كلمات كليدي : صدق هاي ضروري و ممكن، امكان، ضرورت متافيزيكي، ضرورت طبيعي، ضرورت و امكان منطقي
نویسنده : کيوان الستي
تمایز صدق ضروری از صدق ممکن، بر مبنای مفهوم شهودی "امکان" به وجود آمده است. در نظر بگیرید که علی نویسنده است، در این صورت گزاره "علی نویسنده است" صادق است. امّا گزاره "ممکن بود علی نویسنده نباشد" نیز کاذب به نظر نمیرسد. این مطلب را درباره گزاره صادق دیگری مثل "4=2+2" نمیتوان گفت؛ چرا که مطمئن هستیم گزاره "ممکن بود 4=2+2 نباشد" گزاره کاذبی است. گزاره هایی شبیه به گزاره اول را (که میتوان شرایطی را تصوّر کرد که در آن شرایط، گزاره کاذب باشد)، "ممکن" و گزارهای شبیه به گزاره دوّم را (که هرگز نمیتوان کذبش را تصّور کرد)، "ضروری" نامیدهاند.
درک این تمایز برای فیلسوف علم نیز مهم است. او میپرسد: آیا توصیفات علمی، مثل عباراتی که قوانین علمی را توصیف میکنند یا فرمولهای شیمیایی که به انواع طبیعی نسبت داده میشوند، در هر شرایطی صادق هستند؟
منطقدانان برای تفسیر گزارههای ضروری و ممکن، از مفهوم جهانهای ممکن[1] استفاده میکنند. به این معنی که صحبت از صدق ضروری و ممکن در حقیقت صحبت از وضعیت این امور در جهانهای ممکن است. یک گزاره ضروری[2] است، اگر آن گزاره در هر جهان ممکنی صادق باشد. یک گزاره ممکن[3] است، اگر آن گزاره حداقل در یکی از جهانهای ممکن صادق باشد. یک گزاره، ممکن به امکان خاص[4] است اگر، با وجود صادق بودن آن در جهان واقع، دست کم یک جهان ممکن وجود داشته باشد، که در آن کاذب باشد.
ضرورت دارای انواع متفاوتی است. سول کریپکی[5] در کتاب نامگذاری و ضرورت[6] که میتوان گفت یکی از مهمترین متون فلسفی سده اخیر و بسیار تأثیر گذار در فلسفه علم بوده است، سه نوع متفاوت از ضرورت را معرفی میکند. ضرورت منطقی (معرفت شناختی[7])، ضرورت فیزیکی (طبیعی)[8]، ضرورت متافیزیکی[9] [10].
ضرورت و امکان منطقی (معرفتشناختی)
در این نوع ضرورت، گزاره به واسطه ساختار نحوی و یا ساختار معنایی خود، و نه به دلیل اینکه اظهاراتی درباره جهان مطرح میکند، ضروری است. مثلاً وقتی می گوییم: "مریخ، مریخ است"، در حال بازگویی حکمی هستیم که اگر به صورت صوری بازنویسی شود، شکل a = a را خواهد داشت. ما هیچگاه نمیتوانیم شرایطی را تصور کنیم که این حکم برقرار نباشد. یعنی هیچ جهان ممکنی نیست که این عبارت در آن صادق نباشد. بنابراین گزاره "مریخ، مریخ است"، به واسطه ساختار نحوی آن ضرورتاً صادق است و ضرورت به کار رفته در آن، از نوع ضرورت منطقی یا معرفتشناختی میباشد. گاهی نیز این ضرورت به واسطه ساختار معنایی گزاره ایجاد میشود. به عنوان مثال گزاره "هیچ مجردی همسر ندارد"، اگر مجردها و بدون همسرها را مترادف بدانیم، گزارهای خواهیم داشت که به واسطه معنای کلمات به کار رفته در آن نمیتواند کاذب باشد. در این صورت گزارههای ضروری، همان گزارههای تحلیلی، و به لحاظ معرفت شناختی نیز پیشینی، خواهند بود. پس میتوان گفت که هر گزاره تحلیلی و پیشینی، دارای این نوع ضرورت میباشد. متقابلاً میتوان نتیجه گرفت که امری که با گزاره پسینی بیان میشود، دارای امکان معرفتشناختی است.
ضرورت طبیعی (فیزیکی)
امری را دارای امکان فیزیکی مینامیم که از قوانین طبیعی پیروی کند، و در صورتی که قوانین مذکور وجود آن امر را الزامی کنند، آن امر را دارای ضرورت طبیعی میدانیم. گزاره "همه فلزات هادی جریان الکتریسته هستند"، دارای ضرورت طبیعی است؛ چرا که در شرایطی که این قانون طبیعی حاکم باشد، (مثلاً در جهان بالفعل و جهانهای شبیه به آن)، این گزاره نیز صادق خواهد بود. از نظر دیوید لوئیس، جهانهای ممکنی که دارای قوانین یکسان هستند، جهان های ممکنی هستند که به جهان بالفعل نزدیکترند. ضرورت فیزیکی نه در همه جهانها بلکه تنها در جهانهای نزدیک به جهان بالفعل برقرار است. به عبارت دیگر، اگر امری در همه جهانهای ممکنی که در آنها قوانین یکسانی وجود دارد برقرار باشد، آن امر دارای ضرورت فیزیکی میباشد. گزاره "همه فلزات هادی جریان الکتریسته هستند." در همه جهانهایی که قوانین یکسان دارند برقرار است، اما با این حال میتوان جهانهای ممکنی را تصور کرد که این قانون در آنها برقرار نباشد. بنابراین این گزاره به لحاظ متافیزیکی ممکن و به لحاظ طبیعی ضروری خواهد بود[11].
ضرورت متافیزیکی
این ضرورت که اوّلین بار توسط کریپکی معرفی شد، از ضرورت طبیعی قویتر ولی در عین حال با ضرورت منطقی متفاوت است. سؤالی که به واسطه آن، این نوع ضرورت مطرح شد، این است که با فرض جهانهای ممکن، چگونه میتوان در جهانهای متفاوت، از هویت[12]های (به عنوان مثال اشخاص) یکسان صحبت کرد؟ به عنوان مثال میدانیم که فارابی فیلسوف است. اما ممکن بود به جای فلسفه به کشاورزی علاقمند میشد. بنابراین طبق آنچه گفته شد، جهان ممکنی وجود دارد که فارابی در آن کشاورز است. حال سوال این است که آیا ماهیت فارابی در این جهان با فارابی در جهان بالفعل متفاوت است؟ آیا اینها دو شخص متفاوت هستند؟ دیوید لوئیس که به وجود جهانهای ممکن متفاوت اعتقاد دارد، فارابی کشاورز را همتای[13] (متفاوتی) از فارابی فیلسوف میداند. اما کریپکی تعبیر دیگری از این داستان ارائه میکند. او مشکل افراد یکسان در جهانهای متفاوت را ناشی از بدفهمی مفهوم جهانهای ممکن میداند. او دیدگاه خود را درباره جهانهای ممکن، و در رد برداشتهای غلط، به این صورت بیان کرده که: «نباید جهانهای ممکن را چیزی شبیه سیارات دور دستی دانست که با تلسکوپهای قوی قابل رؤیت هستند. جهانهای ممکن چیزی جز شرایطی که جهان میتوانست به آن صورتها محقق شود، نیستند.» اگر فرض کنیم که علی در حال حاضر نویسنده باشد، آنگاه امکان اینکه "علی نویسنده نباشد" را تنها در صورتی میتوان در نظر گرفت که شرایط جهان به نحوی برقرار میشد، که علی نمیتوانست یا نمیخواست که نویسنده شود. نه اینکه در جهانی دیگر، مثلاً در سیارهای دور، علی نویسنده نباشد. به شرایطی که در آن علی نویسنده نباشد، "شرایط خلاف واقع" گفته میشود و اصطلاحاً آن را "جهان ممکنی که در آن علی نویسنده نیست." مینامند. با این تعاریف، اگر دانشمندان کشف کنند که مثلاً ستاره صبحگاهی همان ستاره شامگاهی است یا آب همان o2H است، دیگر نمیتوان شرایطی را تصور کرد که این دو ستاره، متفاوت باشند و یا اینکه آب o2H نباشد. بنابراین گزاره "ستاره صبحگاهی همان ستاره شامگاهی است" و "آب همان o2H است"، با اینکه به لحاظ معرفتشناختی ممکن هستند، امّا به لحاظ متافیزیکی ضرورتاً صادق میباشند. ما میتوانیم تصور کنیم که آب o2H نباشد، همانطور که میتوانیم تصور کنیم که ستاره صبحگاهی ستاره شامگاهی نباشد. از این رو به لحاظ معرفتشناختی امکان متفاوت بودن اینها وجود دارد. اما در دیدگاه کریپکی تصوّر پذیر بودن، همیشه به امکان منجر نمیشود. از این رو به لحاظ متافیزیکی ضرورتاً ستاره صبحگاهی با ستاره شامگاهی و آب با o2H یکسان است[14].
پسینی بودن ضرورت متافیزیکی
این ضرورت بر خلاف ضرورت معرفتشناختی به نحو پسینی قابل شناخت است. ضروری بودن اموری که ذکر شد را زمانی میتوانیم بشناسیم که دانشمندان به ما بگویند که چنین اموری صادق هستند. چنین ضرورتی نیازمند تحقیق دانشمندان است. صورت صحیح عبارتهایی که حاکی از ضرورت متافیزیکی هستند، صورتی شرطی است. و به صورت زیر نوشته میشود:
a=a’a=a’
علامت مربع به معنی ضرورت است. این عبارت میگوید که دو چیز ضرورتاً یکسان هستند، مشروط بر اینکه آن دو چیز در جهان بالفعل یکسان باشند. عبارت ستاره صبحگاهی همان ستاره شامگاهی است، عبارتی ضروری است، مشروط بر این که این عبارت صادق باشد. و صادق بودن این عبارت از پیش برای ما مشخص نیست[15].
تعریف کریپکی و لوئیس از جهانهای ممکن و شرایط خلاف واقع متفاوت است. وجودشناسی کریپکی از یک جهان (که آن نیز شامل افراد و انواع طبیعی است) تشکیل شده و صدق شرایط خلاف واقع بر مبنای همین جهان سنجیده می شود. کریپکی بر مبنای شرایط خلاف واقع، مفهوم امکان را تعریف میکند. وجود شناسی لوئیس برخلاف کریپکی شامل جهانهای ممکن متعدد است که بر مبنای آنها، صدق شرایط خلاف واقع را تعریف میکند. از دید کریپکی، ستاره صبحگاهی و ستاره شامگاهی همان یک ستارهای (ستارهی زهره) است که در این جهان وجود دارد. از این رو اگر تحقیقات نشان داده که ستاره شامگاهی و ستاره صبحگاهی با هم یکی هستند، پس هیچگاه و در هیچ شرایطی نمی توانند (و نمیتوانستهاند) متفاوت باشند. همینطور آب و H2o اگر یکسان باشند، (که دانشمندان به ما گفتهاند که یکسانند) پس همیشه یکسان خواهند بود. و بر عکس اگر دو چیز متفاوت باشند، در هیچ شرایطی نمیتوانند یکسان در نظر گرفته شوند[16]. امّا از دید لوئیس شاید جهانهای ممکنی را بتوان یافت، بسیار دورتر از جهان بالفعل، که این دو ستاره متفاوت باشند. چنین چیزی ممکن است، تنها به این دلیل که برای ما قابل تصور است.