كلمات كليدي : رابطه نفس و بدن، نفس، قديم، حادث، صورت، ماده، جوهر مجرد
نویسنده : هادي موسوي
از پیچیدهترین مباحثی که در علم النفس مطرح است مسأله چگونگی رابطه نفس با بدن است. پیچدگی مسأله از آنجا آغاز میشود که نفس موجودی است مجرد با ویژگیهای خاص خویش و بدن موجودی است مادی و جسمانی با ویژگیهایی که در همه مادیات وجود دارند. سخن در این است که چگونه بین موجود مجرد و موجود مادی پیوند و اتحاد حقیقی برقرار میشود؟
کسی که فیالجمله به تاریخ فلسفه در عصر قدیم و جدید آشنا باشد، میداند که تا چه اندازه همت فلاسفه- بخصوص فلاسفه جدید- صرف پیدا کردن نوع ارتباط نفس و بدن شده است و تا چه اندازه مکتبهای گوناگون بهوجود آمده است... در توجیه این واقعیت، از دیر باز نظریاتی مطرح شده است که به عمده آنها اشاره میکنیم:
اقوال در رابطه نفس و بدن
1. نظریه منسوب به افلاطون: روح، جوهری است مجرد، قدیم و ازلی که پیش از تعلق به بدن، در عالم مُثُل و مجردات وجود داشته است. هنگامی که نطفه انسانی مراحل تحول خویش را طی میکند و به صورت بدن کامل انسانی ظاهر می شود، روح و نفس از مرتبه بالاتر و غیبی خویش تنزل میکند و به بدن تعلق میگیرد.
این نظریه روح و بدن را دو جوهر منفصل و جدا و علاقه و ارتباط آنها را عرضی و اعتباری میداند. دیری نپایید که این نظریه بهوسیله ارسطو شاگرد افلاطون، رد شد.
2. نظریه ارسطو: او رابطه روح و بدن را از نوع علاقه صورت و ماده- که خود مبدع آن است –دانست، با این تفاوت که قوه عاقله چون مجرد است، صورتی با ماده است نه در ماده. در فلسفه ارسطو، از اینکه روح، جوهر قدیم و بالفعل است اثری نمییابیم. روح قدیم نیست، حادث است؛ در آغاز کار، قوه و استعداد محض است و هیچگونه علم قبلی برایش حاصل نیست. همه معلومات و اطلاعات خود را در این جهان از قوه به فعل میرساند. در فلسفه ابن سینا نیز همین معنا با اندکی تفاوت منعکس است.[1]
3. نظریه صدرالمتألهین شیرازی: ایشان در ابتدا انحاء تعلق را از قوی به ضعیف میشمارد.
اول. تعلق ماهیت به وجود، که قویترین نوع تعلق است. و وجه شدت این تعلق آن است که ماهیت هم در ذهن و هم در خارج نیازمند وجود است و با صرف نظر از وجود، نه دارای تقرر ذهنی است و نه تحقق خارجی و عینی دارد. البته باید در نظر گرفت که این نوع از تعلق، تعلق شیء به شیء نیست.
دوم. تعلق معلول به علت مفیضهاش: در این نوع یک شیء در وجود و هستی خویش عین تعلق به شیء دیگر است.
سوم. تعلق از حیث تشخص و نوعیت: این نوع از تعلق بین عرض و موضوع آن محقق میشود؛ یعنی عرض هم در تشخص وجودی و هم در نوعیت خود نیازمند و متعلق به وجود و نوعیت موضوع جوهری خویش است.
چهارم. تعلق صورت به ماده: شی وابسته، هم در حدوث و هم در بقای خویش نیازمند است به شیئ که به آن تعلق دارد.
پنجم. تعلق نفس به بدن در نظر طرفداران حدوث نفس: شی در حدوث خود محتاج شیء دیگری است، هر چند در تداوم وجود و تشخص خود نیازی به آن ندارد.
ششم. تعلق از جهت به دست آوردن کمالات ثانیه: در این قسم،که ضعیفترین انحای تعلق و نیاز است، شیء متعلق حدوثاً و بقاءً مستقل است، لیکن برای کسب پاره ای از مزایا و فضایل وجودی، وابسته به شیء دیگری(متعلق به) میباشد.
در نظر صدرالمتآلهین وابستگی نفس به بدن در آغاز پیدایش از قسم پنجم است ولی پس از این مرحله تعلق نفس از نوع ششم میگردد، یعنی نیاز نفس به بدن صرفاً از جهت به دست آوردن پارهای کمالات نفسانی است که جز از راه تدبیر بدن حاصل نمی شود.[2]نفس تا زمانی که در مرتبه طبیعت و احساس قرار دارد، برای ادراک محسوسات نیازمند آلات و قوای گوناگون است؛ برای هر نوع ادراکی به عضو ادراکی متناسب با آن توجه میکند و آن را به کار می گیرد و از این رهگذر به ادراک تامی دست مییابد؛ مثلاً نفس برای درک شیء دیدنی به چشم توجه میکند و آن را به کار میگیرد تا از طریق قوه بینایی فعل دیدن را انجام دهد و همچنین برای شنیدن از قوه شنوایی کمک میگیرد و به همین قیاس در انجام سایر افعال از قوه متناسب با آن استفاده میکند.[3]