كلمات كليدي : نظريه كاشت، اثرات رسانه، تماشاگر پرمصرف، گربنر
نویسنده : قاسم كرباسيان
در میان نظریاتی که به آثار درازمدت رسانهها پرداختهاند، حق تقدم با نظریه کاشت میباشد. این نظریه عبارتست از اینکه تلویزیون در میان رسانههای مدرن چنان جایگاه محوری در زندگی روزمره ما پیدا کرده است که منجر به غلبه آن بر "محیط نمادین" شده و پیامهایش در مورد واقعیت، جای تجربه شخصی و سایر وسایل شناخت جهان را گرفته است.[1]
"جورج گربنر"(1969) و تعداد دیگری از پژوهشگران مدرسه ارتباطات دانشگاه پنسیلوانیا بااستفاده از تحقیقی که احتمالاً طولانیترین و گستردهترین برنامه پژوهش اثرهای تلویزیون است، نظریه «کاشت باورها» را ارائه دادند. [2] شاهد اصلی گرنبر برای این نظریه، از تحلیل محتوای سیستماتیک تلویزیون آمریکا طی چندین سال متوالی بدست آمده است.[3]
تبیین نظریه
این نظریه یکی از اشکال اثر رسانهها در سطح شناختی بوده و مربوط به این موضوع است که قرار گرفتن در معرض رسانهها، تا چه حد میتواند به باورها و تلقی عموم از واقعیت خارجی، شکل دهد؟ نظریه کاشت یا اشاعه برای ارائه الگویی از تحلیل، تبیین شده است؛ تا نشاندهنده تأثیر بلندمدت رسانههایی باشد، که اساساً در سطح برداشت اجتماعی، عمل میکنند.[4] گرنبر عقیده دارد که تلویزیون به لحاظ عمق و نفوذ قابل ملاحظهاش، نیروی فرهنگی قدرتمندی است. وی تلویزیون را ابزاری در دست نظم تثبیتشده صنعتی اجتماعی میداند، که بجای تغییر، تهدید یا تضعیف نظام سنتی باورها، ارزشها و رفتارها، در خدمت حفظ، تثبیت یا تقویت آنهاست. او که اثر اصلی تلویزیون را جامعهپذیری یعنی اشاعۀ ثبات و پذیرش وضعیت موجود میداند، معتقد است که تلویزیون تغییرات را به تنهایی به حداقل نمیرساند؛ بلکه این امر با هماهنگی دیگر نهادهای عمدۀ فرهنگی محقق میشود.[5]
"گرنبر" مدعی است که میان تماشای تلویزیون و اظهار نظر در مورد واقعیتهای دنیا، رابطه وجود دارد و تماشاگران پرمصرف تلویزیون نسبت به واقعیات زندگی با بینندگان کممصرف اختلاف نظر دارند.
این نظریه معتقد است که تلویزیون در بلندمدت موجب تأثیر در جهانبینی و نظام ارزشی بینندگان پرمصرف خود میشود و به آنها نگرش تلویزیونی واحد در مورد واقعیات میبخشد. در واقع نظریه گرنبر با تفاوت قائل شدن بین مخاطب عادی و پرمصرف، تأثیر زیاد تلویزیون بر مخاطب پرمصرف را اثبات میکند.
"گرنبر" میگوید: از نظر تماشاگران پرمصرف، تلویزیون عملاً، دیگر منابع اطلاعات، افکار و آگاهیها را به انحصار درآورده و یک کاسه میکند. اثر این مواجهه با پیامهای مشابه، چیزی را تولید میکند که وی آنرا کاشت یا آموزش جهانبینی رایج، نقشهای رایج و ارزشهای رایج، مینامد.[6]
گرنبر عقیده دارد که پیام تلویزیون از چندین جنبۀ اساسی از واقعیات فاصله دارد؛ اما به جهت تکرار دائمیاش، نهایتاً به عنوان دیدگاه مورد وفاق جامعه، پذیرفته میشود و تماس ممتد با جهان تلویزیون، میتواند نهایتاً به قبول دیدگاه تلویزیون، که همواره واقعیت را به درستی منعکس نمیکند، دربارۀ جهان واقعی منجر شود.[7]
تجدید نظر در نظریه گربنر
این نظریه موفق نشد تا نظریه پژوهشگران این عرصه را جلب کند و با انتقاداتی روبرو شد. از جمله منتقدین این نظریه میتوان به "پل هیرش"، "رابین"، "تیلور" و "پرس" اشاره کرد. "گرینر" در واکنش به انتقادات "پل هیرش" این نظریه را مورد تجدید نظر قرار داده و عناصری را بدان افزود.[8]
در تجدید نظری که توسط گرنبر در این نظریه رخ داد، وی دو مفهوم "متداولسازی" و "تشدید" را به این نظریه افزود. با این مفاهیم این واقعیتها در نظر گرفته میشود که تماشای بیش از حد تلویزیون نتایج متفاوتی برای گروههای اجتماعی مختلف دارد. متداولسازی هنگامی روی میدهد که تماشای بیش از حد تلویزیون، منجر به تشدید تقارن دیدگاهها در گروهها میشود و هنگامی روی میدهد که اثر کاشت در گروه خاصی از جمعیت بیشتر شود.
با افزودن این دو مفهوم، نظریه کاشت، دیگر مدعی اثر همسان و سراسری تلویزیون بر همۀ تماشاگران پرمصرف نیست؛ بلکه ادعای نظریه این است که، تلویزیون با متغیرهای دیگر در تعامل قرار میگیرد؛ به شیوهای که تماشای تلویزیون بر بعضی از گروههای فرعی اثر قوی گذاشته و بر بعضی دیگر تأثیری نخواهد داشت. براساس این تجدید نظر، صرف پرمصرف بودن مخاطب، موجب تأثیر فراوان تلویزیون بر مخاطب و تغییر باورهای او نخواهد شد؛ بلکه متغیرهای محیطی نیز در این اثرگذاری نقش ایفا میکنند.
"گربنر" در تجدید نظر خود انتقاد هیرش را که گفته بود وی کار کنترل سایر متغیرها را بخوبی انجام نداده است، میپذیرد و نظر وی را مبنی بر اینکه "اگر محقق، متغیرهای دیگر را همزمان کنترل کند، تغییر باقیمانده را که بتوان به تلویزیون نسبت داد، خیلی کم است"، میپذیرد.[9]