال او را در یک خلاً و هوای آزاد قرار دادهاند که هیچ چیزی با بدن وی برخوردی ندارد و هیچ حالت و کیفیتی مانند سرما و گرما را احساس نمیکند و البته اعضای او هم از یکدیگر جدا باشند که با هم هیچ برخورد و اصطکاکی نداشته باشند. در چنین حالتی، با اینکه هیچ یک از حواس ما ادراکی ندارند و حتی از اعضاء و جوارح خودمان نیز غافلیم، در عین حال ذات و شخصیت خود را درک می کنیم و وجود خود را درک میکنیم، یعنی وجود خود را بدون هیچ یک از ویژگیهای مادی مانند طول و عرض و حجم و مقدار و جهت به صورت حضوری و شهودی احساس می کنیم. حتی اگر به فرض، اعضای بدن خود را تخیل کنیم یا موقعیت و مکان خاص یا جهت ویژهای را برای خود در نظر آوریم، احساس میکنیم که هیچ یک از آنها جزء ذات و شخصیت ما نیستند و سهمی در شخصیت ما ندارند. این همه حکایت از این دارد که نفس غیر از بدن و ماده است و ویژگیهای او غیر از ویژگیهای مادی است.[5]
شاید گمان شود که برهان مذکور به دلیل اتکاء بر تجربۀ حالتی با شرایط یاد شده، برهانی تجربی است و لذا مادام که چنین تجربهای در عمل حاصل نشود، صحت نتیجه آن مورد شک و تردید خواهد بود، اما چنین گمانی صحیح نیست؛ زیرا در حقیقت این برهان تلاشی در جهت درون نگری بیشتر و تأمل و توجه عمیق تر در نفس خود است.[6] البته صدرالمتألهین در تقریر و شرح جدیدی که بر این برهان آورده، چنین برهانی را به حیوانات نیز سرایت داده است و از همین طریق تجرد نفس حیوانی را نیز ثابت کرده است.[7]
برهان دوم: تردیدی نیست که بدن حیوان و انسان در طول زندگی دچار تغییرات کمّی میگردد، گاه اجزاء جدیدی بر بدن افزوده میشود و حجم آن افزایش مییابد و چاق میگردد و گاه نیز از حجم قبلی آن کاسته شده و لاغر میشود، به هر تقدیر شکی نیست که بدن حیوان و انسان تحت تأثیر برخی عوامل داخلی و خارجی، متحوّل میگردد، حال اگر نفس صورتی مادّی و منطبع در بدن باشد، میباید به تبع تغییرات بدن متحول گردد و هویت شخصی آن تغییر یابد در حالی که واقعیت بر خلاف این است و حیوان یا انسان با وجود انحاء تغییرات جسمانی و بدنی هویت واحد شخصی خود را در طول زندگانی حفظ میکند. البته اثبات این "ثُبات" در مورد حیوانات تا حدودی مشکل است اما مطلب در مورد انسان بسیار روشن است و روشنی آن از طریق دریافتهایی است که بوسیله علم حضوری داریم.[8] زیرا شرط تحقق علم حضوری، حضور است و نمی توان قائل شد که این گونه علم حضوری برای مادیات صدق میکند؛ زیرا در مورد رابطه بین اجسام و اعراض جسمانی با علم سه امر مورد ادعاست:
1)نفی علم حضوری آنها (یعنی اجسام و اعراض جسمانی) به خویش.
2)نفی علم حضوری آنها به دیگری.
3)نفی علم حضوری دیگری به آنها.
امر اول و دوم مورد اتفاق فلاسفه است، اما در امر سوم اختلاف هست.[9] با این مقدمات امر واضح میشود که چون علم حضوری در مورد مادیات معنی ندارد و نفس ما قطعاً دارای چنین ادراکاتی از خود و اشیاء اطراف خود -صرف نظر از کمیت و کیفیت آن- میباشد. در نتیجه این گونه میتوان نتیجه گرفت که نفس انسان جوهری مادی نیست، بلکه جوهری مجرد است که وجود خود را بذاته ادراک میکند و به آن علم حضوری دارد. زیرا هم واجد مورد اول است که به خویش علم دارد و هم مورد دوم که به دیگر اشیاء علم دارد.
اما از ویژگیهای بارز نفس به عنوان جوهری مجرد که آن را از جواهر مادی متمایز میکند، میتوان به این خصوصیت برجسته آن اشاره کرد که کارهایی را که انجام میدهد به گونهای یکنواخت انجام نمیدهد و این کاملاً برخلاف افعال جواهر مادی است که رفتار آنها به طرز یکنواخت از آنها سر میزند؛ از این خصوصیت در کلام فیلسوفان با این جمله یاد میشود: «النفس قوه تصدر عنها الافعال لا علی وَتیرة واحده». مقصود از این ویژگی دقیقاً این است که ممکن است از نفس -که فاعل رفتارهای انسان و حیوانات است- در اوضاع و احوال مادی یکسان، رفتارهای گوناگون، بلکه متضاد سر بزند ولی ممکن نیست از یک جوهر مادی در اوضاع و احوال مادی یکسان، رفتارهای گوناگون سر بزند و این بدین معنی است که جواهر مادی کاملاً مقهور نیروهای طبیعتاند.
از طرفی دیگر درست است که نفس جوهری مجرد است ولی ما جواهر مجرد دیگری نیز داریم که نام آنها عقل یا عقول مفارقه است، طبعاً باید نفس ویژگی دیگری داشته باشد تا وجه تمایز او و عقل باشد. اما این ویژگی بارز نفس، که آن را از عقل متمایز میکند، این است که نفس در انجام دادن کارهای خود به ابزار مادی یعنی بدن محتاج است اما عقل اینگونه نیست. عقل چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت، بدون هیچ ابزار مادی کارهایش را انجام میدهد. نفس هر چند وجودش مادی و از نوع اجسام نیست ولی در انجام دادن افعالش به ابزار مادی و جسم محتاج است به زبان فیلسوفان، نفس جوهری است که ذاتاً مجرد است و فعلاً مادی است. یعنی ذات مجردی دارد ولی افعال او بوسیله ابزار مادی که بدن باشد انجام میشود.[10]