كلمات كليدي : قرآن، هابيل، قابيل (فرزندان آدم)، نبأ، قرباني، گناه، حسادت، قتل، خسران، رسوايي، پشيماني، انسانيت
نویسنده : يوسف دهقان
"هابیل و قابیل" نام دو فرزند از فرزندان حضرت آدم ابوالبشر است؛ نام این دو برادر در قرآن نیامده، بلکه با تعبیر "إبنی آدم" از آن دو یاد شده که خطاب به پیامبر اسلام میفرماید:
«وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَابْنَی آدَمَ بِالْحَق»[1]
«و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان»
اما در روایات نام آنها بیان شده که نامشان، "هابیل و قابیل" بوده است.[2]
داستان هابیل و قابیل در قرآن
ماجرای آن دو برادر فقط در آیات 27 إلی 31 سورهی مبارکهی مائده ذکر شده با بیان اینکه، وقتی حضرت آدم(ع) اولین پیامبر الهی، از طرف خدا مأمور شد که "هابیل" را به عنوان وصی و جانشین خود انتخاب کند، حسادت قابیل که ناشی از انتخاب هابیل به عنوان وصی آدم و إعطای اسم أعظم و اختصاصات نبوت به هابیل بود، او را به مخالفت با این دستور خدا برانگیخت و به این امر اعتراض کرد؛ چون توهّم شایستگی خود بر هابیل را داشت، اما خداوند جهت نشان دادن مقام و منزلت "هابیل" بر "قابیل"، دستور داد که برای خدا قربانی انجام دهند، قربانی هر کس پذیرفته شد، وصی حضرت آدم است؛ در نتیجه قربانی هابیل پذیرفته شد، اما قربانی قابیل مورد قبول واقع نشد و این امر موجب شد که قابیل دست به قتل برادر خود بزند.[3]
بنابر مطالب گفته شده در این داستان، ابتدا دو مسأله مورد بررسی قرار میگیرد:
1. حسادت قابیل بر هابیل:
قرآن از این مسأله سخنی به میان نیاورده و فقط از قربانی سخن گفته است ولی در روایتی، امام صادق –علیهالسلام- به زراره فرمودند: خداوند به آدم وحى فرمود که اختصاصات نبوّت را به هابیل تسلیم نماید و إسم اعظم را به او تعلیم دهد و او را وصىّ خود قرار بدهد؛ قابیل، چون از حیث سنی بزرگتر از هابیل بود و خود را شایستهتر از برادرش میدانست، به هابیل حسادت کرد. حضرت آدم بنا به فرمان خداوند به آن دو برادر دستور داد که در راه خدا قربانى کنند؛ قربانی هر کدام مورد قبول واقع شد وصى و جانشین پدر گردد؛ نتیجهی آزمایش الهی به نفع هابیل شد، به همین سبب حسادت قابیل شعلهور شد.[4]
در ابتدای همین روایت، وقتی زراره به حضرت عرض میکند: مردم عقیده دارند که اختلاف هابیل و قابیل به خاطر ازدواج آنها با خواهرشان بوده،[5] حضرت در جواب این سخن زراره میفرماید: این عقیده، نادرست و سخیف است که با کمال بىشرمى چنین نسبت ناروائى به حضرت آدم، اولین پیغمبر و خلیفهی خدا میدهند و حال آن که ده هزار سال پیش از خلقت آدم خداوند به قلم قدرت، حوادث و امورى را که تا روز قیامت در عالم باید جارى شود، در لوح محفوظ نوشته و حلالها و حرامها تعین نموده که از جملهی محرّمات، ازدواج برادر با خواهر و فرزند با مادر است که تا روز قیامت حرام خواهد بود.[6]
2. قربانی هابیل و قابیل:
بعد از ماجرای حسادت[7] و اعتراض قابیل، قرار بر این شد که آنها برای خدا قربانی انجام دهند و پذیرش قربانی دلیل بر برتری او نزد خداست:[8]
«وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَابْنَی آدَمَ بِالْحَق إِذْ قَرَّبا قُرْباناً...»[9]
«و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: در آن هنگام که هر کدام، کارى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند...»
در بحث قربانی، دو نکته قابل توجه است:
الف. مفهوم قربان:
"قربان" به معنى چیزى است که موجب تقرب به پروردگار میشود؛ اما در قرآن کریم دربارهی نوع قربانی آن دو برادر اسمی به میان نیامده، بلکه بر مبنای روایات اسلامى،[10] "هابیل" چون دامدارى داشت یکى از بهترین گوسفندان و فراوردههاى آن را براى این کار انتخاب نمود، و "قابیل" که مردى کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود (خوشه یا آرد) براى این منظور تهیه کرد.[11]
ب. نحوهی پذیرش قربانی:
در قرآن کریم از نحوهی پذیرش قربانی نیز سخن به میان نیامده، بلکه به طور مطلق فرموده:
«...فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْیتَقَبَّلْ مِنَالْآخَر»[12]
«...اما از یکى پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد»
در روایات اینگونه آمده که قربانی هر کس را آتش سوزاند، قربانی او پذیرفته شده است؛ بنابراین وقتی هابیل و قابیل قربانی خود را تقدیم کردند، آتشی نازل شد و قربانی هابیل را سوزاند و معلوم شد که از بین این دو قربانی، قربانی هابیل پذیرفته شده و قربانی قابیل مورد قبول واقع نشده است.[13]
منطق قابیل و هابیل در برابر آزمایش الهی
قابیل از پذیرفته شدن قربانی هابیل بسیار ناراحت شد، در نتیجه تصمیم به قتل ایشان گرفت و به هابیل گفت: «به خدا سوگند که تو را خواهم کشت.» [14]
اما هابیل در پاسخ برادرش، به تقوای الهی اشاره کرده و گفت:
«...قالَ إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»[15]
«...(برادر دیگر) گفت: (من چه گناهی دارم؟ زیرا) خدا، تنها از پرهیزگاران
میپذیرد»
هابیل در حقیقت با این کلام ارادهی داشت که برادرش را هدایت کند تا وی دست از اذیت و جنایت بردارد؛ پس این تعلیل که خداوند قربانی اهل تقوا را میپذیرد، ضابطهی قطعی است که استثناپذیر نیست؛ یعنی این نوع قضاوت بر اساس معیار تقواست که وابسته به اعمال خود انسانهاست؛[16] و در ادامه افزود: «اگر تو براى کشتن من، دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمىگشایم و مرتکب این گناه نمیشوم.» [17]
بعد هابیل دلیل عدم ارتکابش به این گناه عظیم را، به قابیل گوشزد کرده و میگوید:
«إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ»[18]
«چون از پروردگار جهانیان مىترسم.»
هابیل در ادامهی این گفتگو، به حقیقت این نقشهی شوم قابیل(تصمیم وی به قتل برادر) اشاره کرده و خطاب به او گفت: «اگر تو مرا ظالمانه بکشى، گناه خودت و گناه من نیز به گردن تو خواهد بود و خواست من این است که تو مرتکب این جنایت بزرگ شوی و اگر این گناه را عملی کنی، از ستمگران خواهی بود و پاداش ستمگران، آتش جهنم است.»[19]
جواب اهل این است که "هابیل" اراده نکرد که برادرش کار قبیح انجام دهد و او را بکشد؛ بلکه ارادهاش این بود که "قابیل" جزاء و عقاب آن کار قبیحی را که خواست اقدام آن را دشت، به دوش بکشد؛ پس قبیح نیست بر اینکه کسی اراده بر نزول عذاب بر شخصی بکند که مستحق آن است؛ لذا مراد از "أن تَبُوأَ بِإثمِی" در آیهی شریفه، به دوش کشیدن عقوبت قتل هابیل است که جواز این اراده، مشروط به تحقق و وقوع این امری است که مستحق عقاب بوده و مراد از "إثمِکَ" به دوش کشیدن عقاب معصیتی است که قابیل قبل از این عمل اقدام کرده بود و موجب عدم پذیرش قربانی وی شده بود؛ چون قرآن دارا بودن تقوای الهی را تعلیل بر پذیرش قربانی انسانها از ناحیه خدای تبارک آورد.[20]
در روایتی از امام باقر –علیهالسلام- نقل شده که هر کس مؤمنی را به عمد بکشد، خداوند همهی گناهان مقتول را به اسم قاتل مینویسد و مقتول از گناهان پاک میشود و این همان قول خدای متعال است(مائده/29).[21]
إتمام حجّت از طرف خدا
خداوند دربارهی تعلیم و تهدید بشر هرگز به حکم فطرت اکتفاء نمیکند؛ یعنى به مجرد حکم عقل، کسى را به سبب گناهى عقوبت و عذاب نمىکند؛ تا پیامبرى را بفرستد که بشر را تهدید و انذار کرده و از عواقب آن جرم آگاه سازد. در این ماجرا نیز هابیل زبان به نصیحت قابیل گشود و عواقب ننگین قتل را به قابیل گوشزد نمود و خود از آن تبرّى جست؛ اما وقتی نصایح دلسوزانه و تهدید او، بر دل آهنین قابیل اثرى نکرد و آتش حسدِ او را فرو ننشاند، دست به جنایت برادر زد و پروردگار متعال نیز او را رسواى جهان ساخت تا وسیلهی عبرت برای انسانهای دیگر گردد.[22]
جنایت قابیل
سخنان هابیل همان ندای فطرت پاک هر انسانی است؛ اما وقتی این ندای توحیدی تأثیری در قلب قابیل نگذاشت، مرتکب قتل برادر خود شده و نسبت به برادرش حسادت ورزید که ریشهی آن پذیرش قربانی هابیل و ردّ قربانی او بود؛[23] از این رو سه مطلب مهم در این جنایت شوم قابل توجه است:
1. سرکشی نفس:
طغیان نفسِ سرکشِ قابیل، او را به سوی گناه بزرگ کشاند و موجب شد که اولین جنایت و خونریزی را روی این کرهی خاکی رقم زند و در زمرهی زیانکاران قرار بگیرد:
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ...»[24]
«نفس سرکش تدریجا او را مصمّم به کشتن برادر کرد، و او را کشت...»
کلمهی "طوع" به معناى مطیع بودن است؛ یعنی نفس قابیل، او را سرکش و رام کرده و تسلیم خود نمود و مسألهی کشتن برادر را برای او زینت داده و حیا را از وی برداشت، در نتیجه مطیع نفس شد.[25]
2. جنایت و خسارت:
قابیل با ارتکاب قتل برادر مؤمن خود، موجب خسارت بزرگی شد؛ چون قتل و گناهان مثل آن، سبب زیان در دنیا و آخرت میشود:[26]
«...فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ»[27]
«...و از زیانکاران شد»
قابیل که مرتکب اولین قتل روی زمین شد، با این عمل شوم خود، در دنیا و آخرت زیانکار شده و از خیر دنیا و آخرت محروم گشت.[28]
3. سرگردانی بعد از قتل:
وقتی که قابیل برادر خود را کشت، او را در بیابان رها کرد و نمىدانست با او چه کند؟ تا اینکه حیوانات درنده، قصد دریدن آن را نمودند؛ از این رو مدّتى جسد برادر را بر دوش خود حمل میکرد، تا این که بوى آن جسد بلند شده و پرندگان و حیوانات درنده اطراف جسد را گرفتند؛ در آن هنگام خداوند دو کلاغ را فرستاد و آنها با یکدیگر جنگیدند، تا این که یکى از آن دو، دیگرى را کشت؛ آن گاه با منقار و دو پاى خود گودالى را حفر کرد و جسد کلاغ مرده را درون گودال گذاشت و او را پوشاند؛ قابیل که ناظر این صحنه بود، درس خوبی از کلاغ گرفته و برادرش را دفن کرد:[29]
«فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یُبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیرِیهُ کَیفَ یوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ...»[30]
«سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین جستجو (و کند و کاو) مىکرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند...»
پشیمانی قابیل
قابیل بعد از آموزش و تعلیمی که از کلاغ دید و فهمید که جسد برادرش را چگونه پنهان کند، به عجز و ناتوانی خود پی برده و درک و شعور خود را ضعیفتر از کلاغ دیده و نالهی عجز و ضعفش بلند شد:[31]
«قالَ یا وَیلَتى أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِی سَوْأَةَ أَخِی»[32]
«او گفت: واى بر من! آیا من نتوانستم، مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟»
ظلم، بالآخره گریبان ظالم را میگیرد و انسانی که مرتکب ظلمى شده و نمىخواهد مردم بر عمل او آگاه شوند، پشیمان شده و سرگردان میماند؛ چون چنین اعمالی طبیعتاً از امورى است که نظام جاری جامعه آن را نمىپذیرد؛ چرا که اجزاى یک جامعه، بههم پیوسته و مرتبط است و خواه ناخواه اثر چنین کارهایى که با نظام جامعهی بشری منافات دارد، ظاهر مىشود؛ مثل تغذیهی طعام سمّى و بروز اثر آن در بدن انسان.[33]
انسانى که در انجام واجبات الهی و مراقبت آنچه رعایتش لازم است، نقص تدبیر داشته باشد، در موقع خود اثر نقص ظاهر شده و انسان دچار پشیمانى مىگردد و اگر بخواهد آن نقص را جبران کند، خرابى دیگرى پیدا مىشود. این گناهان و حرمت شکنیهای پىدرپى همچنان ادامه مىیابد، تا خداى تعالى او را در أنظار عموم رسوا سازد؛[34] چون عاقبت هر جنایتی، رسوایی است.[35]
«...فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِین»[36]
«...و سرانجام (از ترس رسوایى و بر اثر فشار وجدان، از کار خود) پشیمان شد.»
پشیمانى قابیل یا به خاطر این بود که عمل زشت و ننگینش، سرانجام بر پدر و مادر و دیگران آشکار شده و مورد سرزنش قرار خواهد گرفت، یا به دلیل بر دوش کشیدن جسد برادر بود که چرا مدتى آن را دفن نکرده است، و یا به این دلیل است که اصولا انسان بعد از انجام هر کار زشتى یک نوع حالت ناراحتى و ندامت در دل خویش احساس میکند؛ ولى روشن است که انگیزهی ندامت او به هر احتمالی که باشد، دلیل بر توبهی وی از گناهش نخواهد بود؛ چون توبهی واقعی این است که شخص گناهکار از ترس خدا و به خاطر زشتى عمل توبه کند و در آینده هرگز به سراغ چنین اعمال زشت و ننگینی نرود؛ اما در قرآن هیچ نشانهاى از وقوع چنین توبهاى از جانب قابیل، به چشم نمىخورد.[37]
حکمت یادکرد قرآن از داستان هابیل و قابیل
خدای متعال بعد از بیان داستان عبرتآموز دو تا از فرزندان حضرت آدم(ع)، طی بیان یک حکم کلی میفرماید:
«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِیإِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِیالْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمِیعا...» [38]
«بخاطر همین موضوع بر بنىاسرائیل مقرر داشتیم که هر گاه کسى انسانى را بدون ارتکاب قتل، و بدون فساد در روى زمین به قتل برساند، چنان است که گویا همهی انسانها را کشته است و کسى که انسانى را از مرگ نجات دهد، گویا همهی انسانها را از مرگ نجات داده است...»
ظهور سیاق آیه اشاره به اینست که مراد از "من أجل ذلک" داستان پسران حضرت آدم(ع) است که در آیات قبل بیان شد؛ یعنی وقوع آن حادثهی فجیع سبب شد تا خدای متعال بر بنیاسرائیل همچون حکمی را بکند؛ و وجه اشارهاش به طبیعت نوع انسانی است که انسان را به پیروی از هوای نفس، حسد و کینهتوزی میکشاند؛ پس افراد در نوع انسانیت حقیقت واحدی دارند که یک انسان، حقیقت همهی انسانها را بر دوش خود دارد و ارادهی الهی بر این است که این حقیقت و طبیعت انسانیت با کثرت نسل بشریت حفظ شود؛ بنابراین شخص قاتل با قتل خود در خلقت بشریت فساد به وجود آورده و غرض الهی را که بقاء کثرت افراد و انسانیت بر طریق جانشینی آنهانست، باطل میکند که "هابیل" در منطق خود به این قتل ناحق که در حقیقت منازعهی با خداست، اشاره نمود. لذا حقیقت انسانیت است که زنده میشود و میمیرد و آن حقیقت در تمام بشریت، یک حقیقت است و لازمهاش اینست که قتل یک فرد، به منزلهی کشتن نوع انسانیت و حقیقت بشریت است و در مقابل زنده کردن یک فرد، به منزلهی زنده کردن حقیقت تمام بشریت است.[39]
دو روایت تفسیری که مربوط به بطون آیات بوده و جنبهی هدایتی و تربیتی دارد:
1. اگر کسی یک نفر را گمراه نماید، مثل آن است که تمام مردم را گمراه کرده، و اگر یک نفر را هدایت نماید، گویا تمام مردم را هدایت کرده که هدایت مانند حیات و گمراهی مانند قتل است.[40]
2. هر کس پیغمبر یا امام عادلی را بکشد، گویا همهی مردم را به قتل رسانده؛ چرا که مردم را از هدایت ایشان محروم گردانیده و هر که نبى یا امامى را یاری کند، مانند این است که همهی مردم را زنده گذاشته است.[41]