دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

چشم اندازگرایی علمی (رویکرد شناختی به علم) (Scientific perspectivism (cognitive approach to sciences

No image
چشم اندازگرایی علمی (رویکرد شناختی به علم) (Scientific perspectivism (cognitive approach to sciences

كلمات كليدي : چشم اندازگرايي علمي، ساخت گرايي، واقع گرايي ابژكتيو، علوم شناختي، رونالد گيري

نویسنده : مجيد داودي

چشم اندازگرایی رویکرد تازه فلسفی است که به پرسش از ماهیت علم می پردازد، و مبنای آن این است که ساختارها و فرایندهای شناختیِ درگیر در تولید علم، ماهیتی منظری (یا چند منظری) دارند. این رویکرد به وسیله رونالد گیری[1] پی ریزی شده است، اما اندیشمندان بسیاری، به خصوص از حوزه علوم شناختی(مانند پل چرچلند، دیوید گودینگ و نانسی ج. نرسیسیان) به گسترش آن کمک کرده‌اند. چشم انداز گرایی را به خاطر تاکیدی که در آن بر ساختار و فرایندهای شناختی روا می‌دارند – یعنی ساختار و فرایندهای شناختی که در فعالیت افراد دانشمند متمثل می شود، رویکرد شناختی به علم نیز نامیده‌اند[2].

آنچه باعث اهمیت این دیدگاه در فلسفه علم می شود، این است که در آن، واقع گرایی ابژکتیو و ساخت گرایی اجتماعی به شکلی ترکیب می شوند که بسیاری از انتقادات وارد به هر یک پاسخ داده می شود. این ویژگی، از سوی دیگر، باعث شده که چشم انداز گرایی رویکردی التقاطی به شمار آورده شود. در نزاع میان واقع گرایی و ساخت گرایی، رونالد گیری رویکرد خود را بیش‌تر به واقع گرایی نزدیک می داند تا به ساخت گرایی اجتماعی (تعریف او از واقع گرایی به صورت شرطی بیان می شود: "بر اساس فلان نظریه بسیار تائید شده، به نظر می رسد جهان چنین و چنان باشد"[3]). در عین حال گیری تلاش می کند تا حدی [به قول هکینگ[4]] امکانی بودنِ[5] انگاره های علمی(ایده ای که بیان می دارد می توان بیش از یک روایت از واقعیت ارائه کرد، و عوامل تاریخی و اجتماعی در کنار واقعیت های ابژکتیو جهان و ساختار شناختی ذهن انسان (به عنوان یک گونه زیست شناختی) در تکوین این روایت/روایت ها موثرند) را نیز بپذیرد.

چشم انداز گرایی را می توان در یک بررسی تاریخی با تجربه گرایی ون فراسن و طبیعت گرایی کواین مرتبط دانست[6]. گیری به پیروی از تجربه گرایان و طبیعت گرایان، اساس رویکرد خود را از پرسش های متافیزیکی می پیراید و بحث های خود را در چارچوبی روش شناختی و پیوسته با فعالیت علمی دانشمندان ارزیابی می کند.

مباحث اصلی

1.بینایی و رنگ

اصلی ترین تمثیلی که گیری برای معرفی رویکرد خود به آن تمسک می‌جوید، تمثیل رنگ و بینایی است. تحلیل این تمثیل در مباحث فلسفی تجربه‌گرایان، از جان لاک تا جرج ادوارد مور، باعث شده که گیری به راحتی بتواند این تمثیل را برای توضیح مواضع فلسفی اش به کار گیرد و تسری دهد. از دید او هر چند نمی توان رنگها را به معنای واقع گرایانه ابژکتیو به شمار آورد، اما می‌توان تائید کرد که "چشم اندازهای رنگی به شکلی میان ذهنی ابژکتیوند." گیری برای توجیه موضع گیری خود در مورد رنگها، از روش شناسی طبیعت‌گرایانه سود می‌جوید. از این دید، ادراک رنگها به وسیله انسانها را تنها می توان با اتکا به روان شناسی تکاملی توضیح داد، و از آن جا که روانشناسی تکاملی درک رنگ را محصول تعامل "عامل انسانی دارای قوای شناختی" و "محیط" می داند، ادراک رنگ را نمی توان صرفا ابژکتیو یا سوبژکتیو دانست، بلکه باید آن را حاصل کنش متقابل ذهن و محیط بیرونی به حساب آورد. به علاوه از آن جا که در ادراک رنگ، تنها واقعیت ابژکتیو نیست که تاثیر می گذارد، بلکه عوامل انسانیِ شناختی نامتعیین و کیفیات غیر فیزیکی نیز درکارند، یک منظر معین برای ادراک رنگ وجود ندارد، بلکه مفهوم رنگی که در این کنش متقابل پدید می آید، مفهومی خواهد بود چند-منظری[7]. اساس نظریه گیری این است که می توان این ویژگی [تولید شدن به وسیله کنش متقابل، و چند منظری بودن] را به نظریه ها، مدلها و انگاره های علمی نیز تعمیم داد[8].

2.ابزارهای علمی و مشاهده

در گام بعد، گیری تلاش می کند نشان دهد که مشاهدات علمی که اساس مدلها و نظریه های علمی را پدید می آورند و خود به وسیله ابزارهای علمی رصد می شوند، مانند ادارک رنگی از ویژگی منظری (یا چند-منظری) برخورداراند. از دید او، ابزارهای مشاهده علمی (مانند تلسکوپ، میکروسکوپ و ...) مانند نظام بینایی انسانی، تنها به طیف خاصی از ورودی های محیطی پاسخ می دهند و موضوع خود را به شکل خاصی به تصویر می کشند. به این ترتیب تلسکوپهای مختلف (یا ابزارهای علمی متفاوت دیگر که یک موضوع واحد را تصویر می‌کنند) هر یک مناسب با توانایی ها و ضعفهای فنی خود، موضوع خود را "از چشم اندازی خاص به تصویر" می کشند[9]. اما از آن جا که ما پیش فرض روش شناختی "وحدت ساختار علی جهان" را پذیرفته ایم، در این که همه این منظرهای مختلف از موضوعی واحد حکایت می کنند، دچار تردید نمی شویم. این پیش فرض روش شناختی چیزی است که باعث می شود بتوانیم این منظرها را با هم مقایسه کنیم و تطبیق دهیم، و واقع گرایانه بودن رویکرد چشم انداز گرایی در واقع از پذیرش این پیش فرض روش شناختی ناشی می شود[10].

3.چشم انداز گرایی، نظریه و مدل

گیری به پیروی از سوپس[11] و ون فراسن[12]، عقیده دارد که دانشمندان نظریه های علمی تولید نمی کنند، بلکه مدل هایی انتزاعی از امور جهان (آنچه معمولا اصول کلی و قوانین طبیعی خوانده می شود) می آفرینند. نظریه های علمی موجوداتی زبانی هستند که می توان آنها را صادق یا کاذب قلمداد کرد، در صورتی که مدلها، موجوداتی انتزاعی هستند که "دانشمندان به واسطه آنها امور جهان را "بازنمایی" می کنند، و هر یک به میزانی خاص و از "منظری خاص" به جنبه هایی از جهان که مورد بازنمایی آنها قرار می گیرد "شباهت دارند"[13] و از آن جا که هیچ مدلی جهان را به شکل کامل بازنمی نماید[14] و در شکل گیری مدل، سازنده مدل، به شکلی عامدانه برخی جنبه ها را حذف می کند و برخی جنبه ها را مورد تاکید قرار می دهد، مدلهای انتزاعی به دست آمده، ویژگی چند-منظری بودن را حفظ می کنند، و این ویژگی را به کل ساختار علم تسری می دهند. از آن جا که حتی آزمون این مدلها نیز در مقابل واقعیت محض صورت نمی گیرد، بلکه با مقایسه مدلهای انتزاعی در مقابل مدلهای مشاهداتی صورت می گیرد (که خود مدلهایی از داده های تجربی هستند)، واقع گرایی بازنماینه را تنها می توان به شکلی غیرمستقیم ملهم از واقعیات جهان خارج دانست. ایده مزبور یکی از اساسی ترین انگاره های چشم انداز گرایی است.

4.چشم انداز گرایی و علوم خاص

رویکرد چشم اندازگرایانه یا شناختی به فلسفه علم از علوم شناختی ملهم است. قرارگرفتن روانشناسی به عنوان مبنای شناخت شناسی به وسیله کواین (1969) اندیشمندانی را بر انگیخت که روانشناسی را مبنای کل فعالیتهای شناختی از جمله فلسفه قرار دهند. در همین راه با وقوع چرخش شناختی (چرخش از رفتارگرایی به علوم شناختی در روانشناسی) این ادعا ریشه گرفت که می‌توان علوم شناختی را مبنای فلسفه، به خصوص در شاخه های فلسفه ذهن و فلسفه زبان قرار داد[15]. گیری این ادعا را به حوزه فلسفه علم کشاند و به این ترتیب با توجه به ویژگی شناختی و میان ذهنی به جای تاکید به ابژکتیویته، چنان که اشاره شد، رویکرد چند منظری را گسترش داد. از دید گیری "علوم شناختی به چنان مرحله ای از بلوغ رسیده اند که می توانند به فلاسفه علم کمک کنند که در مورد علم، نظریه پردازی کنند، چنان که منطق به تجربه گرایان منطقی برای ارائه نظریات کمک می کرد"[16].

با تکیه به نقش این قوای شناختی در شکل گیری علم است که فلاسفه‌ای که در چارچوب چشم اندازگرایی کار کرده‌اند ادعا می‌کنند که نظریه‌ها (به معنای کلی که مدلهای غیرزبانی را نیز در بر می‌گیرد) خود به خود گسترش نمی‌یابند، بلکه به وسیله کار شناختی دانشمندان که افرادی انسانی هستند گسترش داده می شوند. توجه به دانشمندان به منزله انسان هایی که دستگاه شناختی ایشان در فرایند تکامل شکل گرفته است، یکی از مبانی توجیه رویکرد شناختی به علم به حساب می آید[17].

در همین چارچوب فلاسفه‌ای دیگر مانند چرچلند[18]، با تکیه به عصب شناسی به عنوان بخش سودمند علوم شناختی اصرار دارند که اکنون به اندازه کافی در مورد کار مغز و سیستم عصبی می‌دانیم که تلاش کنیم شکل‌گیری نظام‌های علمی را بر اساس آن توضیح دهیم. از سوی دیگر از آن جا که چشم اندازگرایی به جنبه‌های شناختی نظریه‌های علمی تاکید می‌کند، و از آن جا که پدیده هوش مصنوعی از دهه 1970 از مباحث مهم علوم شناختی به حساب می‌آمده است، برخی از فلاسفه در پی کشف و توضیح ارتباط میان هوش مصنوعی و شکل‌گیری و پیشرفت ساختارهای علم بر آمده اند. در این راه برخی تلاش کرده‌اند بررسی کنند که چگونه می توان با استفاده از هوش مصنوعی به حدی از توانایی محاسباتی رسید که میان لایه های مختلف علم به توضیحی منسجم و یکسان دست یافت، چنان که بسیاری از منازعات در مورد گسستگی میان ادوار تاریخی علم پایان یابد[19]. و برخی دیگر در پی اثبات این ادعا هستند که هدف از اعمال هوش مصنوعی در علم، استفاده از جایگزینی برای هوش انسانی نیست، بلکه هدف استفاده از روشی در کشف جهان طبیعت است که از حد توانایی‌هایی معمولی انسانی فراتر می‌روند[20] .

در همین چارچوب اندیشمندان دیگر با توجه به نقش قوای شناختی تلاش کرده اند با تاکید به نقش ساختار شناختی انسانها در شکل‌گیری شبکه‌های اجتماعی و با انطباق مباحث علوم شناختی با جامعه‌شناسی و تاریخ، "ساخت‌شناختی دانش علمی" را جایگزین "ساخت اجتماعی دانش علمی" کنند، مکتبی که در ده های 70 و 80 میلادی ذهن بسیاری از جامعه‌شناسان، منتقدان ادبی و حتی برخی فلاسفه را به خود مشغول کرده بود[21]. در عوض برخی از فلاسفه با استفاده از تز اصلی ساخت گرایی اجتماعی و تعدیل آن، در حوزه علوم شناختی، به نقد رویکردهای رفتارگرایانه پرداخته‌اند، رویکردهایی که پردازندگان آنها به حذف واژه های ذهن‌گرایانه از حوزه روانشناسی و دانش اصرار داشته‌اند[22].

نتیجه گیری

صرف نظر از این که آیا فیلسوفانی که در چارچوب چشم اندازگرایی یا رویکرد شناختی کار می‌کنند توانسته‌اند ادعاهای خود را اثبات کنند یا نه، نکته جالب در مورد چشم انداز گرایی این است که رویکردی میانه رویی است که از افراطهای هر دو جبهه واقع گرایی و ساخت گرایی پرهیز می‌کند. توجه اندیشمندان پیرو آن به نقش ساختارشناختی ذهن انسان و تاثیر آن بر شکل‌گیری ساختهای علمی سنجیده و معقول است، و با رشد و پیشرفت علوم شناختی و دانش شناخت مغز و تاثیر آن به فلسفه ذهن و زبان هماهنگ و منسجم است. به علاوه یکی از مهم ترین امتیازات این رویکرد این است که فیلسوفانی که در این چارچوب کار می کنند نظریه های خود در باب فلسفه علم را در سطحی گسترده تر از دانش هایی سخت مانند فیزیک و شیمی، و در ارتباط با لایه ای گسترده‌تر یعنی عصب شناسی، روانشناسی تکاملی و علوم شناختی نیز دنبال کرده‌اند، بنابراین امید به دست یافتن به یک فلسفه علم جامع و منسجم در این رویکرد چندان دور از ذهن نیست.

مقاله

نویسنده مجيد داودي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS