دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

دین و سوسیالیسم religion and socialism

No image
دین و سوسیالیسم religion and socialism

كلمات كليدي : سوسياليسم، جامعه باوري، سوسياليسم علمي

نویسنده : سيده فاطمه جوادي زاويه

سوسیالیسم[1] یا جامعه باوری که از واژه "سوسیال"[2] به معنای اجتماعی در زبان فرانسه گرفته شده است، دارای معانی بسیاری می‌باشد؛ اما تعریف معمول این اصطلاح را در واژه نامه آکسفورد، چنین می‌توان یافت: «سوسیالیسم، تئوری یا سیاستی می‌باشد که هدف آن مالکیت یا نظارت کل اجتماع بر ابزار تولید ـ سرمایه، زمین، دارایى و غیره ـ بوده و اداره آنها را در جهت تأمین منافع همگانى، هدف خود قرار مى دهد، یا از آن حمایت مى کند». مهم ترین عنصر مشترک نظریه‌های سوسیالیستی، تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است.[3] به عبارتی سوسیالیسم را باید به عنوان سیستمی بشناسیم که بر اساس نفی مالکیت‌های فردی بنا نهاده شده است، و نتیجه اینکه سوسیالیسم، مالکیت را در اختیار قدرت‌های عمومی قبول دارد و در دست افراد نمی‌پذیرد.[4]

تاریخچه

سوسیالیسم را می‌توان به عنوان یک عکس العمل در برابر بیدادگری جامعه و یا به عنوان یک شکل تاریخی مشخص در جامعه تلقی کرد. اگر سوسیالیم را به عنوان عکس العملی در برابر بیدادگری اجتماعی مورد نظر قرار دهیم، می‌توان گفت از قدیمی ترین ایام وجود داشته و تحت عناوین گوناگون، نشانه‌هایی از آن در ادوار قدیم دیده می‌شود[5] و برخی نیز ریشه‌های آن را تا نخستین نظریه‌های اخلاقی و دینی مشوق برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطونی، می‌برند[6]. اما چنانچه سوسالیسم یک مکتب تاریخی در جامعه تلقی گردد، سرچشمه آن در جوامع کاپیتالیستی خواهد بود و در این صورت باید گفت نظریه سوسیالیستی در قرن نوزدهم پا به عرصه وجود نهاده است.[7] اصطلاح سوسیالیست به معنای جدید آن، نخستین بار در سال 1827 در انگلستان، توسط "روبرت اون" به کار برده شد. در فرانسه نیز گویا " سن‌ سیمون و فوریه" برای اولین بار در سال 1932این اصطلاح را به معنای نسبتا دقیق آن به کار بردند. این مکتب سپس در آلمان و آمریکا نیز رواج یافت.[8] اگرچه اون در انگلستان و سن‌ سیمون و فوریه در فرانسه، از پیشگامان سوسیالیسم بودند؛ اما نظریات آن‌ها آنقدر پخته و کامل نبود که بتوان گفت سوسیالیسم به عنوان یک مکتب به وجود آمده است. مطالعه سرنوشت تاریخی سوسیالیسم نشان می‌دهد که در اول کار، جریان‌ها و مکاتب متعدد سوسیالیستی بوجود آمدند. یکی از آن‌ها در اواخر نیمه اول قرن نوزده بود که به نام مارکس موسوم شد. کارل مارکس واضع فلسفه سوسالیسم جدید است که این فلسفه را متشکل نموده و به صورت یک ایدئولوژى مدون در آورده است.[9] پیدایش مکتب مارکس نقطه تحول بسیار بزرگی در اندیشه سوسیالیسم شد و در واقع همزمان با مارکس و انگلس بود که سوسیالیسم به بلوغ فکری خود رسید و قادر گردید که الهام بخش یک حزب سیاسی گردد و از آن زمان تا حال کمابیش همه جنبش‌های سوسیالیستی به نحوی زیر نفوذ و تأثیر اندیشه‌های مارکس بوده است.[10] مارکس تمام سوسیالیستهای پیش از خود را سوسیالیست‌های تخیلی خواند، او معتقد بود، تاریخ روندی جبری دارد که از کمون اولیه آغاز شده (که در آن همه چیز اشتراکی بوده و مالکیت خصوصی وجود نداشته است) و به برده داری، فئودالیسم، بورژوازی[11] و سرمایه داری رسیده و پیش بینی می کرد که به سوسیالیسم می رسد که در این مرحله مالکیت خصوصی از بین رفته و همه اموال و دارایی ها اشتراکی می شود.

بنابراین، باتوجه به آنچه گفته شد می‌توان بنیانگذاران سوسیالیسم را اندیشمندان در گروه‌های مختلف، از افلاطون گرفته تا فوریه، اون و مهمترینشان مارکس و انگلس دانست.[12]

اصول نظام سوسیالیستى

1. جامعه گرایى: مهم‌ترین اصل مشترک تمامى نظریه هاى سوسیالیستى، اهتمام آنها به ترجیح جامعه بر فرد، و فراتر نهادن سود همگانى بر سود فردى است. مارکس می‌گوید: «ماهیت انسان را نباید مخصوص فرد جداگانه؛ یعنی فرد انسانی دانست. بلکه این ماهیت در مناسبات اجتماعی منعکس است و فرد در مقابل اجتماع مطرح می‌شود».[13]

2. برابرى: یکى دیگر از مؤلفه هاى سوسیالیسم، اصل «برابرى» است. سوسیالیستها مالکیت خصوصى ابزار تولید را سرچشمه تمامى مفاسد و بیدادگریها و نابرابریهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى مى دانند. به همین جهت، بر اصل برابرى تأکید دارند.

3. فراملیّتى: از جمله اصول و عناصر سوسیالیسم، تفکرات فراملیتى و گونه هایى از تمایلات انسان گرایانه و امانیستى بودن است (امانیسم جمع گرا). سوسیالیست‌ها داعیه کوشش و مبارزه براى آزاد ساختن کل بشریت را دارند.[14]

مبانی معرفتی و شناختی سوسیالیسم

1. ماتریالیسم دیالکتیک: ماتریالیسم دیالکتیک، نظریه فلسفی در زمینه مابعدالطبیعه می‌باشد که بر اساس آن بنیان هستی «ماده» است و همه صورت‌های هستی بن و منشأ مادی دارند. مارکس، دیالکتیک را از هگل فراگرفت. بر اساس دیالکتیک همه چیز در دنیا درحال تغییر و دگرگونی است. در مقابل هر چیزی، ضد یا مخالفی وجود دارد که مارکس از آن دو به تز و آنتی تز یاد میکند.[15] به بیانی دیگر، بر آیند و نتیجه تفکرات سوسیالیستی، نگرش مادی به جهان از پیدایش تا غایت و نهایت آن است، و در بعد شناخت و معرفت شناسی بینشی محدود دارد.

2. حس گرایی: از دیدگاه سوسیالیسم حقیقت عبارت است از هر آنچه که از مواجهه حس با خارج پیدا می‌شود و به عبارتی، تنها چیزی مطابق با واقع است که از طریق حس شناخته شود و در غیر اینصورت آن چیز خطا است.[16] مادیون همانگونه که یک اصل و عکس آن را در مورد معلوم خارجی بیان می‌کنند و بر این عقیده‌اند که هر موجود، مادی است و هر آنچه که مادی نیست، موجود نمی‌باشد، درباب شناخت نیز معتقدند که هر شناختی حسی است و چیزی که قابل حس نیست، شناخت پذیر نبوده، بلکه موهوم و خرافی است.[17] در واقع مفهوم ماده، با مفهوم «احساس» همبسته است و هر جا که ماده‌ای باشد، به واسطه ابزار حسی شناخته می‌شود.[18] از نظر حیطه شناخت نیز این گروه بر این عقیده که شناخت همه واقعیات خارجی( که به نظر ایشان منحصر در ماهیات می‌باشد) ممکن است و در جهان چیز ناشناختی وجود ندارد. استالین در این باره می‌گوید: « ماتریالیسم فلسفی مارکس، دنیا و قوانین آن را کاملا قابل شناسایی دانسته و می‌گوید معرفت ما به قوانین طبیعت که بر اثر تجربه به عمل آمده، معتبر و حقیقتی است. در دنیا چیز غیر قابل شناختی وجود ندارد و اگر مسائلی هستند که تا امروز مجهول مانده‌اند، روزی کشف شده و به وسایل علمی و عملی، شناخته خواهند شد».[19]همانطور که مشخص است حس گرایی و اتکاء انحصاری به تجربه‌های حسی و کم بها دادن به ادراکات عقلی و تحلیلات ذهنی، گرایش سطحی نگرانه و کوته‌بینانه است که انسان را تا مرز حیوانیت به عقب می‌راند. سوسیال‌ها براین باورند که عقل هرگز حقیقت جدیدی را ادراک نمی‌کند، بلکه تنها واسطه‌ و وسیله‌ای است برای ادراک بهتر امور مادی، بدون آن که حقیقتی افزون از آنچه که از طریق حس حاصل شده است کشف نماید.[20] انگلس در این باره می‌گوید: « شعور و فکر هرقدر هم که به نظر عالی تلقی شوند چیزی جز محصول یک عنصر مادی و جسمانی یعنی مغز نیستند. قدرت دراکه انسان و یا حیوانات دیگر خود خاصیتی است از تشکیلات بخصوص مادی مغز و ذهن وجود مستقلی ندارد و وابسته به مغز است».[21]اشکالی که به این گروه مطرح است این است که ادراکات حسی در صورتی که صحیح و مطابق با واقع باشد، می‌تواند وجود چیزی را در شرایط زمانی و مکانی خاص نشان دهد و ما هیچ حسی نداریم که وجود اشیائی را که در هزاران سال پیش یا هزاران سال بعد، به ما نشان دهد.[22] از سویی دیگر نیز، خطاهای حواس، فکر و اختلاف آراء دانشمندان، می‌تواند دستاویزی برای ترویج سوفیسم و شکاکیت گرایی باشد.[23]

3. انکار متافیزیک: حسی دانستن شناخت و انحصار ابزار علم به حواس، رمز انحصار معلومات به محسوسات است. مادیون چون معتقدند جز از طریق حواس راهی برای علم نیست، نتیجه می‌گیرند که آنچه غیر محسوس است در ظرف ادراک آدمی نمی‌گنجد تا آنکه انسان به اثبات یا نفی آن بپردازد.[24] به عبارتی چون از اصول مهم سوسیالیسم، ماتریالیسم می‌باشد و ماتریالیسم مکتبی است که هستی و نظام موجود را در انحصار ماده می‌داند، می‌توان گفت که سوسیالیست‌ها قائل به انکار هر موجود غیر مادی و متافیزیکی هستند و آنچه را که از چهارچوب احساس و لمس بشر بیرون است را مردود می‌شمارند.[25] از جمله:

الف. خدا: این گروه معتقدند که نه تنها وجود خدا مورد شک است، بلکه یقین داریم که خدایی وجود ندارد. و این عقیده متافیزیکی که قائل به خدایی غیر مادی است، خرافی می‌باشد که در طی قرون و اعصار گذشته مورد انکار دانشمندان بوده و علوم تجربی با پیشرفت وسیعش آن را رد کرده است. اساسا عقیده به وجود خدا با علم سازگار نیست.[26] به بیانی دیگر خدایی که خارج از قلمرو ماده و مجرد از صفات ماده و خارج از تصور و احاطه فکر بشر باشد، غیر ممکن است.[27] و اگر فرضا خدایی باشد که در وراء حس ما قرار داشته باشد، از آنجایی که تمامی وسایل ادراک ما صرفا مادی است و نمی‌توانیم با این وسایل مادی پی به وجودش ببریم، از این لحاظ وجود خدا نمی‌تواند مورد یقین ما واقع شود.[28]

ب. ملائکه، روح و معاد و ... : این امور نیز غیر مادی اند و مردود. انگلس دررابطه با روح می‌گوید: « روح چیزی جز محصول عالی ماده نیست»[29]

سوسیالیسم و دین

به عنوان جمع بندی کلی از مطالب گذشته، آموزه‌ها و مفاهیم اصیل ادیان الهی، تعارض و مقابله مبنایی با تفکرات سوسیالیتی و مارکسیستی دارد.

لکن کلیسا و آموزه های مسیحی نقش مهمی در پیدایش تفکر سوسیالیستی و دین گریزی آن‌ها داشته است. از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1. نارسایی مفاهیم کلیسا: سوسیالیست ها در صدد انکار اصل دین بر آمدند، زیرا بر این باور بودند که دین عبارت است از ساخته طبقه حاکم برای تحمیق طبقه محکوم، یعنی برده‌دار، برای اینکه برده‌ها صدایشان در نیاید، طبقه فئودال برای اینکه رعیت‌ها، اعتراض نکنند و طبقه بورژوا، برای اینکه کارگران انقلاب نکنند، لازم می‌دانستند که از نظر فرهنگی، عاملی را ایجاد کنند برای تثبیت وضع موجود و آن عبارت بود از دین و مذهب. مسیحیت دراین باره می‌گوید: این شرایطی هست که خواست خداست و کسی نمی‌تواند آن‌را تغییر دهد. این طبیعی است که یکی فقیر باشد و یکی غنی. به عبارتی رویکرد آخرت گرایی مسیحیان را می‌توان از جمله موارد دین گریزی در سوسیالیسم دانست. مسیحیت به ریشه‌ها و عوامل پدید آمدن شکاف میان فقیر و غنی و آثار اجتماعی آن کاملا بی اعتنا است و هر دو را به آخرت حواله می‌دهد.[30]

مارکس در کتاب، خانواده مقدس، می‌گوید:

" اصول اجتماعی مسیحیت، بردگی باستان را توجیه کرده و رعیتی قرون وسطی را می‌ستاید. اصول اجتماعی مسیحیت جبران تمامی فضاحت‌ها را به آن دنیا موکول می‌کند و به این ترتیب ادامه آن‌ها را در این دنیا به عنوان جزای گناه اولیه و یا به عنوان تحمیل شده خداوند برای آزمون بندگان خود توجیه می‌کند."[31]

2. خشونت کلیسا: کلیسا از جهتی دیگر نیز نقش مهمی در سوق دادن مردم به سمت ضد خدایی دارد و آن تحمیل عقاید و نظریات خاص مذهبی و علمی کلیسا به صورت اجبار و سلب هرگونه آزادی عقیده در این دو قسم است.[32]

3. بی مایگی علمی و عملی آئین مسیحیت: تهی بودن مکتب تحریف یافته مسیحیت از هر دو جنبه نظری و عملی، کلیسا را با مشکلات گوناگونی مواجه ساخت و روحانیت کلیسا را در مقابله با شبهات و اشکالات فکری، عقیدتی و عملی تا حدودی آسیب پذبر ساخت.[33]

تعارض اسلام و سوسیالیسم

سوسیالیسم گر چه در برخی از نقاط با اسلام تلاقی دارد (از جمله: توازن اقتصادی، عدالت اجتماعی، رفع تبعیض، مبارزه فقر، ممنوعی انحصار ثروت در طبقه خاص و ...)[34]؛ اما در نقاط بسیاری که از آنها مهمتر و عمیق تر است(از نظر اساس و مبدا ،هدف گرایش و ابزارها ،شیوه ها و ویژگی ها و مشخصه‌ها) با اسلام تضاد داشته و تفاوت ریشه‌ای میان آن دو وجود دارد.

اسلام دینی الهی می‌باشد که مصدر آن وحی آسمانی است و آیاتش محکم و از سوی خداوند حکیم خبیر تفصیل داده شده است و نقش رسالت حضرت محمد (ص) جز گرفتن آن از سوی خدا و تبلیغ بیان نیست.

"قل اطیعو الله و اطیعوا الرسول فان تولوا فانما علیه ما حمل و علیکم ما حملتم و ان نطیعوه تهتدوا و ما علی الرسول الا البلاغ المبین".[35] ای رسول ما بگو که کافران خدا و رسول را اطاعت کنید و اگر اطاعت نکردند بر آنها بار تکلیف خویش است و از روی شفقت که لازمه مقام نبوت است بگو که اگرخدا را اطاعت کنید هدایت وسعادت خواهید یافت و بر رسول جز ابلاغ کامل رسالت تکلیفی نخواهد بود

اما سوسیالیسم، اساس آن بشری محض و مبدا آن عقل محدود انسان و تجارب نارسا است. اسلام گرچه هدفش تحقق بخشیدن به زندگی پاک برای مردم است تا از گرسنگی رهائی یافته و از خوف در امان بمانند و از جهل به دانش رو کنند و بهره عادلانه خود را از سرمایه های کشورشان بگیرند، با این حال برای راه یافتن به هدفی بالاتر از این مقاصد مادی و دنیوی نیز تلاش می کند. اسلام از مردم می خواهد توجهشان به خدا و سرای جاوید آخرت باشد و به پای تمتعات و لذائذ دنیا، توقف نکنند. زندگی پاک ( از نظر اسلام ) به عنوان وسیله مطلوب است و به عنوان کمکی است برای اطاعت و عبادت خدا که همه مکلفین برای آن آفریده شده‌اند و تنها راه رسیدن به سعادت، همان دین است. و مردم جز شنیدن و اطاعت کردن و خوب فهمیدن و پیاده کردن حقی ندارند:

"لیس الدین الا سنة الحیاة و السبیل التى یجب على الانسان ان یسلکها حتى یسعد فى حیاته فلا غایة للانسان یتبعها الالسعادة‌"[36]

دین جز قانون زندگى و راهى که انسان باید براى رسیدن به سعادت بپیماید، نیست و هدف نهایى انسان همان رسیدن به سعادت است.

اسلام هستی را مساوی با ماده نمی‌داند و معتقد است غیر از جهان ماده، حقایقی وجود دارد که بهره آن‌ها از واقعیت نه تنها کم‌تر، بلکه بیشتر نیز هست. و این در حالی است که، سوسیالیسم مکتبی مادی و دنیوی بوده که هدفی بالاتر از دنیا ندارد و مافوق ماده به وجودی معتقد نیست و ماوراء طبیعت به عالمی عقیده ندارد و لذا برای خدا و آخرت در تعالیم آن بهره‌ای متصوّر نیست.

همانطور که بیان شد، سوسیالیسم ابزار شناخت را فقط حسیات می‌داند؛ در صورتی که اسلام شناخت را منحصر به ادراکاتی که از حواس ظاهری سرچشمه می‌گیرند نمی‌کنند؛ بلکه انواع دیگری از شناخت را معرفی می‌کند که از جمله آن‌ها علم شهودی و حضوری، وحی، الهام و ... است که بعضی از آن‌ها اختصاص به افراد خاصی دارد. خداوند در قرآن می‌فرماید:

"و من الناس من جادل فی الله بغیر علم و هدی و لا کتاب منیر"[37]

این آیه شریفه ضمن ضم کسانی که بدون آگاهی از درباره خداوند به جدل می‌پردازند از راه‌های شناخت نز پرده بر می‌دارد و می‌فرماید: این گروه نه به راه عقل گام نهاده‌اند و نه راه عرفان بر آن‌ها گشاده است و نه از وحی که کتاب منیر است مدد گرفته‌اند. تفصیل این آیه نشان می‌دهد که چهار راه برای شناخت وجود دارد: 1. راه حس. 2. راه عقل. 3. راه تهذیب و تزکیه. 4. راه کتاب منیر و راه وحی که این راه مختص انبیای الهی است.[38]

مشخص است که باور سوسیال‌ها درباره متافیزیک به طور کل در تضاد با معارف اسلامی می‌باشد؛ زیرا عنصر اصلی در دین اسلام را اعتقاد به خدا، معاد و سایر امور ماوراء طبیعی تشکیل می‌دهد. و به همان دلایلی که در حس گرایی گفته شد (عدم انحصار ابزار شناخت در حس و تجربه)، اسلام نظر سوسیالیست در متافیزیک را نفی می‌کند.

علاوه بر آنچه در اختلاف اسلام و سویالیسم از نظر هدف گرایش گفته شد، در روش ها و ابزار ها و حتی نقاط تلاقی آن با سوسیالیسم بطور اجمال اختلاف دارد و این دو بطور تفصیل تضاد آشکار دارند و هر کدام به سوی هدف خود راهی جداگانه را می پیماید . اسلام راه های ویژه خود را در تحقق موازنه و مسئولیت اجتماعی و عدل و مبارزه با فقر و بهره برداری دارد و همچنین نظرات ویژه ای را در مالکیت فردی و اسباب و شرائط و قیود آثار و همچنین در مالکیت اجتماعی و زمینه ها و حدود آن، می پیماید. از همه اینها بالاتر ، اسلام خصائص و ویژگی هائی دارد که در معالجه و برخورد با قضایا و مشکلات فردی و جمعی ، مادی و معنوی انسانی، منحصر به خود اوست.

مقاله

نویسنده سيده فاطمه جوادي زاويه

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS