كلمات كليدي : تشكيك در وجود، تشكيك وجودي، عليت، رابطه طولي، وجود، كثرت، وحدت، ملاصدرا
نویسنده : حسن رضايي
تشکیک در لغت به معنای به شک و تردید انداختن است[1] و در اصطلاح فلسفی، در برابر تواطی قرار دارد و به این معناست که معنای واحد در لفظی که مشترک لفظی است، به صورت غیر مساوی بر مصادیقش حمل میگردد مثل حمل مفهوم نور بر مصادیقش که اگر چه همه آن مصادیق، نور هستند ولی از نظر مصداقیت برای نور، شدت و ضعف دارند. برخی نور شمع هستند و برخی نور خورشید. این دسته از مفاهیم را مشکک مینامند چون، کیفیت حمل آنها، انسان را به تردید وا میدارد؛ زیرا از یک سو به دلیل اشتراک معنوی حکایت از معنایی واحد مینماید و از سوی دیگر، اختلاف مصادیق، دلالت بر کثرت حقیقت دارد و سوال ایجاد میکند که تفاوت در صدق بر مفاهیم از کجاست.[2]
بحث از تواطی و مشکک، نخستین بار در منطق مورد توجه قرار گرفت و مطرح شد و به این علت که بحث در منطق از مفاهیم است و عالم منطقی کاری با واقعیات خارجی ندارد و سر و کارش با مفاهیم ثانیه منطقی است، طبعا مقسم بحث مذکور مفاهیم است. به همین جهت برخی از فلاسفه و متکلمین پس از ملاصدرا، بحث را از تشکیک در مفهوم آغاز نمودهاند و این مطلب از عنوان بحثهایی که در کتابهایشان وجود دارد ظاهر میشود؛ زیرا تا وقتی نوبت به اثبات اصالت وجود نرسد، بحث از تشکیک و ذومراتب بودن آن معقول نیست ولی به این علت که فیلسوف با واقعیات خارجی کار دارد و اگر از مفاهیم بحث می کند، بدین علت است که مفهوم برای او جنبه ابزاری دارد و فلیسوف میخواهد از طریق مفاهیم به واقعیات خارجی پی ببرد، در مقام بحث، اثبات اصالت وجود به عنوان یک اصل موضوعه پذیرفته شده است و وجودات عینی مورد توجه قرار گرفته شده است. اگرچه اساساً هیچ امر ذهنی، فی نفسه متصف به کلیت و جزیت نمیشود و آنچه متصف به کلیت نمیشود، متواطی و یا مشکک نیز نمیباشد. بنابراین مفهوم، بنفسه متصف به کلیت و جزیت و یا تواطو و تشکیک نمیشود. بلکه این اوصاف تنها وقتی حاصل میشوند که ماهیات و مفاهیم نسبت به مصادیق خارجی سنجیده میشوند[3] و آنچه تقدم و اولویت میپذیرد مصادیق وجود و وجودات عینی خارجی هستند و اگر مفهومی تشکیک میپذیرد به این علت است که مصادیقش مشکک هستند و این تشکیک اصالتا و بالذات صفت مصادیق خارجیاش است نه صفت مفهوم.[4]
تشکیک اگرچه از منطق وارد فلسفه شده است ولی تشکیک در فلسفه غیر از تشکیک در منطق است. در حقیقتِ تشکیک چهار امر معتبر است:
1.وحدت حقیقی معنای مشکک؛
2.کثرت حقیقی چیزی که به تشکیک متصف است؛
3.وحدت حقیقی، محیط به کثرت باشد و در آن سریان و جریان داشته باشد. یعنی آن وحدت عامل کثرت باشد و کثرت نیز از مظاهر همان وحدت باشد و چیز دیگری در تحقق کثرت به نحو استقلال و یا به نحو مشارکت نقش نداشته باشد. به صورتی که اگر در جهان جز همان وحدت نباشد، باز هم کثرت محقق گردد. البته این ضابطه شامل کثرت به نحو اولویت، اقدمیت، اتمیت و غیره میشود و نیز فرقی نمیکند که تشکیک در امور کثیر در طول یکدیگر باشد یا در عرض یکدیگر ولی به نحو حقیقی نه مجازی؛
4.کثرت حقیقی به نحو حقیقت منطوی در تحت آن واحد حقیقی باشد. [5]
مسأله وحدت تشکیکی حقیقت وجود، به شکلی که فعلاً در کتابهایی نظیر اسفار، شرح منظومه، نهایه و مانند آن مطرح است، از زمان ملاصدرا وارد فلسفه شد و در کتابهای امثال فارابی و بوعلیسینا، نشانی از آن نیست. هر چند مسأله وحدت وجود توسط ابن عربی مطرح شده است و از آنجا وارد فلسفه شده است و شواهد زیادی وجود دارد که وحدت وجودی که ملاصدرا مطرح نموده، همانی است که از عرفان آمده و ابتکار ملاصدرا نیست.[6]
وحدت در هستی
با توجه به وحدت ماسوی الله در این مسئله که همگی معلول او هستند و در وجود داشتن و اینکه وحدت شخصی در هر موجود عینی، منافاتی با کثرت حقیقی همه موجودات ندارد، و عدم منافات کثرت موجودات مادی که درسایه تعدد صورتهای مختلف خاصل می شود با وحدت اتصالی جهان ماده و با توجه به اینکه وجود فی نفسه، دارای یک نوع کثرتی است که نه در اثر انضمام اجزای درونی در آن راه یافته و نه به واسطه عروض لواحق بیرونی، از دیرباز بحث مهمی میان اندیشمندان واقع شده است مبنی بر اینکه آیا میتوان برای کل هستی که شامل ذات مقدس الهی هم میشود، وحدتی را اثبات نمود یا نه؟ در این زمینه چهارنظر عمده طرح شده است:
1. صوفیه معتقد به "وحدت وجود و موجود" هستند. آنان میگویند که وجود حقیقی منحصر در ذات واجب الوجود است و بقیه موجودات دارای وجود های مجازی هستند. اگرچه ظاهر این قول، خلاف بداهت و وجدان است ولی می توان به نحوی آنرا به قول چهارم بازگرداند.
2.محقق دوانی معتقد به " وحدت وجود و کثرت موجود" است. وی معتقد است که وجود حقیقی مخصوص خداوند متعال است ولی موجود حقیقی شامل مخلوقات نیز می شود اما توصیف مخلوقات به وجود به علت انتساب آنها به وجود حقیقی است نه به معنای دارا بودن این وجود به نحو حقیقی. این نظر نیز باطل است؛ زیرا
اولا: صرف انتساب نمیتواند موجب اتصاف حقیقی شود.
ثانیا: لازمه این قول، قبول اشتراک لفظی واژه موجود است که این مطلبی است که در بحث اشتراک معنوی وجود بحث شده است و بطلان آن روشن شده است.
ثالثا: این قول، مبتنی بر اصالیت ماهیت منتسب به جاعل است. یعنی چنانچه در بحث اصالت وجود و ماهیت مطرح شده است برخی معتقدند که ماهیت اصیل، ماهیتی است که منسوب به جاعل شده است در حالی که انتسابی که توأم با واقعیت یافتن ماهیت باشد، هنگامی حاصل میشود که جاعل، آنرا ایجاد کند در نتیجه اصالت از ان وجودی است که به ماهیت افاضه شده است.[7]
3.مشائین معتقد به " کثرت وجود و موجود" می باشند. آنان میگویند کثرت موجودات، قابل انکار نیست و به ناچار هر کدام از آنها وجودی خاص به خود خواهد داشت و به علت بساطت حقیقت وجود، چارهای نیست که هر وجودی با وجود دیگر متباین به تمام ذات باشد. استدلالی که برای این نظر شده است این است که اگر اشتراکی بین وجودهای عین فرض شود، یا اشتراک در تمام ذات است و معنایش این است که وجود، ماهیت نوعی و دارای افراد متعدد است و یا اشتراک در جزء ذات است و لازمه اش این است که وجود، ماهیت جنسی ودارای انواع مختلف باشد. در حالی که هر دو فرض مذکور باطل است بنابراین راهی جز این نیست که قائل به وجودهای عینی، که متباین به تمام ذات هستند بشویم. اما این استدلال نمیتواند اشتراک وجودهای عینی را به نحوی به غیر از اشتراک در معنای نوعی و جنسی، نفی نماید و اثبات تشکیک بین مراتب وجود، راه حل دیگری برای اثبات اشتراک وجودهای عینی است.
4. قول چهارم در کلمات ملاصدرا به حکمای ایران باستان و فهلویین نسبت داده شده است. طبق این نظر که مختار خود صدرا نیز میباشد، حقایق عین وجود، هم وحدت و اشتراک با هم دارند و هم اختلاف و تمایز. اما این اشتراک و تمایز به نحو " وحدت در عین کثرت " است.[8]
طبق این نظر بین مصادیق وجود، جهت وحدتی هست که این کثرت به آن رجوع مینماید، بدون آنکه به واسطه این رجوع، آن جهت کثرت از میان برود.[9] ما به الامتیاز و ما به الاشتراک آنها، به گونهای نیستند که موجب ترکیب در ذات وجود عینی بشود و یا آن را قابل تحلیل به معنای جنس و فصل بنماید بلکه بازگشت آنها به شدت و ضعف است.[10] از یک سوی به وجودی میرسد که در نهایت شدت و تقدم قرار دارد، که همان ذات الهی است که سعه وجودیاش در نهایت بیحدی و بیقیدی قرار دارد و دارای تمام کمالات است و هر چه در سلسله طولی موجودات، به طرف دیگر میرود، کمالاتش کمتر و حدود و قیودش بیشتر میشود.[11] اینکه گفته می شود، وجود مشکک است به این معناست که تقدم و تاخر، کمال و نقص، قوت و ضعف در وجودات حقیقا وصف خود وجود است نهاینکه وصف امر دیگر باشد و مجازا به وجود نسبت داده شود بر عکس تشکیک در ماهیت که اتصاف ماهیت به تشکیک به نحو مجازی و بالعرض است. مثال وقتی می گوییم که جوهر بر عرض مقدم است، یا وقتی می گوییم علت بر معلول مقدم است، تقدم و تاخر حقیقتا در وجود است، وگرنه اگر وجودی نباشد، هیچ یک از اینها تقدم و تاخری ندارند و هستی آنهاست که مقدم است نه ماهیت آنها.[12]
ادله تشکیک در وجود:
فلاسفه متألّه بر این مطلب دو دلیل اقامه نمودهاند:
1) بسیاری از اختلافات (از قبیل اولویت، اولیت، اشدیت و...) بازگشت به وجود دارد نه به ماهیت. بنابراین باید جهت وحدتی باشد تا این اختلافات با توجه به اشتراک معنوی وجود به آن بازگردد. و این همان تشکیکی بودن وجود است:
اولا: موجودات مختلف با یگدیگر اختلاف دارند و یکسان نیستند. وجود برای برخی از انها عین ذاتشان است و به همین دلیل تقدم بر دیگران دارند و برخی دیگر، به این دلیل که علت دیگران هستند، بر آنها تقدم دارند و از نظر وجودی تکامل بیشتری دارند. مثلا واجب الوجود بر ممکنات تقدم دارد و وجودش نسبت به آنها کمال دارد و به همین علت مقدم بر آنها می باشد و یا عالم عقول بر عالم مثال مقدم است و از کمال بیشتری برخوردار است و هر یک از عقول مجرده نیز بر عقول بعد از خود نیز تقدم دارند.
ثانیا: این تقدم و تاخر به واسطه ماهیت نیست بلکه وجود است که منشا تقدم و تاخر و تشکیک است. چون در ماهیت هیچ نحوه تقدم و تأخری نیست[13] ماهیت فی نفسه چیزی نیست جز خودش (الماهیه من حیث هی لیست الا هی) و هیچ ماهیتی با اشیاء دیگر نسبتی ندراد تا بگوییم مقدم است یا اقوی. ولی از نظر وجودی، برخی از مصادیق اولی از دیگری است یا مقدم بر دیگری است و اتصاف اشیاء به موجودیت، یکسان نیست و بین آنها تقدم و تأخر وجود دارد.
ثالثا: این اختلافات، بر خلاف آنچه در باب مفاهیم و ماهیات وجود دارد ، هرگز به امری خارج از امور سابق و یا لاحق استناد پیدا نمیکند بلکه در اینجا آنچه ملاک سبق و لحوق است با آنچه سابق ویا لاحق است یگانه است. به عبارت دیگر، مافیه التقدم و التاخر با ما به التقدم و التاخر یگانه است. زیرا قوی تر و ضعیف تر بودن و اولویت و اوّل بودن برای هر مرتبه از وجود، عین ذات همان مرتبه و در حکم مقوم آن است. و این عینیت خصوصیات با وجودهای خود، موجب می شود تا تبدیل مراتب مذکور به مرتبه ای دیگر امر محال و غیر ممکن شود و حتی حکمای مشاء نیز اگرچه قائل به تباین وجودها هستند به آن اعتراف دارند.[14] پس اختلافات میان وجودات عینی، به نحو تشکیک است نه تباین.[15]
2) رابطه علیت و معلولیت، میان موجودات برقرار است و وجود عینی معلول، هیچ استقلالی نسبت به وجود علتش ندارد و عین ربط و وابستگی به علتش است. پس معلولها، نسبت به علتهای ایجاد کننده خودشان و در نهایت نسبت به ذات الهی، عین ربط هستند و سراسر هستی را موجوداتی فرا گرفته که نسبت به معلول خویش، استقلال نسبی دارند تا به ذات واجب تعالی که نهایت استقلال نسبت به وجودات دیگر را دارد.
این ارتباط وجودی که استقلال را از هر موجودی غیر از ذات واجب نفی میکند مستلزم وحدتی است که آن را وحدت حقه مینامند که قابل تعدد نیست و وقتی مراتب وجود و جلوهای بیشمار آن واحد، مورد توجه قرار میگیرند متصف به کثرتی میشود که در عین حال، با یکدیگر در معلول و عین ربط نبودن، اتحاد دارند.[16] پس تشکیک خاصی میان معلولها و علل ایجاد کننده وجود دارد.[17]