دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

مالک بن هبیره

No image
مالک بن هبیره

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، مالك بن هبيره

نویسنده : طاهره رضايي

مالک بن هبیره بن خالد بن مسلم بن الحارث بن المخنف بن مالک بن الحارث بن بکر بن ثعلبه بن السکون السکونی که مشهور به الکندی و ابو سعید است.[1] ایشان از رؤسای کنده[2] در زمان امویان بوده است و از عالمان[3] عصر خویش محسوب می‌گردید. او از اهالی شام بود، اما برخی از مورخین او را مصری نیز معرفی کرده‌اند.[4] مالک بن هبیره فرمانده سپاه معاویه بن ابی‌سفیان در حملات به سرزمین روم بود،[5] و در جنگ صفین نیز همراه و از یاران معاویه بوده است،[6] و از طرف معاویه والی حمص منصوب شد.[7] مالک بن هبیره اندکی نیز افتخار مصاحبت با رسول خدا(ص) را داشته است،[8] و یک روایت معروف به جنازه را از پیامبر(ص) نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمودند: «هرگاه سه صف برای نمازگزاران بر مرده‌ایی بر پا شود، بهشت بر او واجب می‌شود.»[9]

فعالیت‌های سیاسی مالک بن هبیره

الف) بیعت مالک بن هبیره با معاویه

نصر گوید: در حدیث عثمان بن عبیدالله جرجانی در مورد بیعت کردن مردم با معاویه بیان شده است، بیعت با معاویه در مراحل گوناگون انجام گرفت. به گونه‌ای که مردم با معاویه به شرط این که مراعات کتاب خدا را بکند و ملزم به رعایت روش و سنت پیامبر باشد، با او بیعت کردند. مالک بن هبیره در روزی که همگان بیعت کردند حضور نیافت، و در روزی که خواص بیعت کردند او نیز حضور پیدا کرد و بدین صورت با معاویه بن ابی سفیان بیعت کرد، او به خطبه ایستاد و گفت: «ای امیر مؤمنان، (رسوم) این کشور را ناقص و گسسته کردی، و مردم را تباه ساختی و زبانزد سفیهان نمودی. عرب ما را زنده به کردار می‌داند نه زنده به گفتار و ما با کارهای بزرگ و گران خود گفتار به اندک آریم، پس دستت را پیش آر تا با تو، بر آن چه که دوست داریم و دوست نداریم بیعت کنیم.»[10] نخستین عربی که با او بدین گونه بیعت کرد مالک بن هبیره بود.[11]

ب)منسوب شدن مالک بن هبیره به ریاست قبیلۀ کنده

روزی معاویه بن ابی سفیان با مالک بن هبیره ملاقات کرد و از مالک بن هبیره پرسید که بزرگ و آقای قوم شما چه کسی است. مالک در جواب گفت: ای امیرالمؤمنین هر کس را که شما او را بزرگ و آقا معرفی و معین کنی. معاویه گفت که پس تو سید و آقای قومت باش به شرط این که به پیش من بیایی و اگر کاری از تو خواستم آن را انجام دهی و همیشه با روی گشاده مرا ملاقات کنی.[12] مالک نیز قبول کرد و پس از آن در دورۀ اموی رئیس قبیلۀ کنده شد.[13]

ج)شفاعت از حجر بن عدی

حجر یکی از یاران با وفای حضرت علی(ع) بودند. زمانی که زیاد به حکومت مکه منصوب شد، برای مردم کوفه سخنرانی کرد، بر عثمان رحمت فرستاد و قاتلان او را از جمله امام علی(ع) را لعنت کرد. زمانی که حجر بن عدی سخنان او را شنید، گفت: خدا شما را گمراه کرده است، من شهادت می‌دهم آن که را که شما او را نکوهشش می‌کنید از هر کس دیگر به ستایش سزاوارتر است.[14] زیاد هیچ نگفت و به بصره باز گشت و عمرو بن حریث را از جانب خود به حکومت کوفه فرستاد. زمانی که زیاد در بصره بود به او خبر دادند که شیعیان على(ع)، گرد حجر را گرفته‌اند و مجمعى تشکیل داده‌اند، آشکارا معاویه را لعنت مى‌کنند و از او اظهار برائت مى‌کنند، و بر عمرو بن حریث سنگ زده‌اند. زیاد به سمت کوفه بازگشت و برای مردم سخنرانی کرد و همۀ مردم را تهدید کرد و گفت: اگر من نتوانم کوفه را از حجر نگه دارم و او را عبرت دیگران سازم، هیچ نیستم.[15] سپس دستور داد که حجر و یارانش را یعنی ارقم بن عبدالله الکندى و شریک بن شداد الحضرمى و صیفى بن فضیل الشیبانى و قبیصة بن الضبیعة العبسى و کریم بن عفیف الخثعمى و عاصم بن عوف البجلى و ورقاء بن سمى البجلى و کدام بن حیان العنزى و عبد الرحمان بن حسان العنزى و محرز بن شهاب التمیمى و عبدالله بن حویة السعدى و عتبة بن الاخنس بود و هم‌چنین سعد بن نعمان الهمدانى را دستکیر کنند و سپس آنان را به نزد معاویه فرستاد.[16]

یزید بن اسد البجلى از معاویه خواست تا دو پسر عمش عاصم و ورقاء را به او ببخشد، و نامه‌اى نوشت و به برائت آن دو گواهى داد. معاویه آن دو را به او بخشید و آزادشان کرد. وائل بن حجر نیز ارقم را شفاعت کرد، معاویه ارقم را نیز بخشید، و ابو الاعور السلمى عتبة بن الاخنس را شفاعت کرد و حبیب بن مسلمه برادران خود را، معاویه شفاعتشان را بپذیرفت.[17] مالک بن هبیره السکونى نیز به شفاعت حجر برخاست. معاویه شفاعت او را نپذیرفت. مالک خشمگین شد و از دارالحکومه خارج شد و در خانه خود نشست‌.[18] زمانی که معاویه از بخشیدن حجر بن عدی به مالک بن هبیره سکونی دریغ کرد، او در میان جمعی از مردم کنده و سکون و تعدادی از یمنیان که اطراف او جمع شده بودند گفت: «معاویه بیشتر از آن چه ما به او محتاج باشیم به ما احتیاج دارد، ما در میان قوم او عوض او را می‌توانیم پیدا کنیم؛ اما او در میان مردم، عوض ما را نمی تواند پیدا کند.»[19]

پس از مدتی معاویه کسی را به دنبال مالک بن هبیره فرستاد؛ اما مالک نپذیرفت و پیش معاویه نیامد. زمانی که شب شد معاویه یکصد هزار درم براى او فرستاد و پیغام داد که امیرمؤمنان شفاعت ترا درباره عموزاده‌ات نپذیرفت به سبب رأفت بر تو و یارانت که بیم داشت جنگ دیگرى راه بیندازند، اگر حجر بن عدى مانده بود بیم داشتم تو و یارانت ناچار شوید به مقابله وى روید و مسلمانان به بلیه‌اى بزرگتر از کشته شدن حجر دچار شوند. [20]

مالک پول را پذیرفت و دلش خوش شد و فردای آن روز با جمع قوم خویش پیش معاویه آمد و از او راضى شد.[21]

یزید بن اسد البجلى از معاویه خواست تا دو پسر عمش عاصم و ورقاء را به او ببخشد. و نامه‌اى نوشت و به برائت آن دو گواهى داد. معاویه آن دو را به او بخشید و آزادشان کرد. وائل بن حجر نیز ارقم را شفاعت کرد، معاویه ارقم را نیز بخشید. و ابو الاعور السلمى عتبة بن الاخنس را شفاعت کرد و حبیب بن مسلمه برادران خود را، معاویه شفاعتشان را بپذیرفت. مالک بن هبیره السکونى نیز به شفاعت حجر برخاست. معاویه شفاعت او را نپذیرفت. مالک خشمگین شد و از دار الحکومه بیرون رفت و در خانه خود نشست‌. زمانی که معاویه از بخشیدن حجر بن عدی به مالک بن هبیره سکونی دریغ کرد، او در میان جمعی از مردم کنده و سکون و تعدادی از یمنیان که اطراف او جمع شده بودند گفت: «معاویه بیشتر از آنچه ما به او محتاج باشیم به ما احتیاج دارد، ما در میان قوم او عوض او را میتوانیم پیدا کنیم اما او در میان مردم، عوض ما را نمی تواند پیدا کند.»

پس از چند روزمعاویه کسی را به دنبال مالک بن هبیره فرستاد، اما مالک نپذیرفت و پیش معاویه نرفت. زمانی که شب شد معاویه یکصد هزار درم براى او فرستاد و پیغام داد که امیر مؤمنان شفاعت ترا درباره عموزاده‌ات نپذیرفت به سبب رأفت بر تو و یارانت که بیم داشت جنگ دیگرى راه بیندازند، اگر حجر بن عدى مانده بود بیم داشتم تو و یارانت ناچار شوید به مقابله وى روید و مسلمانان به بلیه‌اى بزرگتر از کشته شدن حجر دچار شوند.

مالک پول را پذیرفت و دلش خوش شد و فردای آن روز با جمع قوم خویش پیش معاویه آمد و از او راضى شد.

د) حکومت رسیدن مروان بن حکم

مالک بن هبیره سکونى دوست داشت که خالد بن یزید به حکومت برسد؛ ولى حصین بن نمیر، مروان را می‌خواست که به حکومت منصوب شود.[22] مالک به حصین گفت: آیا ما باید با این کودک (خالد) بیعت کنیم و در حالی که ما پدرش را بزرگ کرده‌ایم تو منزلت و مقام ما را نزد پدر او مى‌دانى او ما را بر سر و دوش عرب بلند خواهد کرد[23] (مقصود، خالد ما را صاحب مقام ارجمند خواهد کرد). حصین گفت: نه بخدا هرگز نباید عرب یک سالخورده را انتخاب کنند و ما کودک را اختیار کنیم.[24] مالک گفت: بخدا سوگند اگر مروان را انتخاب کنى او نسبت به تو رشک خواهد برد حتى بر تازیانه‌ یا بند کفش تو حسد و دریغ خواهد کرد و نخواهد توانست ببیند که تو در سایه یک درخت آسوده بنشینى. مروان خود پدر یک عشیره و برادر یک عشیره است (داراى عده و طایفه) اگر شما با او بیعت کنید بنده و برده او خواهی بود. هان باید خواهر زاده خود را پیش ببرید.[25] (خالد بن یزید)

حصین گفت: من در خواب و عالم رؤیا چنین دیدم که قندیلى در آسمان آویخته شده و جز مروان کسى نتوانست به آن قندیل برسد. پس ما باید او را به خلافت انتخاب کنیم. به خدا قسم او را خلیفه خواهیم کرد.[26] روح بن زنباع جذامى برخاست و گفت ایها الناس مروان بن حکم به خدا قسم که هر رخنه که در اسلام پیدا مى‌شد او آن را مى‌بست و ترمیم می‌کرد. او در جنگ جمل با على بن ابى طالب نبرد کرد. بعد از این سخنان مالک بن هبیره نیز قبول کرد که با مروان بیعت کند، و گفت: من به شرط این با مروان بیعت می‌کنیم که بعد از او خالد باید ولیعهد باشد.[27]

زمانی که مروان به حکومت رسید و روزی که مالک در نزد مروان حضور داشت مروان گفت: بعضی از مردم ادعا می‌کنند که با ما عهد کرده و شروطی مقرر نموده بودند. که یکی از آنان مردی است که سرمه‌دان دارد. منظور او مالک بن هبیره بود، زیرا که او به چشمانش سرمه می‌کشید. مالک گفت حال چنین است که هنوز به حجاز نرسیدی و هنوز کمربند تو محکم بسته نشده است. مروان گفت: آرام باش ای ابا سلمان ما مزاح کردیم و مالک در جواب گفت: آری مزاح بود.[28]

مالک بن هبیره سکونى دل با پسران یزید بن معاویه داشت و مى‌خواست خلافت از آنها باشد حصین بن نمیر سکونى مى‌خواست خلافت از مروان بن حکم باشد. 535) (536 مالک بن هبیره به حصین بن نمیر گفت: «بیا با این جوان که پدرش میان ما زاده و خواهرزاده ماست بیعت کنیم که منزلت ما را به نزد پدرش مى‌دانى.» و فردا ما را به گردن عربان سوار خواهد کرد.» مقصودش خالد بن یزید بود.

حصین گفت: «نه، قسم به خدا نمى‌شود که عربان پیرى بیارند و ما کودکى بیاریم.» مالک گفت: «این سخن را از آن رو مى‌گویى که سختى ندیده‌اى و بزحمت نیفتاده‌اى.» گفتند: «اى ابو سلیمان آرام باش.» مالک گفت: «به خدا اگر خلافت به مروان و خاندان مروان دهى تازیانه و بند پاپوشت را و درختى را که در سایه آن مى‌نشینى به چشم حسد مى‌بینند، مروان پدر عشیره و برادر عشیره و عموى عشیره است، اگر با وى بیعت کنید بندگان آنها مى‌شوید، با خواهرزاده‌تان خالد بیعت کنید.»تاریخ‌الطبری/ترجمه،ج‌7،ص:3165

ه)کشتن محمد بن حذیفه

کتاب الکامل آمده است که، عمرو عاص و محمد بن حذیفه هر دو بر این پیمان بستند که با هم دیگر ملاقات کنند به گونه‌ای که هیچ گدامشان با خود سپاه نیاورد، و وعده ملاقات را در عریش (محلى معروف) قرار دادند. عمرو خبر ملاقات و پیمان را به معاویه داد. چون وقت معین وعده فرا رسید هر دو سوى یک دیگر رفتند و با هر یکى صد تن از اتباع بودند ولى عمرو لشکرى آراسته پشت سر گذاشت. چون به محل عریش رسیدند لشکر عمرو شتاب کرد و به آن محل رسید محمد دانست که عمرو خدعه و خیانت کرده. محمد ناگزیر داخل یک قصر در عریش شده در آن‌جا تحصن نمود. عمرو هم به محاصره او شتاب کرد و منجنیق را بر آن قصر بست تا این که او را گرفتار کرد و نزد معاویه فرستاد معاویه هم او را به زندان سپرد، دختر قرظه زن معاویه دختر عمه محمد بن ابى حذیفه بود مادرش فاطمه دختر عتبة. آن زن طعام مى‌پخت و نزد پسر عم زندانى خود می‌فرستاد. روزى چند سوهان میان طعام نهفت و فرستاد. محمد زنجیرها را با سوهان‌ها برید و از آن‌جا گریخت مدتى در یک غار پنهان و بعد گرفتار و به قتل رسید. خدا داناتر است. گفته شده او در زندان ماند تا حجر بن عدى کشته شد از آن‌جا گریخت و مالک بن هبیره سکونى او را دنبال کرد. گرفت و بانتقام حجر بن عدى کشت، زیرا مالک نزد معاویه شفاعت حجر را کرده بود و معاویه نپذیرفت. مالک محمد بن حذیفه را کشت زیرا او از بنی امیه بود به انتقام حجر که از قوم مالک بود.[29]

و) نبرد با رومیان

در سال 46، عبدالرحمان بن خالد و به روایتى مالک بن هبیره السکونى یا مالک بن عبدالله، وارد سرزمین روم شد.[30] در سال 47، مالک بن هبیرة در روم و عبدالرحمان القینى در انطاکیه زمستان را به سر آوردند.[31] در سال 48، باز عبدالرحمان القینى در انطاکیه بود و در تابستان عبدالله بن قیس الفزارى به روم لشکر برد،[32] و مالک بن هبیرة السکونى در دریا جنگید و عقبة بن عامر الجهنى از راه دریا با مردم مصر وارد نبرد شد. در سال 49، زمستان را، مالک بن هبیره در روم گذرانید و در تابستان عبدالله بن کرز البجلى به روم لشکر آورد و نیز غزوه یزید بن شجرة الرهاوى در دریا با مردم شام و عقبة بن نافع با مصریان در این سال بود.[33]

سرانجام مالک بن هبیره

مالگ بن هبیره در سال 64 زمانی که با مروان بیعت کرد همراه او به مصر رفت و تا آخر عمر پیش او بود تا این که در سال 65 در زمان مروان از دنیا رفت.[34]

مقاله

نویسنده طاهره رضايي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

فتح مغرب و اندلس

No image

جریر بن عطیه

No image

مصعب بن زبیر

Powered by TayaCMS