دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

رودولف کارناپ Rudolf Carnap 1891-1970

No image
رودولف کارناپ Rudolf Carnap 1891-1970

كلمات كليدي : كارناپ، حلقه وين، درجه تأييد تجربي، منطق استقرائي، جملات پروتكل، زبان فيزيكاليستي

نویسنده : سعيده شاه مير

رودولف کارناپ، از چهره‌های عصر روشنگری و از برجسته‌ترین اعضای حلقه وین، در رُند سدُرف آلمان در خانواده‌ای عمیقـاً پرهیزگار، زاده شد. بیشتر عمر کاری خود را در دنیای آکادمیک گذراند. از سال 1931 تا 1935 در دانشگاه پراگ به تدریس مشغول بود تا آن که با قدرت گرفتن نازیسم، او به عنوان یک سوسیالیست، مجبور به آمدن به آمریکا شد، و باقی زندگی حرفه‌ای خود را در دانشگاه شیکاگو و سپس دانشگاه کالیفرنیا به تدریس پرداخت.

سهم عمده کارناپ در فلسفه علم شامل مطالعاتی است در باب خصوصیاتِ صوریِ نظام های زبانی، تعریف مفاهیم علمی، و ساختمان نظریه‌های علمی. وی همچنین به منظور تخمین زدن «درجه تأیید تجربیِ»[1] فرضیه‌ها توسط گزاره های مشاهدتی (شواهد و بینه‌ها)، نوعی «منطق استقرائی» را تکمیل کرد.[2]

نوشته‌های کارناپ آن قدر گسترده‌اند که نمی توان به تمامی آنها اشاره کرد. در میان این آثار، مهم ترین آنها عبارت‌اند از: ساختار منطقی جهان (1928)، نحو منطقی (1935)، مبانی منطق و ریاضیات (1939)، مقدمه‌ای بر معنا شناختی (1942)، معنا و ضرورت (1947).

نظام فلسفی کارناپ به شدت متأثر از فرگه، راسل و ویتگنشتاین بوده است.[3] کارناپ در مقام یک پوزیتیویست، پیرو ویتگنشتاین، وظیفه فلسفه را توضیح مفاهیم عمده علم می‌داند.

در کتاب "ساختار منطقی جهان"، مضمونی ظاهر می شود که او هرگز آن را ترک نگفت، و آن را «بازساخت عقلی» می‌خواند. "بازساخت" بیانی دیگر برای امر توضیح (تبیین) است. مسأله اساسی کتاب، امکان بازسازیِ منطقی مفاهیم مربوط به تمامِ قلمروهای معرفت است، بر مبنای مفاهیمی که به تجربه بی واسطه فرد مربوط هستند. بدین ترتیب او، در این کتاب کوشید تا به تحلیل مفاهیم مربوط به اشیاء، ویژگی های[4] آنها، و روابط مشاهده پذیر میان آنها، به مثابه مجموعه ای از داده های برآمده از تجربه حسی بپردازد. در نگاه او این فرایند فروکاست (تحویل) گرایانه برای بر ساختنِ تعاریف منطقی این مفاهیم، صرفاً با تکیه بر یک زبان آرمانی و با استفاده از ابزار منطق نمادین ـ تحت تأثیر راسل ـ صورت می‌پذیرد.

در نگاه کارناپ، وظیفه فلسفه روشن ساختن معنای مفاهیمی است که به طور شهودی و به نحو مبهم فهم شده اند و این هدف تنها از طریق ساختن زبان های صوری، که در آن مفاهیم مبهم از همان آغاز به نحو دقیق تعریف شده‌اند، امکان پذیر است؛ در واقع از طریق تحلیل منطقی جملات زبان طبیعی در یک زبان آرمانی. کارناپ بر اهمیت زبان آرمانی تأکید ورزیده و چنین زبانی را یک نظام سازمانی می داند که عبارت است از تعریف ها و قضیه‌ها[5].

در همین راستا، او پروژه ساخت یک «زبان مبتنی بر تجربه»[6]، یا فیزیکالیستی را دنبال کرد، که وظیفه آن ترجمه جملات معنا دار به جملاتی درباره امور مشاهده پذیر بود. در واقع، در پی آن که معیار تحقیق پذیری پوزیتیویست‌ها و ملاک ابطال‌پذیری پوپر، بسیاری از جملات معنادار تجربی را کنار می‌گذاشت، کارناپ در صدد بر آمد ملاکی دیگر برای تمییز احکام علمی از احکام غیر علمی تدوین کند[7]. موفقیت رهیافت او، در گرو ساختن همین زبان بود، که بتوان قوانین و نظریه های علمی را بدان ترجمه کرد.[8] او نوعی زبان مبتنی بر تجربه ابداع کرد که در واژه نامه تجربیِ آن، «محمول های مشاهدتی»[9] مانند قرمز، صاف و ... به عنوان محمول‌های پایه، مندرج بود. کارناپ به زودی دریافت که قضایایی درباره برخی از مهم ترین مفاهیم علمی، مانند خواص بالقوه(صفاتی که در قالب های گوناگونی از جمله سوختی، قابل اشتعال یا اشتعال پذیر بیان می گردند)، را نمی توان به چنین زبانی ترجمه کرد. او اظهار داشت که گرچه این مفاهیم نمی توانند صریحاً بر حسب محمول‌های مأخوذ از مشاهده تعریف شوند، اما می‌توانند به کمک «عبارات تحویل‌کننده»[10] یا از طریق تعریفِ نمودارِ پاسخ آنها به صورت عملیاتی، به زبان تجربی برگردانده شوند. به عنوان مثال در مورد «قابل حل» تعریف شرطی، ممکن است چنین باشد: «اگر x درون یک مایع قرار داده شود، آنگاه x قابل حل است، اگر و فقط اگر x در آن مایع حل شود». اما این معیار بسط یافته ترجمه‌پذیری هنوز بسیار محدود کننده است. مفاهیم علمی بسیار مهمی وجود دارد که از هیچ یک از این دو راه، قابل تعریف به زبان تجربی نیستند، مانند «سرعت یک مولکول منفرد» در نظریه جنبشی گازها. در نظر او اینها مفاهیمی هستند که به وسیله اصول متعارف نظریه‌های مربوطه تعریف می‌شوند. بنابراین محمول‌هایی که مشاهدتی نیستند، از سه راه به زبان تجربی برگردانده می‌شوند: 1ـ به وسیله تعریف صریح. به عنوان مثال گزاره « xیک جانور مفصل دار است»، می تواند به صورت وصل منطقی چند گزاره حاویِ واژگان ابتدایی تجربی، ترجمه شود به گزاره هایی نظیر: «x یک حیوان است»، «x تنه ای چند قسمتی دارد» و یا هر گزاره ای که دربردانده همین قسم واژگان است. 2ـ از طریق تعریف عملیاتی، بنابراین در حالت کلی، یک محمول بالقوه مانند «شدت میدان الکتریکی»، «دما»((P، می تواند مطابق این الگو به زبان مبتنی بر تجربه برگردانده شود: « اگر عملیات O ترتیب یابد، آنگاه P صدق می‌کند، اگر و فقط اگر نتیجه R مشاهده شود». 3ـ تعریف مبتنی بر اصول موضوعه. سیستم اصول متعارف به طور کلی، به آنچه می‌تواند، به وسیله قواعد تطابق مشاهده شود، مرتبط است. در این صورت، در نظریه جنبشی گازها، «سرعت یک مولکول منفرد» بر طبق قواعد تطابق، به فشار و دما مرتبط است، و مفاهیمی مانند «دما» یا «سرعت»، پیشتر به طور عملیاتی تعریف شده‌اند، در این صورت، با تکیه بر همین فرایند مفهوم مفروض هم قابل تعریف می شود.

اما این ملاک تجدید نظر شده نیز، با انتقادات فراوانی مواجه شد، از آن جهت که باز هم اصطلاحاتی هستند که به هیچ یک از طرق سه گانه قابل تعریف نیستند. به همین جهت کارناپ متذکر شد که پرسش از معنی دار بودن تجربی، صرفاً با در نظر گرفتن یک گروه از عبارات است که معنی پیدا می کند.[11] این موضع او با دیدگاه اولیه اش، مبنی بر اینکه معنای تجربی عبارات، می توانند به صورت مستقل و مجزا به وسیله کاربرد معیار تحقیق‌پذیری، تعیین شود، در تقابل صریح قرار داشت. در واقع او تحت تأثیر رایشنباخ، که معتقد بود باید از حساب احتمالات برای تعیین معنای جملات استفاده کرد، و این که جمله معنادار جمله‌ای است که بتوان احتمال آن را بر مبنای یک مجموعه مشاهدات تعیین کرد، مفهوم «درجه تأیید پذیری» را مطرح می‌کند، که عبارت است از: احتمال منطقی صدق یک گزاره (فرضیه)h ، با در نظر گرفتن بینه موجود e. در نگاه او فیلسوف علمی که به یک تعریف منطقی مناسب، یا به عبارتی به صورت بندی دقیق جملات در قالب منطق صوری دست یافته است، می تواند قضاوت کند که آیا یک گزارش مشاهدتی خاص مانندo ، فرضیه h را تأیید می کند یا نه[12].

در این فرایند او کوشید تا نظریه ای برای اندازه گیری «درجه تأیید»ی که از بینهe بهh اعطا می‌شود، صورت‌بندی کند. پروژه او عبارت بود از:

1. مشخص کردن ساختار و واژگان یک زبان مصنوعی که در درون آن بتوانk = c(h,e) را تعریف کرد.

2. استفاده از امکانات نظریه ریاضی احتمالات، به منظور تعیین مقادیر k

3. استدلال در این خصوص که مقادیر محاسبه شده با شهودهای ما درباره تأیید تجربی سازگارند.[13]

از آنجا که بسیاری از قوانین علمی، در قالب قضایای شرطی کلی مطرح می شوند، نظریه کارناپ عملاً بخش عمده قوانین علمی را از دایره علم تجربی خارج ساخت. متأسفانه «تابع c» که توسط او تکمیل شد، به قضایای شرطی کلی که امکان جایگزین کردن بی نهایت مصداق برای آنها وجود دارد، مقدار C = 0 را نسبت می داد که این امر خلاف عقل سلیم و شهود متعارف بود. او این نکته را پذیرفت، اما تأکید کرد که هنگامی که دانشمندی از یک قضیه شرطی کلی استفاده می کند، نباید خود را به صدق آن در مورد مصادیق زیاد متعهد سازد، و تنها کافی است که این تعمیم برای مصداق بعدی صادق باشد. او توانست نشان دهد که «درجه تأیید مصداق بعدی» با ازدیاد شمار نمونه به سمت «1» میل می‌کند.

تلقی او این بود که در برخی از زمینه‌ها، نظیر تأیید تجربی یک نظریه علمی، مفهوم احتمال مفید واقع می-شود. او کوشید این نکته را با استفاده از مفهوم درجه تأیید پذیری توضیح دهد و از این طریق دست به کار تدوین یک منطق استقرائی شد. منطق استقرائی بر مبنای اسنادِ احتمال به جملات در یک زبان کاملاً صوری صورت‌بندی شد. او معتقد بود با نشان دادن این که پیش بینی های علمی بر اساس شواهد معلوم، احتمال بسیار زیادی دارند، می توان استقرا را توجیه کرد. [14]

کارناپ تحت تأثیر نویرات متقاعد شد که فیزیک‌گرایی حتی در مورد روان شناسی نیز صادق است. کارناپ پیش از این (در کتاب ساختار منطقی جهان) آغاز معرفت را داده های حسی یقینی می دانست، و بر آن بود که مشاهده عبارت است از درک مستقیم داده‌های حسی بصری (پدیده‌گرایی). کارناپ با همین اعتقاد، مقاله 1930 خود را با تمایز میان «زبان پروتکل» و «زبان سیستم» آغاز می‌کند. در زبان پروتکل جملات پروتکلِ بدویِ خاصی ـ جملاتی راجع به داده های بی واسطه فرد، جملات مشاهده‌ای ـ تقریر می‌شود، مانند «جونز اکنون یک دایره قرمز را مشاهده می کند». بنابراین جمله پروتکل عبارت است از: گزارش تجربه مستقیم فرد. در زبان سیستم - زبان فیزیکالیستی - جملات سیستم علم تقریر می‌شود، مانند «یک مکعب قرمز روی میز قرار دارد». بنابراین در زبان سیستم، جملاتی ناظر به پدیدارهای فیزیکی، نه داده های حسی، بیان می‌شود. او بر اساس این تمایز معتقد است که برای هر جمله در زبان پروتکل، جمله‌ای متناظر با آن در زبان فیزیکی وجود دارد، به طوری که هر دو جمله قابل ترجمه به یکدیگرند[15]. بنابراین انواع زبان‌های پروتکل، زیر زبانهای زبان فیزیکی می‌شود. زبان فیزیکی از آن جهت که راجع به اشیا فیزیکی است، نه داده‌های حسی فردی، جهان شمول [16] و بین الاذهانی [17] است، و به همین دلیل این زبان به عنوان زبان سیستم علم برگزیده می‌شود.

کارناپ بعدها تحت تأثیر نویرات، در مقاله ای در نشریه شناخت با عنوان «زبان فیزیکالیستی به عنوان زبان کلی علم»(1931)، مشاهده شده را به معنی عین فیزیکی و اصطلاح گزاره های پروتکل را، ناظر به همین معنا یعنی ناظر به اشیا فیزیکی، به عنوان سنگ زیر بنای یک زبان فیزیکالیستی مورد استفاده قرار داد[18] ، و پذیرفت که معرفت دارای یک مبنای یقینی نیست، و بیان می کند که لازم نبود بر ساختنی که عملاً در کتاب ساختار دنبال می‌شد داده های حسی را پایه خود قرار دهد، از پایه عین فیزیکی(فیزیکالیسم) هم می شد برای چنین بر ساختی استفاده کرد. این انتخاب اساساً دلخواهانه و موضوع ترجیح است. او سر انجام این مفهوم را به عنوان «اصل رواداری»[19] تدوین کرد.[20]

مقاله

نویسنده سعيده شاه مير

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS