كلمات كليدي : دكارت، كيفيت اوليه، كيفيت ثانويه، مشاهده، آزمايش، ماده
نویسنده : سعيده شاه مير
رنه دکارت، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس، در 1596 در شهرک لافلش[1](لاهه) ایالت تورن(Touraine) فرانسه به دنیا آمد. پدرش قاضی و مستشار پارلمان انگلستان بود. در ده سالگی در مدرسه یسوعیان زادگاهش به تحصیل پرداخت. در 1611 در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله مطلع شد و سخت تحت تاثیر قرار گرفت. دکارت در 1616 به دریافت مدرک حقوق از دانشگاه پواتیه توفیق یافت؛ اما از آنجا که ارثیه قابل توجهی نصیب او شد، نیازی به انجام کار در رشته حقوق پیدا نکرد. دکارت به غایت شیفته ریاضیات، علوم و فلسفه بود، و مصمم شد تا کار پیگیری مسائل فکری و عقلی را با مسافرت و گشت و گذار توأم کند. به سال 1618 با فیزیکدانی به نام آیزاک بیکمن[2] آشنا شد. بیکمن او را به انجام مطالعاتی در ریاضیات نظری تشویق کرد. او با بنیانگذاری هندسه تحلیلی، که در آن خصوصیات سطوح هندسی با معادلات جبری بیان می شوند، به این پیشنهاد پاسخ مثبت داد. در 1628 در هلند رحل اقامت افکند و تا سال 1649 در آن کشور باقی ماند. او رساله ای به نام «عالم»[3] به رشته تحریر درآورد که متضمن تفسیری مکانیکی از جهانی بود که در آن همه تغییرات بواسطه برخورد یا نیروی فشار پدید می آید؛ اما از آنجا که از محکومیت گالیله بوسیله محکمه تفتیش عقاید اطلاع پیدا کرده بود، از چاپ دست نویس آن خودداری کرد. در عوض تصمیم گرفت از طریق انتشار آثار دیگری زمینه را برای پذیرش رساله عالم آماده سازد. از جمله این آثار می توان به گفتار در روش[4] (1637) اشاره کرد. آثار دیگر او عبارت بودند از: تأملات در باب فلسفه اولی[5] (1641)، و اصول فلسفه[6] (1644). رساله "عالم" پس از مرگ دکارت به سال 1664 منتشر شد. او به سال 1649 دعوت ملکه کریستینا، برای تصدی منصب فیلسوف دربار سوئد را پذیرفت؛ و سال بعد بدرود حیات گفت.[7]
از دکارت با عنوان اولین معقول گرای کلاسیک جدید نام برده میشود. بنابر نظر این گروه از فلاسفه، «بنیادهای حقیقی معرفت» برای ذهنِ متفکر ممکن الوصول اند. صدقِ آشکار، وضوح و تمایز قضایایی که مُقوم آن بنیادها هستند با استدلال و تأمل نمایان خواهد شد. به عبارتی همین که صدق اصول موضوعه به طور بدیهی اثبات شود، تمام قضیه هایی که قیاساً از آنها استنتاج میشوند نیز صادق خواهد بود.[8]
دکارت نیز با فرانسیس بیکن در این رأی هم عقیده بود که بالاترین دستاورد علم، هرمی از قضایاست که عامترین اصول در رأس آن قرار داد، اما دکارت برخلاف بیکن[9] درصدد بود تا کاوش اصول را از رأس هرم آغاز کند و آن را تا جایی که توسط شیوه قیاسی امکان پذیر است رو به پاییین ادامه دهد. او به ایده آل ارشمیدس، یعنی «سلسله مراتبی از قضایا و احکام» پایبند بود، و انتظار داشت اصول عام و کلیِ واقع در رأس هرم از قطعیت برخوردار باشند. دکارت به منظور برآورده ساختن این انتظار، به شیوه ای منظم و سازمان یافته به تشکیک در مورد همه آراء، عقاید، احکام و قضاوتهایی را که سابقاً به صحت آنها معتقد بود پرداخت، تا از این راه آن دسته از احکام و قضاوتهایی که در معرض شک واقع نمی شوند، تشخیص دهد. او از تحقیق خود نتیجه گرفت که پاره ای ازقضاوت هایش، حقایقی یقینی و به دور از هر گونه شک و تردیدند- اینکه او چون می اندیشد، قطعاً باید وجود داشته باشد، و اینکه باید یک موجود کامل(خدا)، وجود داشته باشد[10].
دکارت چنین استدلال کرد که یک وجود کامل، انسان را آنگونه خلق نمی کند که حواس و قوه عاقله اش به طور منظم او را فریب دهند. بنابراین می باید عالمی خارج از ذات مُدرِک وجود داشته باشد، عالمی که برای قوای ادراکی انسان مجهول و دست نیافتنی نیست. در واقع دکارت پا را از این فراتر گذارد و ادعا کرد هر تصوری که به نحو واضح و متمایز نزد ذهن حاضر باشد، حقیقی است.
او اعتقاد داشت که معرفت ما از امتداد- ماهیت واقعی اجسام- نیز حاصلِ نوعی شهود و درون یابی ذهنی است و می باید میان این شهود ذهنی با جلوه های گوناگون اجسام که در برابر حواس ظاهر می شوند تمییز گذارد. به همین جهت او نیز مانند گالیله میان آن دسته از «کیفیات اولیه» که جسم بودن اجسام منوط به دارا بودن آنها است، و «کیفیات ثانویه» مانند رنگها، اصوات، مزه ها و رایحه ها که تنها در ادراک حسی فاعل شناسایی موجودند، تفاوت قائل شد.
دکارت استدلال می کرد که چون «امتداد» تنها خاصیتی در اجسام است که از آن تصوری روشن و متمایز داریم، بنابراین جسم بودن عبارت است از ممتد بودن. در این صورت خلأ نمی تواند وجود داشته باشد. او امتداد را به معنای ماده پر در نظر گرفت و از این جا نتیجه گیری کرد که مفهوم «امتداد خالی از هر ماده» مفهومی متناقض است. بنابراین در نظر دکارت الگوی ایده آل علم، سلسله مراتبی از قضایا و احکام است که به نحو قیاسی تألیف شده اند، و الفاظ و عبارات توصیفی آن، به جنبه های کمیت پذیر واقعیت ارجاع دارند، که غالباً در حوزه عالم خرد واقع اند (دیدگاه اتمی).
تردیدی نیست که موفقیتی که در همان آغاز کار تدوین هندسه تحلیلی نصیب دکارت گشت، در پذیرش این الگوی ایده آال تأثیر بسزایی داشته است. هندسه تحلیلی او خصوصیات هندسی را در قالب معادلات جبری بیان کرده است، از همین رو، او برآن بود که کشف رازهای عالم نیز در گرو دستیابی به یک دستگاه ریاضی عام و کلی است. دکارت در نیل به این مقصود، مفهوم امتداد را در یک معنای ثانویه نیز بکار گرفت و بدون توجه به دو پهلویی گویی خود در مورد مفهوم «امتداد»، به استخراج پاره ای از اصول فیزیکی مهم از این مفهوم مبادرت ورزید. از آنجا که دکارت معتقد بود مفاهیم امتداد و حرکت مفاهیمی واضح و متمایز اند، نتیجه گرفت که تعمیم هایی که راجع به آنها صورت می گیرد نیز حقایقی پییشینی و قبل از تجربه به حساب می آیند. یک نمونه از این قبیل تعمیم ها عبارت است از اینکه همه حرکات از ضربه یا فشار ناشی می شود. او با محدود ساختن علل حرکت به فشار و ضربه، امکان تأثیر از دور[11]را منتفی دانست. اصل فیزیکی مهم دیگری که از مفهوم امتداد دکارتی منتج می شود، مبتنی بر این استدلال است که همه حرکات، عبارتند از نوعی قرارگیری دایره وار اجسام. درواقع او چنین استدلال می کرد که اگر یکی از اجسام عالم تغییر مکان دهد، همزمان با آن، میباید تغییر مشابهی در سایر اجسام پدید آید تا از بروز خلأ جلوگیری شود. بعلاوه شمار محدودی از اجسام تنها با جابجایی حول یک حلقه بسته میتوانند بدون ایجاد خلأ مکان خود را تغییر دهند[12].
دکارت از این کلی ترین اصول حرکت، قوانین دیگری را استنتاج کرد و بر اساس آنها هفت قاعده تصادم را برای انواع خاصی از برخوردها استنتاج کرد؛ قواعدی که تماماً نادرست بودند؛ زیرا که او به جای «وزن»، «شکل و اندازه» را به عنوان عامل تعیین کننده در برخوردها در نظر گرفت.
دکارت معتقد بود که از طریق استنتاج قیاسی، تنها میتوان فاصله کوتاهی را از رأس هرم معرفت به طرف قاعده آن طی کرد. به تعبیر دیگر، استنتاج قیاسی از روی اصول بدیهیِ شهودی، در اندیشه دکارت فایده محدودی در عالم علم داشت؛ زیرا این روش تنها کلیترین قوانین را ارائه میداد. بعلاوه چون قوانین اساسی حرکت، تنها حدود آنچه را که می تواند تحت شرایط معین رخ دهد، معین میکند، سلسله ای بی شمار از رویدادها می توانند با این قوانین منطبق و مطابق می شوند. به بیان کلی تر، جهانی که ما میشناسیم تنها یکی از عوالمی است که می تواند بر طبق این قوانین خلق شود. او متذکر شد که نمی توان صرفاً از ملاحظه قوانین کلی، نحوه سیر جریانها و فرآیندهای طبیعی را تعیین کرد. به عنوان مثال، قانون بقای حرکت بیان می دارد که در هیچ فرایندی، حرکت از بین نمی رود؛ اما اینکه حرکت چگونه در میان اجسامی که در فرایند مورد نظر نقش دارند، توزیع می شود، امری است که می باید برای هر نوع فرایند به طور جداگانه تعیین گردد. لازمه استنتاج حکمی درباره یک معلول خاص این است که در میان مقدمات، آگاهی و اطلاعی درباره شرایطی که معلول تحت آن رخ می دهد، گنجانده شود. بنابراین یک نقش مهم برای آزمایش و مشاهده در نظریه دکارت در مورد روش علمی، عبارت است از «فراهم آوردن معرفت لازم راجع به شرایطی که یک نوع خاص از رویدادها و حوادث تحت آن رخ میدهند». نقش مهم دیگر مشاهده و آزمایش در روش علمی دکارت، «ارائه فرضیه هایی است که مشخص می سازد کدام مکانیزم ها با قوانین اصلی سازگارند».
هر چند دکارت لااقل در حد شعار، بر ارزش اصل «تأیید تجربی» صحه گذارده است، اما نظریه اش در مواجهه با این اصل، به شدت آسیبپذیر و قابل انتقاد است. گرچه دکارت تشخیص داد که برای استنتاجِ حکمی درباره یک نوع از پدیدارها به بیش از یک مجموعه از مقدمات تبیین کننده نیاز است، با این حال او تمایل داشت که استفاده از آزمایش را، به عنوان وسیلهای کمکی در امر تدوین به حساب آورد و نه به عنوان محکی اساسی برای ارزیابی میزان کفایت و کارآیی تبیینها.[13]