كلمات كليدي : فمنيسم، جنبش زنان، زن، اهداف فمنيسم، مباني فمنيسم، رهيافت هاي فمنيستي، امواج فمنيسم
نویسنده : قاسم كرباسيان
واژه فمنیسم، که برای اولین بار در سال 1837 وارد زبان فرانسه شد،[1] از ریشه "feminie" بهمعنای زنانه، زنآسا، مادینه و مؤنث است؛ که در اصل از زبان فرانسه و نهایتاً از ریشه لاتینی femina اخذ شده است. این واژه در زبان انگلیسی در دو معنای قریب بههم بهکار میرود: در معنای نخست فمنیسم عبارت است از نظریهای که معتقد است زنان باید به فرصت و امکانات مساوی با مردان در تمامی جنبههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست پیدا کنند. در زبان فارسی معادلهایی از قبیل "زنگرایی"، "زنباوری"، "زننگری" و "زن آزاد خواهی" برای این استعمال از لفظ فمنیسم ذکر شده است. اما در معنای دیگر این لفظ بر جنبشهای اجتماعی اطلاق میشود که تلاش میکنند تا اعتقاد و باور فوق را که در معنای اول ذکر شد، نهادینه کنند. در زبان فارسی معادل این معنا از فمنیسم واژه "نهضت زنان" و "نهضت آزادی زنان" قرار داده شده است.[2]
فمنیسم را میتوان یکی از جنجالبرانگیزترین جنبشهای اجتماعی و فکری در سطح جهان دانست که با هدف احقاق حقوق زنان و رفع تبعیض و تضییق از آنان انجام میگیرد.[3]
انتقاد از وضعیت موجود زنان و به چالش کشیدن کلیشههای جنسیتی در طول تاریخ مطرح بوده و برخی شروع جنبش آزادیبخش زنان و قدمت تاریخی تفکر فمنیسم را بهقدمت تاریخی ظلم بر زنان قلمداد میکنند. اما با این وجود، بنابر نظر غالب، آغاز جنبشهای فمنیستی بهصورت یک حرکت منسجم و رواج این واژه بهمعنای امروزین آن، راجع به قرن نوزدهم میلادی است.[4]
این جنبش فکری و اجتماعی، در شرایطی شکل گرفت که در اروپا و آمریکا، جنبشهای اجتماعی دیگری نیز فعال بودند و این جنبش، بهنوعی از درون آن جنبشهای دیگر متولد شد؛ زیرا زنان فعال در این جنبشها که فعالیت عام اجتماعی را تجربه میکردند، بهدلیل موقعیّت نابرابر خود در درون جنبش در وضعیتی تناقضآمیز قرار گرفته بودند و همین امر، بنیان شکلگیری هویت جمعی برای آنها میشد. بهعلاوه، مشارکت در این جنبشها که همگی در چارچوب گفتار مدرن برابری بودند، هم زمینهی گفتاریِ طرح مطالبات مستقل آنها را فراهم میساخت و هم، تجربه کار سازمانیافته و ارتباطات لازم به منابع مورد نیاز آنها برای کنش اجتماعی را شکل میداد.[5]
به هر حال، فمنیسم در قرن نوزدهم بهعنوان نوعی اعتراض به مردسالاری آشکار حاکم بر اعلامیه حقوق بشر فرانسه (1789) که حقّی برای زنان در نظر نگرفته بود، در فرانسه شکل گرفت.
اصطلاحشناسی فمنیسم
فمنیسم بهعنوان جنبشی که منشأ غربی داشته و آبشخور آنرا جریانات و تحولات مغربزمین تشکیل میدهد، بهگونهای مشتمل بر نظریات و دیدگاههای متفاوت و متعدد است؛ که نمیتوان آنرا یک نظریه واحد یا حتی سیستم واحد تفکر دانست. فمنیستها به شاخهها و گرایشات مختلف فکری تقسیم میشوند و هر دسته، نسبت به مسائل و مشکلات زنان، برداشت خاص خود را دارند و مطابق با آن، در ارایه راهکارها نیز متفاوتند. از همینرو ارائه تعریفی جامع از این مقوله سیّال و پویا، که طیف گستردهای از دیدگاهها را در برمیگیرد، مشکل است[6] و بهگفته "کریس بیسلی"، هر برداشت مختصر و شسته و رفتهای از فمنیسم احتمالاً به جدل کشیده میشود و اساساً فمنیسم، اصطلاحی نیست که بتوان معنای آنرا تماماً به چنگ آورد. بنابراین نمیتوان این حوزه متکثر و ناهمگون را با تمامی صورش بهواسطه تعریفی، موجز بهطور عمیق شناخت.[7]
مقوله فمنیسم را هم میتوان بهعنوان آموزهای که از حقوق برابر زنان با مردان در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دفاع میکند و هم بهعنوان یک جنبش اجتماعی سازمانیافته که برای بهدست آوردن حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زنان شکل گرفته است، در نظر گرفت.[8]
براساس همین تعاریف موجز و دایرةالمعارفی، فمنیسم بهعنوان مقولهای در نظر گرفته میشود که ارزشهای پایداری را در خود دارد، هنجارهای اخلاقی را بر حسب موضع انتقادی در خصوص جایگاه زنان ارائه میدهد و وضعیت مطلوبتری را ترسیم مینماید. دایرةالمعارف فمنیسم در اینباره مینویسد: «تعاریف بسیاری از فمنیسم وجود دارد و معنای بنیادی آن مورد بحث و مناقشه قرار دارد. لغتنامهها معمولاً آنرا چونان دفاع از حقوق زنان، براساس باور به برابری دو جنس تعریف میکنند و کاربرد گسترده آن اشاره دارد به هر کسی که از انقیاد زنان آگاه بوده و به طرق مختلف، در پی پایان بخشیدن به آن است.» "پورتر" صاحب کتاب "زنان و هویت اخلاقی" (1991) میگوید: «من تعریفی کلّی از فمنیسم را اختیار میکنم، مبنی بر اینکه فمنیسم چشماندازی است که در پی رفع کردن فرودستی، ستم، نابرابریها و بیعدالتیهایی است که زنان از آن رنج میبرند، آنهم بهخاطر جنسشان.»[9]
مفروض اصلی و مشترک اندیشه فمنیسم این است که مردان بر زنان به اشکال مختلف تسلط پیدا کردهاند و زن، فرودست مرد بوده و این امر موجبات بسیاری از نابرابریها و مظالم علیه زنان شده است؛ در حالیکه این سلطه، تلقی هستیشناسانه نداشته و وضعیتی شکلیافته است نه امر وجودی، از همین رو باید میان مرد و زن تساوی حقوقی برقرار شود. در مورد علل این ستمدیدگی و استراتژیها و رسیدن به آزادی بین فمنیستها اختلاف نظرهای اساسی وجود دارد. بنابراین باید گفت، تعاریف موجز عموماً اظهار میدارند که فمنیسم، چارچوبی ثابت و مشترک را شامل شده و نوعی صدف توخالی است که میتوان هرتعداد از دلمشغولیها، جزئیات و تبیینهای متفاوت را درون آن ریخت.[10]
خطوط کلی اندیشه فمنیسم[11]
برخی، از اندیشمندان این مطلب را که فمنیسم، اساساً حائز ویژگیها یا ارزشهای پایدار و ثابت باشد را به چالش کشیده و معتقدند که فمنیسم را نمیتوان چونان یک آموزهای کلی تکوین یافته آنگونه که فرهنگنامهها معرفی میکنند، در نظر گرفت؛ بلکه آنرا باید راهبردی انتقادی دانست که دارای جهتگیری کوتاهمدت است. مطابق این چشمانداز، عناصری که معمولاً در تعاریف موجز فمنیسم، اساسی تلقّی میشوند، دقیقاً متعلق به گونهای قدیمی و خاص از فمنیسم هستند و نباید گونههای اولیه اندیشه فمنیسم را با تمام فمنیسم یکسان دانست.
کرس بیسلی در جهت ارائه مرزبندی برای اندیشه فمنیستی، موارد زیر را بهعنوان خطوط کلی دربرگیری این حوزه، مطرح میکند:
1. تمرکز بر اطلاق زنان بهمنزله سوژه تحلیل؛ یکی از ویژگیهای تمام فمنیسمهای موجود عبارت از اطلاق کردن زنان بهمنزله سوژه است؛ بدین بیان که زنان، در مرکز تحلیل واقع میشوند. این سخن بدان معنا نیست که فمنیسم ضرورتاً و بهطور انحصاری، خاص زنان است؛ اما همانگونه که "دلمار" اشاره میکند، مفهوم زنانگی در مرکز صحنه جای میگیرد. البته فرایند جایگیری زنان در مقام سوژه مبتنی بر نقد تصوّرات قراردادی درباره برتری و مرکزیت مردان است و در این فرایند، مرد سوژه اندیشه سنّتی نیز بهناچار مورد بازنگری واقع شده و تعیین جایگاه جدید زنان مورد توجه قرار میگیرد.
2. توسل به دستور هنجاری؛ توسل به دستور هنجاری، دست کم در رابطه با بهچالش کشیدن سلسله مراتب جنسی و نقد بر سلسله مراتب جنسی (سلطه مردان و دیگر سلسله مراتب اجتماعی مرتبط و متداخل)، که ممکن است تلویحی باشد، در اغلب موارد، کاملاً علنی و صریح است.
3. نقد بر زنستیزی؛
4. تمایل به تلقی کردن فمنیسم در پیوند ویژه با زنا؛ هرچند که مردان نیز میتوانند بهمنزله برخوردارشوندگان از مزایای آن و در پارهای موارد، چونان طرفداران، دلمشغولیهای آنان محسوب شوند.
5. گرایش به تغییر؛ تعبیری گسترده و جهتگیری معطوف به تغییر در قبال آنچه میتواند در تحلیل حیات اجتماعی و سیاسی مورد بحث قرار گیرد (در مقایسه با اندیشه سنتی).
6. عنصری از جمعگرایی حداقلی.
البته بهنظر "بیسلی" این موارد هم احتمالاً فقط یک تفسیر را شامل نمیشوند.
امواج فمنیستی
موج اول؛ فمنیسم بهعنوان یک نهضت سیاسی، در سال 1848 با نام نهضت (سینکافالز) در آمریکا مطرح شده و در همین سال، اولین منشور دفاع از حقوق زنان در آمریکا اعلام گردید. از آن پس، دانشمندانی چون آگوست کنت (1875) و استوارت میل (1869)، نظریه برابری زن و مرد را در چارچوب حقوق فردی و اومانیستی مطرح کردند.[12]
این موج اول فمنیسم که از اوایل قرن نوزدهم آغاز شده بود، تا سال 1920 که در آمریکا به زنان حق رأی اعطا شد، ادامه یافت جنبش فمنیسم تا دهه هفتم قرن بیستم در بسیاری از کشورهای غربی رو به افول گذاشت و تا پس از جنگ جهانی دوم تحرک قابل توجهی صورت نگرفت.[13]
موج دوم؛ موج دوم فمنیسم به رهبری فمنیستهای انسانگرا که سرکردگی آنها را خانم "سیمون دوبوار" (1980) نویسنده کتاب معروف "جنس دوم" بر عهده داشت، از 1960 در واپسین سالهای حاکمیت صورتبندی اقتصادی، اجتماعی و سیاسیای که از آن به "سرمایهداری سازمانیافته" یاد میشود، آغاز شد. این دوره، دوره بازسازی و موفقیت سریع جریانهای فمنیستی بود و تا اوایل دهه هشتاد ادامه یافت.
موج سوم؛ پس از این دوره (1960-1980) حرکتهای فمنیستی تندرو به تعدیل گذاشت و آثار سوء افراط در حرکتهای زنمدارانه که بیشتر از همه، دامان خود زنان را میگرفت، آشکار شد و از دهه هشتاد موج سوم این جنبش که همچنان تداوم دارد، گردید.[14]
لازم به توضیح است که اولین نوشتهها و آثار فمنیستی مربوط به 1630 بوده و از آن زمان تا مدت یکصد و پنجاه سال، این نوشتهها بهعنوان یک جریان باریک اما مستمر ادامه داشت و اعترافات بهصورت جسته و گریخته ولی دائمی دنبال میشد. اما از 1780 تاکنون، این نوشتهها بیش از پیش بهصورت یک کوشش مهم دستهجمعی و البته با رویکرد انتقادی حاد، درآمده و نویسندگان زیادی در عرصههای گوناگون انتقادی در این زمینه قلمفرسایی کردهاند.[15]
مبانی فمنیسم[16]
1. اومانیسم (انسان محوری)؛ با غلبه عامل انسانگرایی علم و عقل انسان مبنای حرکت انسان شده و علم جای دین را میگیرد و دین از صحنه زندگی حذف میشود.
2. انکار وجود طبیعت زنانه؛ اساس تئوریک فمنیسم بر انکار وجود طبیعت زنانه که عبارت از مجموعه استعدادها و نیازهای جسمی-روانی مختلف است، قرار دارد. فمنیسم اساساً به مشابهانگاری طبیعت و روان زن و مرد پرداخته و وجود امری بهنام هویت زنانه را منکر میشود؛ که این انکار برخلاف واقعیات فیزیولوژیک و روانشناختی زن است.
3. سکولاریسم؛ فمنیسم را باید بهدلیل تکیهاش بر اومانیسم، ذاتاً امری سکولار تلقی کرد.
4. عقل نفسمدار؛ اندیشه فمنیستی بر مبنای قراردادن عقل نفسمدار بهعنوان منبع تبیین حقوق و تکالیف زنان و بیاعتنایی به احکام دینی، بناشده است.
5. درک ناسوتی از زن؛ فمنیسم اساساً درکی ناسوتی و تفسیری غالباً جسمانی از زن و نیازها و حقوق او ارائه میدهد و آنچه که بهعنوان نیازهای روانی او نیز مطرح میکند، غالباً صبغه حیوانی و غریزی دارد.
اهداف و خواستههای جنبشهای فمنیستی
اهداف، آرمانها و خواستههای جنبشهای زنان و گروههای فمنیستی، گسترده، متنوع و متفاوت است. برخی اهداف این جنبش را میتوان براساس مراجعه به کتب و نشریات ایشان، اینگونه برشمرد:
1. اصالت دادن به انسانیت افراد بدون توجه به جنسیت آنها؛
2. مبارزه با عقیده ناقص بودن زنان در زمینههای مختلف؛
3. ارائه دیدگاه جدید از علوم از منظر زنان؛
4. برابری زن و مرد؛
5. نفی تفکیک نقش بین زنان و مردان؛
6. جلوگیری از خشونتهای جنسی علیه زنان؛
7. جدا کردن روابط جنسی منتج به باروری از روابطی که فقط بهمنظور کسب لذت است و با رسمیت شناختن حقوق و آزادی زن در روابط نوع دوم؛
8. بهرسمیت شناختن خانوادههای تکوالدینی و مادر مجرد به این معنا که هرزنی حق دارد با مرد بیگانه، آمیزش کند و یا از طریق تلقیح، باردار شده و برای خود فرزندی بهوجود آورد؛
9. بهرسمیت شناختن حق زنان برای تصمیمگیری در مورد جلوگیری از حاملگی و سقط جنین؛
10. ملحق بودن زنان در برخورداری از هویتی مستقل از هویت پدر و شوهر؛
11. ایجاد جهانی دو جنسی و حذف صفات زنانه؛
12. بهرسمیت شناختن همجنسگرایی؛ فمنیسمها همجنسگرایی را بهعنوان راهی برای رهایی از تسلط مردان پیشنهاد میکنند.
13. دفاع از حقوق کودکان نامشروع و برابر دانستن حقوق آنان با کودکان مشروع.[17]
رهیافتهای فمنیسم درباره تفاوت جنسی
پیرامون مسأله تفاوت جنسی با رویکرد فمنیستی حداقل پنج رهیافت را میتوان در میان فمنیستها مشاهده کرد:
1. رهیافت تساویطلب؛ برخی فمنیستها تصوری از همسانی را به خدمت میگیرند و همسانی مردان و زنان را مسلم فرض میکنند. بهنظر آنان، تفاوتهای فیزیولوژیک زن و مرد در حدی نیستند که در تعیین جنسیت نقش داشته باشند. بههمین جهت، تصحیح و تجدید نظر در برداشت از زن، بهعنوان جنس دوم را وجهه همت خود قرار میدهند. چنین رهیافتی که پیشنهاد همسانسازی زن و مرد را در خود دارد و انتظار ورود زنان به جهان مردان را در سر میپروراند، "فمنیسم انسانگرا یا تساویطلب" نامیده میشود. در این دیدگاه، اگر تفاوتی در ویژگیهای شخصیتی زنان و مردان دیده میشود، نتیجه برخورد و تربیت نابرابر با زنهاست و نه نابرابری ذاتی زنان و مردان.
2. رهیافت زنمحورانه؛ گروهی دیگر از فمنیستها به طرفداری از تصوّری از زنان چونان موجوداتی متمایز و متفاوت از مردان میپردازند؛ یا حداقل دستور کار زنان را در رابطه با سرشت فرهنگی آنها، متفاوت میانگارند. چنین رهیافتی با چارچوب تفاوت، کار میکند؛ اما سلسلهمراتب مفروض نهفته از دو جنس در این تعبیر را به چالش میکشد.
3. رهیافت پستمدرن؛ گروهی دیگر از فمنیستها، اهمیت مسأله شباهت یا تفاوت میان مردان و زنان را کمرنگ ساخته و به لحاظ کردن راهبردهای بالقوه، در برابر سلسله مراتب جنسی ایستادگی کرده یا استحکام آنرا سست میسازند.
4. رهیافت رادیکال؛ گروهی دیگر که قائل به وجود تفاوت بین زن و مرد هستند، زنان را برتر یا بهتر از مردان تلقی میکنند. این رهیافت متضمن زیر و رو کردن برداشت جریان اصلی نسبت به دو جنس، بهمثابه متفاوت اما مکمل است؛ نه تجدید نظر صرف در آن. این رهیافت، زنان را بهمنزله موجوداتی که بهلحاظ فطری و ذاتی برترند در نظر میگیرد.
5. رهیافت نژاد-قومیتی؛ شماری از نویسندگان فمنیست از یک چارچوب اتحاد یا ائتلاف بهره میگیرند. این رهیافت، مردان و زنان را بهلحاظ نوع، چندان همسان نمیداند و در ائتلاف سیاسی معتقد است آنان میتوانند در کشمکشهای متحدانه باهم مشارکت داشته باشند. نویسندگانی که این دیدگاه را بهخدمت میگیرند، میتوانند زنان را مشابه یا متفاوت از مردان تلقی کنند؛ اما دیدگاه آنان هرچه باشد، چنین نویسندگانی تردیدهای قابل ملاحظهای درباره هر موضعی که زنان را بهمثابه یک گروه میشناسد، از خود بروز میدهند. بنابراین پرسشی از تفاوت جنسی فینفسه محوری انگاشته نمیشود؛ بلکه تفاوت جنسی برای تأکید بر ائتلاف بالقوهای که اشکال قدرت را به چالش میگیرند، به موضعی میان مواضع بسیار بدل میشود.
این رهیافت علاوهبر نژاد–قومیت، با برخی فمنیستهای سوسیالیست و پسامدرن و پساساختارگرا نیز مرتبط است.[18]