كلمات كليدي : كل گرايي معنايي، سنجش ناپذيري معنايي، عدم تعين ترجمه، تمايز تحليلي- تركيبي، تز دوئم كواين، اصل معناداري
نویسنده : سيد محمد تقي موحد ابطحي
کلگرایی معناشناختی رویکردی در فلسفه زبان است که در فلسفه علم نیز کاربردهای فراوانی دارد. مطابق آن چه امروز کل گرایی معنایی خوانده می شود، معنای یک کلمه در یک جمله، به معنای سایر کلمات جمله و معنای هر جمله به معنای جملات دیگر زبان بستگی دارد. به عبارت دیگر این کل زبان است که واقعاً معنا دارد و معنای واحدهای زبانی کوچکتر نظیر کلمات، محمولات، جملات و فرضیه ها از معنای کل زبان مشتق میشوند.
فرگه(1848-1925) فیلسوف، ریاضیدان و منطقدان بزرگ آلمانی، سوسور(1857-1913)، زبانشناس معروف سوئیسی و ویتگنشتاین(1889-1951) فیلسوف تاثیرگذار قرن بیستم به طرق مختلف این ایده را بیان داشتند که معنای واژههای یک زبان به یکدیگر وابسته است. به عقیده سوسور در اولین نگاه به زبان تصور میکنیم که هر واژه به تنهایی معنایی دارد که بر یک شی ذهنی یا خارجی دلالت میکند و از تجمع واژهها یک جمله و از تجمع جملات یک زبان تشکیل میشود. طبق این رویکرد معنای هر واژه تعیین میکند که آن واژه چه ارتباطهای مُجاز یا غیر مجازی با واژههای دیگر میتواند داشته باشد. در نگرش کلگرایانه پیشنهادی سوسور این دیدگاه واژگون میشود؛ یعنی آنچه به یک واژه معنا میدهد، نحوه ارتباط و تقابل آن واژه با واژههای دیگر است. پس تا تمام شبکه روابط برای ما معلوم نباشد، معنای هیچ واژهای هم برای ما روشن نخواهد شد.[1] ویتگنشتاین نیز به این نکته تصریح میکند که در یک مجموعه از واژه ها که یک زبان را تشکیل میدهند، برای دانستن معنای هر واژه، به دانستن معنای واژههای دیگر آن زبان، یعنی به دانستن کل آن زبان نیاز داریم[2]. برای مثال معنای "درخت" صرفاً یک شیء خارجی نیست که «درخت» اسم آن باشد، بلکه بخشی از معنای «درخت» در واژههای دیگری همچون «بوته» و «گیاه» و حتی آب و خاک نهفته است. در نتیجه اگر در فرهنگی واژهی «بوته» موجود نباشد، و به هر چه ما «بوته» مینامیم در آن فرهنگ «درخت» اطلاق شود، این «درخت» دیگر آن «درختی» که ما در فارسی به کار میبریم نخواهد بود. «درخت» در آن فرهنگ اصولا واژه دیگری است و معنای دیگری دارد.
آنچه تامس کوهن را به ارائه نظریه جدیدی در فلسفه علم راهنمایی کرد، تفطن وی به کل گرایی معناشناختی بود. کوهن که به هنگام مطالعه نوشتههاى ارسطو درباره حرکت، آنها را نه تنها نادرست، بلکه سخیف و بی معنی می یافت، ناگهان متوجه شد که در پرتو فلسفه یونانی تمام آن نوشته ها برایش با معنى شدند. این تفطن کوهن را به طرح این ایده واداشت که براى فهم یک نظریه ناگزیر باید آن را در متن وبسترى که آن نظریه در آن به وجود آمده مطالعه کرد[3]. کوهن مطابق این برداشت به تز سنجش ناپذیری می رسد که مطابق آن مجموعه واژگان یک زبان تخصصی که تعریف آنها وابسته به هم است، قابل ترجمه به زبانی دیگر نیست[4]. فایرابند نیز از طریقی دیگر رویکرد کل گرایی معناشناختی را در فلسفه علم خویش به کار می گیرد. به عقیده او و بر خلاف نگرش پوزیتویستها، هیچ زبان مشاهدتی خنثایی وجود ندارد و معنای واژه های مشاهدتی وابسته به نظریه ای است که این واژه ها در آن ظهور می یابند و با توجه به تفاوت هستی شناسی پایه و دستگاه مفهومی نظریه ها، معنای واژه های به کار رفته در یک نظریه متفاوت از واژه های به کار گرفته شده در نظریه دیگر است[5].
یکی از نتایج جدی کلگرایی معناشناختی عدم امکان ترجمهی زبانها به یکدیگر است که در ادبیات فلسفه علم از آن تحت عنوان سنجش ناپذیری معنایی یاد می شود. کواین در کتب و مقالات متعددی از عدم تعین ترجمه[6] دفاع مىکند که جمع بندی آنها در کتاب در جستجوى حقیقت[7] منتشر قابل پیگیری است. برای ایضاح این مفهوم واژههای see و guess در زبان انگلیسی را در نظر بگیرید. این واژهها بر خلاف آنچه به نظر میرسد ترجمهی واژههای «دیدن» و «حدس زدن» در زبان فارسی نیستند، زیرا در حالی که عباراتی مثل I see what you mean و I guess I thought so در زبان انگلیسی معنا دارد، در فارسی عبارتهای «میبینم که منظور شما چیست» یا «حدس میزنم که همینطور فکر میکردم» (اگر بیانگر تردید نباشد) معنا ندارند[8] . یک انگلیسی زبان از هر یک این واژهها یک مفهوم واحد در ذهن دارد که در فارسی نامی برای آن نیست. کلگرایان، مانند سوسور و ویتگنشتاین، ادعا میکنند که تنها راه نشان دادن مفهوم یک واژه نشان دادن تمام کاربردهای مجاز و غیر مجاز آن در ارتباط با واژههای دیگر است و راه برعکسی، آنطور که اتمیسم زبان شناختی ادعا میکند، وجود ندارد. به بیان دیگر نمیتوان معنای یک واژه را مستقل از تمام واژههای دیگر تعیین کرد طوری که تمام کاربردهای آن معلوم شود.
استدلالی که کواین در دفاع از کل گرایی معناشناسی مطرح میکند را با ذکر مثالی بیان می داریم. جملات زیر را در نظر گیرید:
الف) تهران پایتخت ایران است.
ب) تهران شهری در ایران است.
ج) پاریس پایتخت فرانسه است.
فهم الف مستلزم فهم ب است، به بیان دیگر کسی که الف را درک کند، ب را هم درک خواهد کرد. اما این رابطه بین جمله الف و ج وجود ندارد. چرا؟ چه فرقی بین جمله ب و جمله ج وجود دارد؟ برخی تلاش کرده اند که این تفاوت را بر اساس تمایز تحلیلی ترکیبی توضیح دهند، به این شکل که گزاره الف آنگاه ب یک گزاره تحلیلی و گزاره الف آنگاه ج یک گزاره ترکیبی. حال اگر مطابق رای کواین منکر تمایز گزاره های تحلیلی و ترکیبی شویم، هیچ تفاوتی بین گزاره ب و ج در ارتباط با گزاره الف وجود ندارد. به بیان دیگر همانگونه که باور به الف مستلزم باور به ب است، مستلزم باور به ج نیز هست. استدلال فوق را می توان به شکل زیر ترسیم کرد:
یک زبان خاص از مجموعه گزاره های الف، ب، ج و .... تشکیل شده است.
اگر علی به الف باور داشته باشد، به گزاره های دیگری (همچون ب) که معادل الف نیستند هم باور دارد.
تمایز اصولی بین گزاره هایی که علی برای باور به الف باید به آنها باور داشته باشد(گزاره هایی همچون ب) و گزاره هایی که علی برای باور به الف لازم نیست به آنها باور داشته باشد(گزاره هایی همچون ج) وجود ندارد.
نتیجه: باورعلی به الف، مستلزم باور علی به کل گزاره های آن زبان خاص است.
استدلال دیگر کواین در این زمینه به صورت زیر ارایه شده است:
مطابق با اصل معناداری پوزیتویست ها، معنای یک گزاره عبارت است از تحقیق پذیری تجربی آن.
مطابق با تز دوئم کواین، یک گزاره به تنهایی به بوته آزمون نمی رود، بلکه به همراه کل شبکه باور در معرض آزمون قرار می گیرد.
نتیجه: معنای یک گزاره در ارتباط با کل شبکه باورها به دست می آید.
اگر کل گرایی معناشناختی درست باشد، می توان بر اساس آن برخی از معضلات رایج در عرصه مذاکرات را توضیح داد. برای مثال الف و ب هر چند در صحبتهایشان از واژههای مشترکی استفاده میکنند، اما بحث آنها به جایی نمیرسد و هیچیک از طرفین موفق به اقناع دیگری نمیشود، یا با وجود رسیدن به توافق در مرحله ای از بحث، بعدها سوءتفاهمی آشکار میشود. از دیدگاه یک کلگرای معناشناختی علت میتواند آن باشد که کل زبانی که الف و ب دنیای خودشان را با آن توصیف میکنند، با هم متفاوت است، و درنتیجه واژههای به ظاهر مشترک معانی متفاوتی دارند و این اختلاف معانی منجر به عدم تفاهم میشود.
اما باید در نظر داشت که مقدمات برهانهایی که به کل گرایی معنایی منتهی می شوند، از جمله برهان کواین، علیرغم شکل ساده شان، چندان بدیهی نیستند. از سوی دیگر کل گرایی معناشناختی تبعات فلسفی پر هزینه ای دارد که میشل دامت[9] و جری فودور و ارنست لپورو[10] به تفصیل به این اشکلات اشاره کرده اند. دامت کل گرایی معنایی را مخالف درک شهودی ما از زبان می داند. به عقیده وی اگر بخواهیم کل گرایی معنایی را قبول کنیم در گفتگوی با هم معضلات بیشماری پیدا خواهیم کرد، چرا که فرد الف نمی تواند هیچ چیزی از زبان فرد ب را بفهمد، مگر آنکه بتواند تمام زبان او را فهمیده باشد. از طرف دیگر فهم کل زبان ب از طریق فهم بخشهای مختلف زبان الف در طول زمان میسر است. مطابق همین استدلال، تبیین فراگیری زبان توسط افراد نیز غیر ممکن میشود. نتیجه دیگر کل گرایی معناشناختی این است که هیچ دو نفر نمیتوانند در باوری مشترک باشند و درک مشترکی از معنای یک جمله داشته باشند، مگر این که در کل شبکه باورهایشان مشترک شوند و درک مشترکی از معانی تمام جملات زبان هم داشته باشند. همچنین کل گرایی معناشناختی این نتیجه را به همراه دارد که با تغییر معنای یک جمله برای یک فرد، معنای کل جملات زبان برای او تغییر کند. برای مثال فرض کنید من تا لحظه پیش فکر می کردم جمعیت ایران 60 میلیون است و همین الان مطلع می شوم که جمعیت ایران 70 میلیون است. بنابراین باورمن به جمعیت ایران دستخوش تغییر شده و مطابق کل گرایی معنایی شبکه باور من نیز به همین صورت دستخوش تغییر می شود و برای مثال باور من به خورشیدی که الان می بینم نیز متفاوت از باور لحظه پیش خواهد بود و ... حال با توجه به باورهایی که من دائماً از اطراف کسب می کنم یا تغییراتی که در باورهای من اتفاق میافتد، من در این که فردا صبح که از خواب بر میخیزم چه باورهایی دارم، هیچ نظری نخواهم داشت. دامت با توجه به این شواهد کلگرایی معناشناختی را رد میکند[11].