دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

ضرورت علی

No image
ضرورت علی

كلمات كليدي : اصل عليت، ضرورت، امكان، پيشيني، پسيني، ذات گرايي

نویسنده : محسن جوادي

اصل علّیت که براساس آن, هر پدیده ای ناگزیر نیاز به علّتی و موجبی دارد، اصلی است که همواره ذهن آدمی را به خود مشغول داشته است. انسانهای نخستین، براساس اعتقاد به اصل علیت در پی هر حادثه ای سراغ علّت آن را می گرفتند. اعتقاد به این اصل چنان نیرومند بود که اگر در موردی ناتوان از یافتن علّت طبیعی پدیده ای می شدند، به وجود دست نامرئی که در کار ایجاد آن است اعتقاد پیدا می کردند. افلاطون با اعتقاد به این که هر حادثه ای به ضرورت باید در ارتباط با علّتی پدید آید، به تحلیل انواع علّتها پرداخت. فهم کلمه ضرورت که افلاطون در بیان اصل علّیت به کار برد، از اهمیّت زیادی برخوردار است، زیرا بعدها به عنوان رکن اصل علّیت به شمار آمد. ارسطو و رواقیان هم به ضرورت رابطه علّی اعتقاد داشتند[1]. حکیمان مسلمان نیز به طور معمول بر ضرورت رابطه علّی و لزوم هم سنخ بودن علّت و معلول تأکید دارند. البته متکلمان اشعری ضرورت علی را با مختاربودن خداوند، آزادبودن او از قید هر ضرورتی و همچنین با معجزه در تضاد می دیدند و علّیت را چنان تفسیر می کردند که از ضرورت در آن خبری نباشد[2]. همچنین برخی ضرورت علی را با اختیار آدمی در تعارض دیده اند و برخی دیگر برای رفع این تعارض راه حلهایی ارائه کرده اند[3]. در غرب مسیحی هم، تفکّر یونانی که ضرورت را در متن علّیت می دید رواج یافت، و تنها بعد از ترجمه آثار متفکّران اشعری همچون غزالی بود که انکار ضرورت علّی مورد قبول کسانی چون مالبرانش قرار گرفت.[4] در دوران معاصر، اغلب فیلسوفان تحلیلی و تحلیل زبانی به پیروی از دیوید هیوم، منکر وجود ضرورت در عالم هستی اند و آن را تنها مقوله ای معرفت شناختی می‌دانند[5].

برای مثال به عقیده هاسپرس تحلیل زبانی واژه "ضرورت" نشان می دهد که این واژه به یکی از سه معنای زیر به کار می رود که هر سه آنها در حوزه معرفت، ذهن و اعتبار آدمی قرار دارد و ربطی به عالم اعیان ندارد:

1. به معنای (امری) یا (انشایی)، مانند این که می گوییم (عدالت ضروری است).

2. به معنای منطقی که به طور معمول، بین مقدّمات استدلال و نتیجه می آید، مانند این که می گوییم: با فرض این که سقراط انسان است و هر انسانی می میرد، ضرورتا سقراط می میرد.

3. به معنای بیان شرط لازمِ یک کار، مانند این که گفته می شود: آتش برای ایجاد حرارت ضروری است.

در ادامه هاسپرس بیان می دارد که:

1. ضرورت علّی، ضرورت انشایی یا اخلاقی نیست، زیرا ضرورت علّی به پدیده های طبیعت اسناد داده می شود و این پدیده ها فاقد صلاحیت برای امر و نهی و توصیه اخلاقی اند.

2. ضرورت علّی از سنخ ضرورت منطقی نیست، چرا که ضرورت منطقی همواره به صورت پیشینی و مقدّم بر تجربه معلوم اند، در حالی که ضرورت علّی همواره مؤخّر بر تجربه و به نحو پَسین معلوم می شوند.

3. کاربرد سوم واژه ضرورت، بیش از دو مورد دیگر ضرورت علی را تداعی می کند. گاهی گمان می رود جمله (آتش هست، پس ضرورتا حرارت هم در پی آن می آید) به ضرورت علّی اشاره می کند، امّا این یک توهّم بیش نیست و مورد بالا از سنخ ضرورتهای منطقی است که کبرای آن پنهان است. صورت اصلی جمله از این قرار است که (آتش هست) و (هرجا آتش باشد، حرارت هم هست) پس ضرورتا باید (حرارت باشد).

هاسپرس در پایان بیان می دارد: تنها تحلیل درست برای ضرورت علّی، ارجاع آن به شرط لازم (نه کافی) است. وقتی گفته می شود آتش و حرارت رابطه ضروری علّی دارند، در واقع تنها بیان داشته ایم که برای حرارت آتش لازم است یا به بیان دیگر آتش شرط لازم حرارت است، و این مطلب هیچ اشاره ای به آنچه که از ضرورت علّی مُراد می شود ندارد، یعنی نمی گوید که با بودن آتش، به صورت ضروری باید حرارت هم باشد[6].

خانم آنسکمب نیز درباره ضرورت علّی دو نظر ارائه کرده است.[7]

1. منظور از ضروری بودن رابطه علّیت، کلّی بودن آن است. ضرورت علّی یعنی اگر پدیده A علّت پدیده B باشد، در هر جایی که A وجود دارد، باید B هم وجود داشته باشد. فلاسفه یونان چنین تفسیری از ضرورت علّی داشتند و این معنی از ضرورت حتّی در فضای امروز فلسفه غرب که آکنده از تردیدهای هیوم درباره علّیت است، مورد قبول می باشد.

ب. علّیت فقط به معنای اشتقاق[8] معلول از علّت است و اشاره ای به معنای ضرورت ندارد. وقتی می گوییم B معلول A است، فقط به مشتق شدن B از A نظر داریم و نه به کلّیت یا اتّفاقی بودن آن. صِرف این که B از A پدید آمده است، دلالتی بر این ندارد که هر وقتA وجود داشت، ناگزیر B هم موجود است.

البته آنسکمب نمی خواهد امکان کلّیت یک رابطه علّی را انکار کند. البته اگرچه در مورد اثبات کلیت یک رابطه علی، به خاطر مشکل استقراء، دشواریهایی وجود دارد، امّا بر فرض اثبات کلّی بودن یک رابطه علّی، باید دانست که کلّی بودن آن خارج از اصل رابطه علّی است. به عقیده وی ما مفهوم علیت را از تحلیل رابطه افعال گوناگونی همچون زدن، کشتن و آثار آن فرا می گیریم، ولی از ضرورت، به معنای کلّیت، در این امور خبری نیست.

کواین ضروری را به معنای غیرقابل تجدیدنظر می داند و به استناد تز دوئم _ کواین بیان می دارد که در شبکه باورهای آدمی هیچ گزاره‌ای (حتی قضایای منطقی و احکام تحلیلی) غیر قابل تجدید نظر نیست و در نتیجه هیچ گزاره ضروری‌ای وجود ندارد، چه رسد به این که وصفی ضروری در عالم اعیان وجود داشته باشد[9].

در مقابل فلسفه های تحلیلی و تحلیل زبانی، فلسفه های نظرپردازانه[10] در شرق و غرب، که در صدد یافتن نوعی نظریه جامع درباره واقعیّت هستند که بتواند ذات اشیاء و اشخاص را برای ما مفهوم سازد، از ضرورت علی دفاع می کنند. البته پلانتینجا و کریپکی که از فیلسوفان تحلیلی به شمار می آیند، با استفاده از ذات گرایی[11] از عینی بودن برخی ضرورتها دفاع کرده اند، و این امر راه را برای اثبات عینی بودن ضرورت علی باز می کند.

برای مثال پلانتینجا به پیروی از فیلسوفان نظرپرداز، به استناد وجود دو نوع اوصاف عرضی و ذاتی برای اشیاء، برخی از انواع ضرورتها را عینی و مربوط به هستی شناسی می داند[12] و تلاش فیلسوفان تحلیلی و تحلیل زبانی را در تحویل و ارجاع ضرورت عینی به مفاهیمی همچون ضرورت منطقی[13]، پیشینی[14]، قطعی[15] و غیرقابل تجدیدنظر[16] ناکام می داند. پلانتینجا بین دو نوع ضرورت فرق می گذارد: یکی ضرورتی که وصف گزاره است[17] و دیگری ضرورتی که وصف عین خارجی است[18]، سپس بر اساس نظریه جهانهای ممکن[19] به اثبات ضرورت عینی می پردازد[20].

در نظر صدرالمتألّهین مفاهیم ضرورت، امتناع و امکان، مفاهیم کلی فلسفی، بسیط و بی نیاز از تعریف اند و هرگونه تلاشی برای تعریف آنها به دور می انجامد[21] و فرض تعریف آنها به صورت بیان حدّ مشتمل بر جنس و فصل، خُلف عمومیّت و بساطت آنهاست[22]. فلاسفه پیش از صدرالمتألّهین می گفتند: ذات یا ماهیت اگر اقتضای وجود داشت، ضروری و اگر اقتضای عدم داشت، ممتنع و اگر لااقتضاء بود، ممکن است. این تقسیم بندی با اصالت وجود ملاّصدرا ناسازگار بود. صدرالمتألّهین با الهام از ابن سینا[23] خودِ موجود را موضوع قرار داد و با تعمّل عقلی ضرورت را از آن انتزاع کرد. به بیان وی دقّت در خودِ وجود، نوعی دوگانگی را در ذهن می آورد: گاهی موجود چنان است که خودش برای انتزاع مفهوم ضرورت کفایت می کند که واجب بالذّات نامیده می شود و گاه چنان است که به شرط اعطای وجود از ناحیه علّت و در ظرف ربط به علّت می توان مفهوم ضرورت را از آن انتزاع کرد که وی آن را واجب بالغیر می نامد. بنابراین وجود خاستگاه وجوب است و تا وجودی نباشد، وجوبی نیست و همین طور تا وجوبی نباشد، وجودی نیست[24]. در این تفسیر، ممتنع از صحنه هستی خارج است و نشانِ ویژه معدومات است و امکان[25] به طور کامل منطبق بر واجب بالغیر است، زیرا اشاره به وجودی دارد که برای انتزاع مفهوم ضرورت از آن، نیاز به ملاحظه ربط و نسبت آن با علّت است.

ملاصدرا تقسیم ضرورت به منطقی و فلسفی (یا آنچه پیش از این تحت عنوان ضرورت ناظر به گزاره و ضرورت ناظر به وجود مطرح شد) را برنمی تابد و چنانکه گذشت، وجود را تنها موضوع و موصوف وصف ضرورت می داند. به عقیده وی در قضایای هلیّه بسیطه و هلیّه مرکّبه، آنچه متّصف به ضرورت است، وجود است، امّا در هلیّه بسیطه، وجود محمولی و در هلیّه مرکّبه، وجود رابط منشأ انتزاع وجوب و ضرورت است. ضرورت فلسفی، حکایت ضروری بودن چیزی است و ضرورت منطقی، حکایت ضروری بودن چیزی برای چیزی و در هر دو صورت، ضرورت به بودن یا وجود تعلّق گرفته است[26]. مبتنی بر این مقدمات، ملاّصدرا واقعیّت ضرورت علّی را می پذیرد و ضرورت علّی را اساس هر ضرورت دیگری می داند (به استثنای واجب بالذّات که وجوبش از ناحیه علّت نیست). به عقیده ملاصدرا انکار ضرورت علّی چیزی جز پذیرش تصادف و نفی نظام مندی هستی نیست، زیرا اگر علّت، ضرورت دهنده نباشد، وجود دهنده نیز نخواهدبود، زیرا معلول با قطع نظر از علّت، امکان وجود دارد و البته امکان وجود شئ به تنهایی، کافی برای موجودیّت آن شئ نیست، والاّ می بایست هر حادثه ممکنی بدون علّت و موجبی به وجود آید و این همان صدفه و اتّفاق است[27]. صدرالمتألّهین، معلول را از لوازم ذات علّت به شمار می آورد، بر تلازم و پیوستگی جدایی ناپذیر علّت و معلول تأکید می کند، معلول را شأنی از شؤون علّت و از اطوار وجود او به حساب می آورد، و همان تلازم و ضرورتی را که هر شیئی با نفس خودش دارد (اصل هو هویت) بین علّت و معلول هم برقرار می‌بیند[28].

مقاله

نویسنده محسن جوادي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS