كلمات كليدي : مدل تحويل گرايي پل، تحويل بين نظريه اي، قوانين پل
نویسنده : ياسر خوشنويس
نیگل در کتاب ساختار علم(1961) مدلی برای تحویل ارائه داد که با نام مدل تحویل قوانین پل یا مدل تحویل نیگلی شناخته میشود. طبق نامگذاری نیگل، نظریهای که تحویل میشود، «نظریه ثانویه» و نظریهای که نظریه ثانویه بدان تحویل میشود، «نظریه اولیه» نامیده میشود. نیگل دو نوع تحویل را از یکدیگر متمایز میکند:
1- تحویل متجانس[1]: در این حالت نظریه اولیه و ثانویه هر دو درباره مجموعه مشابهی از پدیدارها و هویات صحبت میکنند که به لحاظ کیفی به یکدیگر شباهت دارند. برای نمونه، قانون سقوط گالیله درباره سرعت سقوط اجسام در نزدیکی سطح زمین بود. این قانون به مکانیک نیوتنی تحویل شد. مکانیک نیوتنی نیز درباره سرعت و شتاب اجسام در میدان گرانشی صحبت میکرد و از این رو هر دو نظریه درباره مجموعه مشابهی از پدیدارها بودند. به نظر نیگل تحویل متجانس در علوم پذیرفته شده است و مشکلی فلسفی یا نظری در پی ندارد.
2- تحویل نامتجانس[2]: این نوع تحویل هنگامی دیده میشود که نظریه اولیه و ثانویه درباره پدیدارها و هویاتی صحبت میکنند که به لحاظ کیفی کاملا متفاوت به نظر میآیند و مشخصههای توصیفی نامشابهی دارند. این حالت معمولاً در مواردی پیش میآید که نظریه ثانویه درباره اشیای کلان ساختار و ویژگیهای آنها است، در حالی که نظریه اولیه درباره ریز ساختار اشیا بحث میکند. مثال بسیار خوبی در این مورد، تحویل نظریه کلان ساختار درباره دما یعنی نظریه ترمودینامیک کلاسیک به نظریه ریز ساختار مکانیک کلاسیک است. ویژگیهای پدیداری دما و نحوه اندازه گیری آن در نظریه ترمودینامیک آماری کاملا با ویژگیهای مولکولهای در حال حرکت در نظریه مکانیک آماری متفاوت است. اما یک فیزیکدان به ما میگوید که نظریه ترمودینامیک به نظریه مکانیک آماری تحویل میشود. در تحویلهای نامتجانس برخی از محمولهای توصیف کننده که در ساختمان و قوانین نظریه ثانویه به کار گرفته میشوند، در نظریه اولیه وجود ندارند. این نوع تحویل، مشکلات و مسائل نظری و فلسفی خاص خود را ایجاد میکند. به همین دلیل نیگل سعی میکند تا شرایط صوری[3] و غیرصوری لازم برای تحویل یک نظریه به نظریه دیگر را تشخیص دهد. شرایط صوری تحویل شرایطی هستند که به ویژگیهای ساختاری و منطقی دو نظریه توجه دارند، در حالی که شرایط غیرصوری به وضعیت تجربی دو نظریه با توجه به امور واقع باز میگردند.[4]
شرایط صوری و غیرصوری برای تحویل
نظریه اولیه T را در نظر میگیریم، این نظریه شامل فرضیات بنیادین، قوانین استنتاج و مجموعهای از قوانین تجربی است و از محمولهایی در آن استفاده شده است که آنها را با Pi نشان میدهیم. از سوی دیگر، نظریه ثانویه T* را که در یک علم خاص مطرح شده است، در نظر میگیریم که دارای مجموعه دیگری از قوانین تجربی است و در آنها از محمولهای Si استفاده شده است.
با این مقدمات، دو شرط صوری برای تحویل را میتوان به ترتیب زیر بیان نمود:
1- شرط اتصال پذیری: برای اینکه نظریه T* به نظریه T تحویل شود، به ازای هر محمول Si در T* باید قانون پلی به صورت Pi«Si وجود داشته باشد که در آن Pi محمولی در نظریه T و هممصداق با Si است. رابطه هممصداقی یک رابطه تجربی و بدین معنا است که بین مصداق یافتن ویژگی Si و مصداق یافتن ویژگی Pi همبستگی[5] دیده میشود.
2- شرط استخراج پذیری[6]: با کمک قوانین پل باید بتوان تمامی قوانین موجود در نظریه ثانویه را از فرضیات و قوانین استنتاج نظریه اولیه به صورت منطقی استخراج کرد.[7]
جری فدر صورتبندی صوری مناسبی از فرایند تحویل بین نظریه ای به دست داده است.[8] فرض کنیم که قانون زیر در نظریه ثانویه وجود داشته باشد:
1- S1x à S2x
برای برقراری شرط اتصالپذیری به دو قانون پل زیر نیاز داریم:
P1 « S1 -2
P2 « S2 -3
حال چنانچه قانونی به صورت زیر در نظریه اولیه داشته باشیم:
4- P1xàP2x
می توان قانون (1) در علم خاص را از طریق قوانین پل و قوانین علم بنیادیتر اولیه استنتاج کرد. در این صورت میتوان گفت که نظریه ثانویه به نظریه اولیه تحویل پذیر است.
با توجه به دو شرط صوری میتوان نمونههای بسیار زیادی برای تحویل صوری یک نظریه به نظریه دیگر ساخت و به نظر نیگل این شرایط برای تمیز تحویل های پیشپاافتاده از تحویلهای ارزشمند کفایت نمیکنند. به همین دلیل او دو شرط غیرصوری حمایت تجربی و باروری[9] را نیز برای تشخیص تحویل های مناسب اضافه میکند. باروری بدین معناست که در یک تحویل مناسب نظریه اولیه باید بتواند پیشنهادهای کارایی را برای توسعه نظریه ثانویه و تصحیح یا افزایش قوانین آن معرفی کند.[10]
انتقادات نسبت به مدل تحویل قوانین پل
باید توجه داشت که مدل تحویل قوانین پل یک مدل تحویل بین نظریهای است، بدین معنا که دو طرف رابطه تحویل در این مدل نظریه هستند. به همین دلیل، این مدل با مدل های تحویل وجودشناختی که در آن دو طرف رابطه تحویل ویژگی هستند، تفاوت بنیانی دارد و مستقیماً به مساله تحویل ویژگیها به یکدیگر نمیپردازد. این نکته را میتوان از طریق دو اشکالی که کیم علیه این مدل مطرح کرده است، تدقیق کرد.[11]
1- مدل تحویل نیگلی برقراری قوانین پل را تبیین نمیکند. برای مثال، فرض کنیم که دانشمندان عصب شناس به طور مداوم همبستگیای میان تحریک اعصاب نوع C در مغز اشخاص و احساس درد در آنها مشاهده میکنند. در اینصورت آنها قانون پلی میان نظریه علم فیزیولوژی عصبی و علم روانشناسی معرفی میکنند:
(L) وقوع درد در یک ارگانیسم در زمان t « تحریک اعصاب نوع C در ارگانیسم در زمان t
در صورتی که بتوانیم قوانین روانشناسی را از طریق قوانین پل به صورت بالا و قوانین فیزیولوژی عصبی استنتاج کنیم، میتوانیم بگوییم که روانشناسی به فیزیولوژی عصبی تحویل شده است.
اما صرف وجود قانون پل L تبیین نمیکند که چرا میان تحریک اعصاب C و وقوع درد همبستگی وجود دارد و نه میان تحریک این اعصاب و وقوع یک حالت ذهنی دیگر مانند خارش یا غیره. قانون پل در مدل تحویل نیگلی به صورت یک امر واقع بدون تبیین[12] تلقی میشود.
2- اشکال دوم که در ارتباط با اشکال اول است، این است که قوانین پل درباره ماهیت ویژگیهای مورد اشاره در قوانین نظریه ثانویه اطلاعی به ما نمیدهند. برای مثال، وجود قانون پل (L) با انواع مختلفی از دیدگاهها در مورد رابطه ذهن و مغز سازگار است. برای مثال میتوان ذهن و بدن را دارای ماهیت کاملا متمایزی دانست که از طریق یک هماهنگی از قبل طراحیشده (اصطلاحاً هماهنگی پیشین بنیاد) با هم همبستگی دارند؛ یا میتوان همبستگی آن دو را ناشی از دخالت مداوم الهی دانست[13]؛ یا آنکه دیدگاهی فیزیکالیستی داشت، یعنی هم ذهن و هم بدن را اموری فیزیکی دانست و معتقد بود که رابطه آن دو صرفاً از طریق نظریههای فیزیکی قابل تبیین است. دو گرایش اولی که به آنها اشاره شد، گرایش های تحویلگرایانهای در فلسفه ذهن تلقی نمیشوند، در حالی که با مدل تحویل نیگل سازگاری دارند، به عبارت دیگر، یک غیرتحویلگرا میتواند وجود قانون L را بپذیرد و در عین حال بر موضع خود پافشاری کند.
بنابراین به نظر میرسد که مدل تحویل نیگل برای توصیف رویکرد تحویلگرایی وجودشناختی مناسب نیست. نیگل در بخش انتهایی فصل یازدهم کتاب ساختار علم این نظر را تایید میکند. وی توضیح میدهد که برخی فلاسفه میان استنتاج پذیری ویژگی های مورد اشاره در نظریه ثانویه از ویژگیهای مورد اشاره در نظریه اولیه و تحویل نظریه ثانویه به نظریه اولیه خلط کردهاند. برای نمونه، مخالفان تحویل روانشناسی به فیزیولوژی تاکید دارند که سردرد، آرایش خاصی از مواد در جمجمه نیست. نیگل تصریح میکند که هنگامی که از تحویل روانشناسی به فیزیولوژی صحبت میشود، مقصود این نیست که تمامی ویژگیهای مورد بحث در روانشناسی میتوانند از ویژگیهای مورد بحث در فیزیولوژی استنتاج شوند. هنگام بررسی این ویژگیها معمولاً سعی بر این است که طبیعت ریز ساختار حاکم بر موضوع مورد مطالعه شناخته شود. ممکن است استنتاج ویژگیهای کلانساختار از ویژگیهای ریز ساختار موضوع مورد مطالعه غیر ممکن باشد، در حالی که تحویل نظریه با توجه به قوانین و گزارههای موجود در دو نظریه کاملا امکان داشته باشد.[14] این قسمت به خوبی نشان میدهد که خود نیگل هم قصد ارائه یک مدل تحویل وجودشناختی از ویژگیها را ندارد؛ در مدل تحویل نیگلی ویژگیهای که در دو سمت یک قانون پل به آنها اشاره میشود، به یکدیگر تحویل نمیشوند، بلکه نتیجه این مدل در صورت موفقیت، تحویل یکی از دو نظریهای که در آنها به این ویژگیها اشاره شده به نظریه دیگر است.