24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : ادراكات بديهي و نظري، تناقض، قياس، مقدماتِ قياس
نویسنده : مسعود اسماعيلي
فیلسوفان اسلامی (و بسیاری از فیلسوفانِ غیر مسلمان) معتقدند که"علم" و آگاهی به جهانِ واقعی ممکن است و دستِ کم برخی از تصورات و تصدیقاتِ انسان، حقیقتاً با واقعیت مطابقت دارد. در واقع فیلسوفان مسلمان، با بدیهی دانستن (یعنی بینیاز از تعریف و اثبات دانستنِ) گروهی از ادراکات و علومِ انسان، مطابقتِ آنها را با جهان واقع پذیرفتهاند و مطابقت یا عدمِ مطابقتِ دیگر ادراکات (یعنی ادراکات نظری یا غیر بدیهی) را با واقعیت، از طریقِ بررسیِ اینکه: این ادراکات (نظری یا غیر بدیهی) به ادراکاتِ بدیهی بازمیگردد یا خیر، اثبات میکنند.[1] بدین ترتیب، در فلسفه اسلامی علم و ادراک انسان، راهی به واقعیت دارد و میتواند واقعیت را (نه بطور کامل بلکه تا آنجا که تواناییها و محدودیتهای انسان اجازه میدهد) بشناسد.
در مقابل فیلسوفانِ معتقد به امکانِ علم به جهانِ واقع، کسانیاند که میگویند انسان به واقعیت، علم و آگاهی ندارد و در موردِ هر چیزی تنها شک دارد؛ به بیان دیگر انسان نمیتواند مطابقتِ ادراکاتِ خود را با واقعیت بطور قطعی دریابد ولذا در هر موردی، در مطابقت یا عدم مطابقتِ درکِ خود با واقع، شک دارد. این گروه که "شکاکان" نامیده میشوند (و مرام و مکتب آنان، "شکگرایی" و "شکاکیت" نامیده میشود) ، خودْ دو دستهاند: 1) کسانی که علم به جهان واقع و ادراکِ واقعیت را بطور کلی غیر ممکن میدانند؛ این دسته از شکاکان، "سوفّسْطائیان" نام دارند[2] و نام مکتب فکری آنان، "سفسطه" یا "سوفسطاییگری" است. 2) کسانی که "علم و آگاهی به خود" یا "آگاهی به خود و انسانهای دیگر" را میپذیرند و تنها "علم و آگاهی به جهانِ خارج از خود" یا "به جهانِ خارج از انسان" را نمیپذیرند. این افراد، میگویند که ما میدانیم که خودمان هستیم و در درونِ خود دارای ادراکاتی هستیم اما نسبت به واقعیاتِ دیگر نظیرِ واقعیاتِ فیزیکیِ جهان شک داریم و به آنها علم و آگاهی قطعی نداریم. این دسته ـ که روشن است که خودْ دو گروهاند ـ نام خاصی ندارند و تنها با نامِ "شکاک" شناخته میشوند.[3]
سفسطه برای انکارِ کلیِ علم و آگاهیِ انسان به واقعیت و شک در همه امور، در بدیهیترین گزاره یعنی گزارهٔ «اجتماع و ارتفاعِ نقیضین محال است» نیز باید شک کند و نباید یقینی بودنِ آن را بپذیرد؛[4] زیرا گزاره مزبور به این معناست که: «محال است یکچیز هم موجود باشد و هم معدوم (اجتماع نقیضین محال است) و محال است که یکچیز نه موجود باشد و نه معدوم (ارتفاع نقیضین محال است)» و شخصِ سوفسطایی، اگر مطابقتِ یقینیِ این گزاره را با واقعیت میپذیرد، مجبور است قبول کند که یا ادعای خودش (که هیچ علم قطعی به واقعیت ممکن نیست) درست و مطابق واقع است یا نقیضِ ادعای خودش (که علم به واقعیت ممکن است) درست است و محال است که هم ادعای خودش درست باشد و هم نقیض آن ولذا باید بپذیرد که: "دستِکم در این مورد، یا خودش به واقعیت علم پیدا کرده یا طرفِ مقابلش" که در این صورت، به امکانِ تحققِ علم به واقعیت اعتراف کرده است؛ در حالیکه این مطلبْ مخالفِ ادعایِ خودِ اوست که نمیتوان هیچ علمی به واقعیت داشت.[5]
برخی از فیلسوفان با توجه به مطالبِ یاد شده، سفسطه را به "انکارِ یقینی بودنِ گزارهٔ فوق (یعنی محال بودنِ ارتفاع و اجتماع نقیضین)" تعریف کردهاند. البته کسانی که این گزاره را انکار میکنند و در نتیجهْ همهٔ علوم و آگاهیهای انسان را نیز رد میکنند، گاهی از روی عناد و لجاجت با حق و حقیقت این کار را انجام میدهند و گاهی به علتِ ضعفِ فکری و ندانستنِ شیوهٔ دستیابی به علمِ یقینی (= مطابق با واقع)؛ نوعِ پاسخگویی و برخوردِ علمی با این دو گروه، متفاوت است و برخی از فیلسوفان عقیده دارند که اصطلاحِِ "سوفسطایی" مخصوصِ گروه اول است و واژهٔ "سفسطه" تنها به گرایشِ اول گفته میشود.[6]
فیلسوفان در ردِّ دیدگاهِ سوفسطائیان، پاسخهای متنوعی ارائه دادهاند که در اینجا به مهمترین پاسخ میپردازیم:
فردِ سوفسطایی، هنگامی که به بحث با دیگران میپردازد، مانند هر کسی که بحث میکند، از بحث خود هدفی دارد که این هدف عبارت است از اثباتِ صحتِ ادعای خودش و رد و انکارِ ادعای طرفِ مقابل؛ لذا با شروع به بحث، به یقینیبودنِ صحتِ یک گزاره (یعنی گزارهای که بیانگرِ ادعای سوفسطاییان است) اعتراف کرده است که این اعتراف، ادعای خودش را (که هیچ گزاره یقینی وجود ندارد) ابطال میکند.[7] به هر حال، کسی که منکرِ وجود گزاره یقینی و علمِ قطعی است یا در وجود آنها شک دارد، یا به این انکار و شک خود، علمِ یقینی دارد که در این صورت به وجود یک علمِ یقینی اعتراف کرده است؛ یا در وجودِ انکار و شک خود نیز شک دارد که در این صورت، نباید بر ادعای خود (مبنی بر انکار وجودِ گزارههای یقینی یا شک در آنها) پافشاری کند. در این فرض، راه حلِ شبههٔ فکریِ چنین فردی، راهی عملی خواهد بود و بحث با وی فایدهای ندارد؛ به این نحو که اگر از نظر ذهنی بیمار است باید به درمانِ پزشکیِ وی پرداخت و اگر بیمار نیست، باید با اندکی زدنِ وی، اعتراضِ وی را برانگیخت که با این اعتراضِ وی، میتوان به او قبولاند که اعتراضش ناشی از علم و آگاهیِ یقینیِ او به وجودِ درد در درونش است و اینکه میداند این زدن موجبِ بروزِ درد گشته است.[8]
از میان ادعاهایی که در واقع همان سفسطه و سوفسطاییگریاند، میتوان به دو موردِ مشهورتر اشاره نمود:
1) حس انسان گاهی خطا میکند ولذا همه ادراکات و علوم حسیِ انسان (دیدنیها، بوییدنیها، شنیدنیها، چشیدنیها، لمسکردنیها و ارتباطات میانِ اینها)، در معرض خطا بوده، غیر قابل اعتماداند و چون همه علوم و ادراکات آدمی به حس منتهی میشود هیچ ادراک و علمی یقینی و قابل اعتماد نخواهد بود.[9] پاسخ این ادعا (غیر از پاسخ کلیِ بالا) این است که هر چند در برخی موارد حس خطا میکند، اما اینکه ما میفهمیم خطا کرده است، نشان میدهد که توانایی تشخیص ادراکات حسیِ خطا را از غیرِ آن داریم و در نتیجه نباید همه ادراکات و علوم حسی را غیر قابل اعتماد و غیر یقینی شمرد.
2) علوم و ادراکات انسان نسبی است؛ یعنی بسته به اینکه در چه اوضاع و شرایطی هستیم، ادراک ما نسبت به یک چیز، متفاوت میشود. در نتیجه نمیتوان ادعا کرد که ادراکِ فعلیِ من نسبت به یک چیز در آینده تغییر نمیکند و با این وضعیت، روشن است که نمیتوان به هیچ گزارهای یقین داشت ولذا علم و ادراک یقینی وجود ندارد.[10] پاسخ این ادعا (غیر از پاسخِ فراگیری که به سفسطه داده شد) این است که ما ادراکات بسیاری داریم که در اوضاع و شرایط متفاوت تغییر نمیکنند و اساساً تحت تأثیر شرایطِ خاصی به آن علوم و ادراکات دست نیافتهایم که تحت تأثیرِ شرایطی دیگر آن علوم تغییر کنند. مثلِ محال بودنِ اجتماع و ارتفاع نقیضین و دیگر ادراکاتِ بدیهیِ اولی.
البته اصطلاحِ سفسطه، در "صناعات خمسِ" علمِ منطق، در مورد حالتی به کار میرود که مقدماتِ قیاسِ منطقی، کاذب باشد و شخصی را که چنان قیاسی را اقامه کند سوفسطایی میگویند.[11] این معنا از سفسطه، هرچند از لحاظ تاریخی به معنای اول مربوط است (زیرا سوفسطاییانِ منکرِ وجودِ علمِ یقینی، در ابتدا کسانی بودهاند که تنها در استدلال و قیاسهای منطقیِ خود، از مقدماتِ نادرست و کاذب استفاده میکردند و سپس بهتدریج به فکرِ انکار وجودِ علمِ یقینی کشیده شدند)، اما معنایی متفاوت با معنای اول است ولذا سفسطه و سوفسطایی به معنای اول را باید اصطلاحی غیر از سفسطه و سوفسطاییِ به معنای اخیر دانست. اصطلاحِ اخیر بیشتر در علمِ منطق کاربرد دارد و پاسخِ این سفسطه، تنها اثباتِ نادرستیِ مقدماتِ قیاسِ سفسطهآمیز است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان