كلمات كليدي : تجربه ديني، شلاير ماخر، ویلیام آلستون، پراودفوت، تجربه وحياني، وحي، علم حضوري، علم حصولي
نویسنده : رضا میرزائی
ناهمخوانی عقاید مسیحیت و مضامین کتاب مقدس با فهم عمومی انسانها مثل مسئله تثلیث، ارائه تصویری انسان وار از خداوند، نکوهش معرفت و آگاهی و طرح گناه ذاتی آدمیان و ... باعث شد بسیاری از متفکران و آزاد اندیشان گرایشهای الحادی پیدا کنند و متفکرانی هم که نمیتوانستند به دین آبا و اجداد خود پشت کنند برای حفظ دین به طرح نظریاتی ابداعی پرداختند، از جمله این نظریات ارائه تجربه دینی به عنوان گوهر و اساس دین بود که توسط «شلایر ماخر» (متکلم پروتستان آلمانی 1768-1834) برای دو منظور ذیل ارائه شد:
1. حفظ دین مسیحیت و جذب نسل نو پشت کرده به دین مسیحیت با این توجیه که اساس دین احساس و توجه باطنی به بی نهایت است و افکار و عقاید و اعمال دینی که نسل نو با آن مخالفند جزء اساس دین نیست بلکه پوسته دین و تجلی احساسات دینی است.
2. مصون سازی دین از نقادیهای فلاسفهای مانند کانت و هیوم
بعد از شلایر ماخر این جریان فکری توسط کسانی مثل ویلیام جمیز، ردولف اتو، استیس، سوئین برن، پراد فوت و دیگران دنبال شد، که از نظر آنها دین به عنوان عنصری مستقل در تجربه انسانی شناخته میشد که نباید به علم، متافیزیک یا اخلاق ارجاع شود. اساس دین بر یک لحظه تجربه قرار دارد که ذاتأ دینی است و نیازی ندارد تا با برهان متافیزیکی و شواهدی که پیروان برهان نظم اقامه کردهاند، یا با توسل به اهمیت دین برای زندگی اخلاقی توجیه شود.[1]
تعریف تجربه دینی و بیان ماهیت آن
تجربه واقعه و حادثهای را گویند که شخص از سر خود میگذراند (چه بعنوان انجام دهنده و عامل آن واقعه و چه بعنوان ناظر و بیننده آن واقعه) و نسبت به آن آگاه است. مثل تجربه یک مسابقه فوتبال که یا بصورت شرکت در آن مسابقه است و یا به صورت تماشا کردن آن مسابقه. ما تجربههای متنوعی داریم، اما در اینجا منظور ما تجربه دینی است که غیر از تجربههای متعارف و معمولی است؛ یعنی شخص متعلق این تجربه را موجودی مافوق طبیعی میداند (یعنی خداوند یا تجلی خداوند در یک فعل)، یا آن را موجودی میانگارد که به نحوی با خداوند مربوط است (مثل تجلی خداوند در شخصیتی مانند مریم مقدس) و یا آن را حقیقتی غایی میپندارد، حقیقتی که توصیف ناپذیر است.
به طور خلاصه می توان گفت؛ تجربه دینی تجربهای معنوی است که اولأ؛ متعلق آن موجودی فوق طبیعی باشد، یعنی تجربه در محدوده دین صورت گیرد. ثانیأ؛ فاعل آن در توصیف حالات و تجارب خود از مفاهیم و تعابیر دینی استفاده کند.[2]
در مورد ماهیت تجربه دینی چند دیدگاه وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
1. شلایر ماخر تجربه دینی را احساس اتکای مطلق و یکپارچه به مبدا یا قدرتی متمایز از جهان می داند که بار معرفتی و شناختاری ندارد، بلکه از مقوله احساسات و مستقل از مفاهیم و اعتقادات و اعمال دینی است. او معتقد است که چون این تجربه نوعی احساس است و از حد تمایزات مفهومی فراتر میرود، لذا نمیتوانیم آن را توصیف کنیم.[3]
نقد
الف) چگونه ممکن است که شخص بتواند از دل احساساتی که معرفت بخش و شناختاری نیستند گزارههای صدق و کذب برداری بدست آورد که در الهیات و فلسفه دین مورد استفاده قرار میگیرد. در واقع اگر تجربه بیان ناپذیر است پس حقایق دینی چگونه از آنها نتیجه میشوند.
ب) مدافعان این نظریه درباره ماهیت احساسات و عواطف گرفتار سوء فهم شدهاند، چرا که احساسات و عواطف نیز مانند اعتقادات و اعمال قائم و وابسته به مفاهیم هستند. پس نمیتوان وجه معرفتی تجربه دینی را کاملا منتفی دانست.[4]
ج) این نظریه با ادیان آسمانی و ابراهیمی و تجارب وحیانی که صاحب کتاب دینی و معرفتیاند سازگار نیست، چرا که باورها و گزاره های دینی شناختاری و صدق و کذب بردارند. همچنین این دیدگاه بر مکاشفات عرفانی که به علم حصولی تبیین میشوند و بار معرفتی پیدا میکنند انطباق ندارد.[5]
2. ویلیام آلستون (متولد 1921) فیلسوف دین معاصر، تجربه دینی را نوعی ادراک حسی میشمارد وساختار آن را مانند ساختار تجربه حسی می داند. او معتقد است همانگونه که در ادراک حسی، اشیاء خودشان را به گونهای به ما نشان میدهند که ما قادر به شناختشان باشیم، بر همین قیاس در تجربه دینی نیز خداوند چنان خود را ظاهر میکند که شخص تجربهگر قادر میشود او و افعالش را بشناسد.[6]
نقد
این دیدگاه هم بر تجربه وحیانی انطباق ناپذیر است چرا که در تجربه حسی ما اشیا را با اوصاف و کیفیات حسی آنها تجربه می کنیم در حالی که کسانی که خدا را تجربه میکنند در گزارش تجربههای خود خدا را عاری از اوصاف و کیفیات حسی میدانند. در واقع تجربه خدا از سنخ علم حضوری است بر خلاف تجربه حسی که از سنخ علم حصولی است.[7]
3. پراودفوت (متولد 1939) هم با نقد دو نظریه مذکور مدعی شد که ما تجربه دینی تفسیر ناشدهای نداریم و هر تجربهای با مقولات اعتقادی و امور مافوق طبیعی تبیین میگردد.[8] عقاید و اعمال دینی تفاسیری از تجربهاند.[9]
نقد
ایراد این دیدگاه این است که اگر ما تجربه دینی را از سنخ علم حضوری بدانیم بدون تفسیر برای صاحب ادراک ظاهر و معلوم است، گرچه برای انتقال به دیگران نیازمند تفسیر و تبدیل آن به علم حصولی هستیم و اگر از سنخ علم حصولی باشد بدون تفسیر و تبیین قابل ارائه و انتقال به مخاطبان است.[10]