كلمات كليدي : خاتمیت، جامعیت اسلام، اجتهاد، عقل استقرایی، وحی تشریعی، امامت، خلافت، تصوف
نویسنده : (تليخص)هیئت تحریریه سایت پژوه
عقیدهای مبنی بر اینکه پیامبر گرامی اسلام خاتم و پایانبخش سلسلۀ پیامبران توحیدی است.
ادلۀ خاتمیت:
1) دلایل نقلی:
الف) قرآن کریم میفرماید:
مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمًا (احزاب/ 40)
«محمد هرگز پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه پیامبر خدا و خاتم پیامبران است، و خداوند به هر چیزی دانا است.»
ب) پیامبر در حدیث منزلت به علیبن ابیطالب(ع) فرمود:
«اَنْتَ مِنی بِمَنزِلة هارونَ مِنْ موسی اِلاّ انه لا نَبِّی بَعدی» (حدیث منزلت)
«تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی الاّ اینکه بعد از من پیامبری نیست.»
2) دلایل عقلی:
الف) کمال یافتن دین و جامعیت اسلام: مشهورترین استدلالی که برای ختم نبوت میشود این است که اسلام کاملترین و جامعترین دین است، و دیگر برای هدایت و ادارۀ جامعۀ بشری به دین تازهای نیاز نیست.
البته در قرن اخیر، تفسیرهای مختلفی از جامعیت قوانین شرعی و کفایت اسلام در تمامی امور فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ارائه شده است. از جمله گفته شده است که تمامی قوانین دینی و فقهی جاودانه نیستند و لذا برخی دائمیاند و برخی نیز در پرتو اجتهاد مستمر قابل تغیرند. از این رو سخن از «قوانین ثابت و قوانین متغیر» در میان است.
ب) اکتشاف یکبارۀ تمامی منازل فردی و اجتماعی انسان: به گفتۀ شهید مطهری: « در نظر عرفان از آن جهت نبوت پایان یافت که تمام مراحل و منازل فردی و اجتماعی و راهی که انسان باید به پیماید، یک جا کشف شد. پس از آن هر بشری هر چه دریافت کند، بیشتر از آن نخواهد بود. خاتم کسی است که همه مراتب را طی کرده و مرتبۀ طی نشده باقی نگذاشته است».
ج) کمال حاکمیت اسلام و انطباق آن به وسیلۀ اجتهاد: استاد مطهری در کتاب وحی و نبوت در این باره تحلیل و نظری دارد، که خلاصۀ آن نظریه چنین است:
1) دیانت و وحی تا ظهور اسلام مرحله به مرحله در یک روند تکاملی طی شده است.
2) از اسلام طرح کلان دیانت به مثابۀ یک دستگاه اعتقادی جامع و کامل به کمال خود رسیده است.
3) در عصر خاتمیت علمای امت مسؤلیت اجتهاد و تفسیر امور جزئی را بر بنیادهای اصول کلی و نیز وظیفۀ امر به معروف و نهی از منکر یا اجرای امور کلی و یا اجتهادی را بر عهده دارند.
به عبارت دیگر در دوران خاتمیت عالمان و مجتهداناند که صلاحیت دارند اسلام را طبق معیارهای کلی دیانت تفسیر کنند و آنها را در شرایطی متحول و نو به سوی جوامع انسانی به اجرا درآورند. البته سرّ این خاتمیت و توانایی اسلام نیز «بلوغ فکری و رشد اجتماعی» آدمی بوده است.
د)جانشینی عقل استقرایی به جای وحی تشریعی و مستقیم: علامه اقبال لاهوری و به تبع او دکتر علی شریعتی در مورد فلسفۀ ختم نبوت نظر ویژهای دارند، که خلاصه آن چنین است:
با توجه به پایان دورۀ تمدنهای باستانی (یونان، رم، ایران، بینالنهرین، اسکندریه و ...) و بلوغ عقلی و یا توسعۀ عقل کاوشگر آدمی در سدۀ هفتم میلادی، انسان بالغ و عاقل و رشد یافته که به منابع سهگانۀ معرفت (تجربۀ عرفانی، طبیعت و تاریخ) نیز مجهز است، خود قادر است در پرتو:
1) تجربۀ باطنی عرفانی که جاودانه و پایان ناپذیر است؛
2) چهارچوبهای کلی و ایدئولوزیک وحی و دیانت اسلام؛
3) تربیت دینی مستمر؛
4) عقل و خرد کاوشگر عصر و تجارب عملی، مشکلات نو به نوی خود را به گونهای سامان دهد که در استمرار دعوت و هدایت وحی (تجربۀ باطنی) و هدایت خاص الهی (قرآن که سندی معتبر است و تنها سند دینی تحریف نایافته است) باشد.
البته منظور اقبال و شریعتی این نیست که بشر با ظهور اسلام و یا عقل استقرایی کاوشگر و استدلال کننده، دیگر نیازمند به دین و ارزشهای دینی نیست، بلکه تمام مسئله این است که به چه دلیل به «وحی جدید» نیاز نیست. زیرا روشن است کسانی چون اقبال و شریعتی، تمام کوششان این است که نشان دهند راه فلاح انسان در دیانت است.
خ) خاتمیت و وحی تفسیر ناشده:
تفسیر دیگری که برای گشودن سرّ خاتمیت ارائه شده ، ازسوی دکتر عبدالکریم سروش است:
«ما، درست در همان موضعی قرار داریم که اصحاب پیامبر قرار داشتند، یعنی همان «وحی» که به پیامبر شده است، اکنون در اختیار ما است. تفاوتی که پیامبر خاتم با سایر پیامبران داشته است، همین است که نزد پیامبران دیگر ادعا نشده است که عین کلمات خداوند در اختیار مردم قرار گرفته است. پیامبران، تجارب روحانی / باطنی داشتند و درک خودشان را از آن تجارب در اختیار امتشان قرار میدادند، ولی نزد پیامبر اسلام، عین تجربۀ باطنی پیامبر، بدون تفسیر در اختیار مردم قرار میگیرد، یعنی خود قرآن. بنابراین همان طور که پیامبر مخاطب این کلمات بود، ما هم هستیم. به همین دلیل ما همیشه با یک وحی تازه روبرو هستیم که کهنگی ندارد و تجربهاش پایدار است آدمیان باید مرتباً به او مراجعه بکنند و از او معانی و حاجات خود را بدر آورند. این راز خاتمیت است».
خاتمیت و تشیع:
از نظر شیعه نقشی که «امام» به صورت منحصر به فرد در شناخت و تفسیر دین، رهبری معنوی و اخلاقی جامعه دارد توجه کنیم و به ویژه اگر اعتقاد راسخ شیعیان در باب عصمت امامان را از یاد نبریم، روشن میشود که در واقع همان نقشی را که پیامبر معصوم در عصر حضور، داشته است، پس از آن امامان برعهده دارند البته با این تفاوت که دیانت و نبوت با پیامبر اسلام به پایان رسیده و وحی تشریعی منقطع گشته است بنابراین شیعه، برخلاف اهل سنت که فقط عصر رسول خدا را «عصر حضور» میدانند، عصر امامان را نیز عصر حضور میداند و برای امامان خود همان حجیت شرعی قایل است که برای پیامبر اسلام قایل است.
در اهل سنت نیز خلاء ختم نبوت از چند طریق جبران شده است. از جمله میتوان به پدیدۀ خلافت، اجتهاد و تصوف اشاره کرد. خلافت در آغاز فقط جانشین سیاسی پیامبر اکرم اسلام بود ولی بعدها نوعی تقدس پیدا کرد و عملاً رهبری معنوی و سیاسی آن حضرت در نظام خلافت تداوم پیدا کرد. اجتهاد نیز تداوم رهبری فکری و فقهی و علمی حضرت رسول بود که به وسیله علمای اهل جماعت انجام شد. تصوف، که از همان صدر اسلام نخستین جوانههای آن پدید آمد و در قرون بعدی نظاممند شد، رهبری روحانی و باطنی پیامبر بود که به وسیلۀ مشایخ تصوف و اهل باطن استمرار پیدا کرد. در رهبری باطنی صوفیانه، کسانی تا آن جا پیش رفتند که مقام ولایت روحانی را بالاتر از مقام انبیاء دانستند.
به هر حال پس از اعلام ختم نبوت به وسیلۀ قرآن و حضرت رسول، فرق مختلف اسلامی و به طور کلی مسلمانان هر یک کوشش کردهاند به نوعی مسئلۀ رهبری معنوی تو دینی و فکری و حتی سیاسی و حکومتی پیامبر را حل کنند و این روند همچنان ادامه دارد.