دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

فلسفه معاصر contemporary of Philosiphy

No image
فلسفه معاصر contemporary of Philosiphy

كلمات كليدي : فلسفه معاصر، پراگماتيسم، فلسفه تحليلي، فلسفه ماركس ،اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم منطقي، فلسفه نوكانتي،فلسفه حيات

نویسنده : اميد نيك داد

تعبیر «فلسفه معاصر» به مجموع اندیشه‌ها و عقایدی که از اواسط نیمه دوم قرن نوزدهم تا پایان قرن بیستم در کشورهای اروپا و کانادا و آمریکای شمالی در جریان بوده، اطلاق می‌شود. گردآوری و ثبت و ضبط همه این اندیشه ها کاری دشوار و شاید در هر حال خالی از دقت باشد؛ زیرا شرایط اجتماعی که همیشه خاستگاه آراء فلسفی است، در این دوره در قاره اروپا و آمریکا بسیار پراکنده، متنوع و متأثر از عوامل گوناگون است، نفی الهیات که از ویژگی های عصر جدید بود، در دوران معاصر به نفی مابعدالطبیعه منتهی شد و نفی مابعدالطبیعه موجب پراکندگی و تا حدودی بی سامانی فلسفه معاصر گردید. وقوع دو جنگ جهانی در نیمه اول قرن بیستم یکی دیگر از عوامل پراکندگی نظام فلسفی در این دوره است. این پدیده چنان مؤثر بود که بسیاری از متفکران معاصر اروپا حتی در تعریف «وجود» تجدید نظر کردند و به جای الفاظی که معنی هستی می داد،از قبیل sein به آلمانی، bing به انگلیسی، و eter به فرانسه، صورتهای مختلف لفظ دیگری را، با عنوان existence را بکار بردند که به کلی معنی آن غیر از وجود یا هستی است و شاید ما واژه مناسبی برای ترجمه آن نداشته باشیم. در کنار این امور رشد صنعت و تجارت و اقتصاد در کشور های غربی خود یکی دیگر از عوامل دگرگونی های فکر فلسفی معاصرشد.

از جمله صفت بارز فلسفه معاصر می‌توان به نفی مابعدالطبیعه که صفت عمومی همه دیدگاههای فلسفی دوران معاصر اشاره کرد. این مطلب را گاهی بحران مابعدالطبیعه نامیده اند، که مسامحتاً می‌توان آن را شکاکیت فراگیر در عصر جدید دانست. مفاهیم کلیدی فلسفه متعارف از قبیل ذاتی، ضروری اولی، بدیهی، فطری، عقلانی و .. به کلی فرو ریخت و جای آنها را مفاهیم نسبی، احتمالی، موقتی، تجربی و ... گرفت. فیلسوفان دوران معاصر اغلب ریاضیدان و فیزیکدان، اقتصادان، جامعه شناس رواشناس هستنددر این دوره فلسفه به معنای تفکر در مبانی فرهنگی (به جای مبانی هستی) به کار رفت. در واقع می توان گفت در دوران معاصر فلسفه به جای هستی شناسی به نوعی انسان شناسی مبدل شد و جامعه شناسی با مذاق فلسفی و تامل در مبانی هنر، دین، اقتصاد، سیاست، و .. جای هستی ‌شناسی فلسفه متعارف را گرفت.[1] در این میان ظهور و بروز فلسفه های جدید شاید یکی از ویژگی های فلسفه معاصر می باشد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌شود؛

فلسفه های معاصر به صورت مختصر

1. پراگماتیسم (pragmatism):

در اواخر قرن نوزدهم روشی فلسفی در آمریکا ظاهر شد که به پراگماتسیم مشهور است و در فارسی می توانیم آن را فلسفه اصالت عمل ترجمه کنیم. ازچهره های معروف مکتب اصالت می‌توان به: «چارلز سندرس پیرس»،[2] «ویلیام جیمز»[3] و «جان دیوئی»[4] اشاره کرد. به اعتقاد این متفکران روش و نظریه اصالت عمل در حل مسائل عقلی و پیشرفت انسان سودمند است. جنبش پراگماتیسم پس از جنگ‌های داخلی آمریکا آغاز شد و بیدار شدن فلسفه را در این سرزمین نوین داد. مهمترین زمینه ظهور پراگماتسیم در آمریکا روش تحقیقی داروین و فرضیه تکامل او است. دیدگاه داروین در خصوص بقای اصلح در طبیعت( که مطابق با آن در جریان تنازع بقا قوی، ضعیف را از میدان بیرون می کند)، تاثیر زیادی در پیدایش پراگماتیسم گذاشت. یکی از جریانهای دیگری که زمینه را برای بوجود آمدن پراگماتیسم آماده می‌کند مهاجرت بعضی از شاگردان هگل به آمریکا بود که به «هگلیان سن لوئی» معروف شدند. آنان نخستین نشریه فلسفی را در ایالات متحده آمریکا به نام مجله «فلسفی نظری» منتشر کردند.[5] از اصول اساسی این مکتب می توان به موارد ذیل اشاره کرد: الف؛ ما از دریافت حقایق واقعی همان گونه که واقعیت دارند،ناتوان هستیم. ب؛ واقعیت امری ثابت بدون حرکت و ساکن نیست و درگذروسیلان است. ج؛ بنابراین در بین نظریه‌های مختلفی که درباره واقعیت بیان می‌شود، بهترین و معقولانه‌ترین روش آن است، که به نظریه‌هایی چنگ بزنیم که در عمل مفید باشند.[6]

2. پوزیتیویسم منطقی (logical positivism)؛

در دهه 1920 عده‌ای از متفکران در شهر وین گروهی را تشکیل دادند که به پوزیتیویسم منطی شهرت یافتند. در حقیقت بنیان گذار این مکتب را می توان اگوست کنت فرانسوی نامید که این مکتب را براساس داده های بی حواس تشکیل داد و از یک نظر نقطه مقابل ایدالسیم است.[7] از اعضای اصلی حلقه وین که متفکران مشهوری بودند، می توان به: «مورسین شلیک»[8]، «هانس هان»[9]، «اتونویرات»[10]، «فردریک ویزمن»،[11] «رودلف کارناپ»[12]اشاره کرد. نامهای مترادف دیگر این مکتب اصالت تجربه همساز، اصالت تجربه علمی» و معادل های فارسی آن اصالت تحصل منطقی، فلسفه تحصیلی و فلسفه اثباتی است، طرفدران این مکتب خود را دشمن فلسفه می دانستند و در دشمنی با فلسفه بیشتر به فیلسوفان ایدالیست آلمان توجه داشتند. آنان خود را طرفدار علم می دانستند تلاش می کردند تا دامنه علم تجربی را بر تمامی حقیقت گسترش دهند و از این جهت با ادعای هر نوع شناخت فراعلمی یا غیر تجربی مخالفت می کردند، طرفداران این مکتب بر این باورند که فلسفه باید الغاء شود و علوم نیز از عناصر مابعدالطبیعی پیراسته گردد. حتی یک از اعضای این حلقه فلسفه را نوعی بیماری می داند که باید درمان شود.[13]

3. فلسفه‌های نوکانتی:

در نیمه دوم قرن نوزدهم و در دوران پس از مرگ هگل، گروهی از متفکران آلمانی سعی کردند فلسفه کانت را در جهت دیگری غیر از فلسفه هگل احیا کنند، این گروه را می توان فیلسوفان فرهنگ نامید که ضمن تفکیک علوم طبیعی از علوم انسانی و تعیین طرح علوم انسانی به عنوان طرحی جدید در قلمرو فلسفه به گسترش و تبلیغ آراء کانت در این قلمرو پرداختند از چهره های معروف این گروه می توان به دیلیتای اشاره کرد. عناصر فلسفه نوکانتی را می توان به چهار مبحث، نفی مابعدالطبیعه، توجه به عناصر پیشینی، شناخت پدیداری و نفی ذوات مستقل از شناخت، نگرش تاریخی، تقسیم کرد.[14]

4. پدیدار شناسی (phenomenology):

پدیدارشناسی یکی از اصطلاحات فلسفه متعارف است و در اواخر قرن هجدهم به معنی مطالعه پدیدار، یعنی آنچه ظاهر و نمایان می شود، بکار برده شده است. پدیدار به این معنی مرادف صرف نمود و امر موهوم می شود، و به همین معنی است که لامبر فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی در کتاب ارغنون نو پدیدار شناسی را بحث از ظواهر و زمان و مکان محسوس دانسته است.[15] کانت اصطلاح پدیدار را به معنای اطلاعات دریافت شده از طریق احساس به کار می برد پس از نظر او پدیدار اگرچه در مقابل شییء فی نفسه و حقیقت قرار می گیرید اما با صرف نمود یکی نیست، هگل آن را به معنای گسترده ای به کار برده است زیرا آن را تجربه کامل و جوانی می داند که می اندیشید و آرزو می کند. برنتانو این تعبیر را به معنای توصیف تجربی پدیدارهای روانی می داند. اما پدیدار شناسی به معنای رایج آن در قرن بیستم توسط ادموند هوسرل بنیان نهاده شد. اما تعیین دقیق معنای این واژه در آثار هوسرل به راحتی امکان ندارد. او با طرح این مطلب تلاش می کند که فلسفه را به عنوان علم و مبتنی بر اصولی تعیینی تأسیس کند. به اعتقاد او فلسفه همیشه به عنوان علم تعریف می شد، اما هیچ گاه ویژگی علم را نداشته است. او نتیجه می گیرید که نه فلسفه و نه تاریخ فلسفه ای وجود دارد و در آموختن فلسفه متعارف کسی فیلسوف نمی شود.[16]

5. فلسفه اگزیستانس: (PhilosiphyExistence)

این واژه در فارسی به وجود ترجمه شده است. اما در فلسفه های معاصر کلمه (Existence) از اصل لاتین Exister گرفته شده است. Exister از دو جزء تشکیل شده است. ex (به معنای از بیرون) و sistere (به معنای قیام ـ ایستادن)، معنای این کلمه لاتین ظهور و بروز و تجلی است، بعضی معنای «قیام و تقرر ظهوری» و برخی «هستی» و «هست بودن» را ترجیح می دهند. در فلسفه های اگزیستانس دو جریان وجود دارد که یک جریان جنبه دینی دارد و با کی یرکگارد آغاز می‌شود و دیگر جریانی که جنبه بی دینی والحاد دارد «خصوصا در تفکر ژان پل سارتر» و از افکار نیچه متاثر می‌شود. هر دو طریقه ای در تفکر است. طرفداران این مکتب اعتقاد دارند که ما در دام وجود این دنیا افتاده ایم و در دنیایی کاملا پوچ و بی معنی زندگی می کنیم. هیچ یک از اصولی که برای تنظیم با فهم حوادث بکار می بریم اساس و بنیادی ندارد. لیکن نمی توان از «کار داشتن با وجود» (هستی ظهوری) بگریزیم. و در مطالعه انسان، مطلق مطالعه انسان را همان خود انسان می دانند و به نظر آنان راه و روشن مطالعه انسان را باید در فهم عمیق تر آنچه انسانی است جستجو کرد.[17]

6. فلسفه حیات (هنری برگسون)؛

برگسون فلسفه‌ای تدوین کرد که بنابر آن، تحول و صیرورت (رفتن شیء از حالتی به حالت دیگر یا از زمانی به زمان دیگر) با عنوان حیات (زندگی) پایه و اساس کل جهان هستی را تشکیل می دهد. در نظر برگسون جهان هستی چه در طبیعت و چه در عالم فرهنگ از دو بخش زیر بنا و روبنا تشکیل شده است (اصطلاحات زیر بنا و روبنا از اصطلاحات مارکسیستی است). عالم روبنا عالمی است ثابت و ساکن و در طبیعت این جهان، عبارت است از ؛مجموعه کهکشان ها و موجودات فیزیکی آنها، در عالم فرهنگ، روبنا عبارت است از؛ ارزشهای ثابت در قلمرو حقوق، سیاست، اخلاق، دین، هنر و ... .شناخت عالم روبنا که جهانی است ثابت یا متشکل از ارزشها و مفاهیم ثابت (مثل مفهوم جرم در فیزیک) کار عقل است. عقل با قدرت استدلالی خود می تواند پدیده های ظاهرا ثابت جهان را بشناسد. عالم زیربنا، عبارت است از ؛جهان پویا و متحول که اصل و اساس آن صیرورت(شدن) است. صیرورت را عقل استدلالی درک نمی کند، زیرا ذات عقل مأنوس به ثبات و سکون است. عالم صیرورت را فقط توسط شهود می توان دریافت کرد. شهود عبارت است از ؛یک نگرش ذاتی مستقیم به ذوات پویا و متحول. ذات پویای هستی را برگسون تحول خلّاق نامیده است. تحول خلّاق اصل حیات یا زندگی است و زیربنای تمام موجودات را تشکیل می دهد. به این ترتیب از نظر برگسون ثبات و سکون در هر قلمروی، فقط ظاهر امور را تشکیل می دهد و اصل امور پویا و متحول است. اینجا در فلسفه برگسون یک تقسیم ثنایی در امور پیدا می شود،بنابراین تمام امور به ایستا و پویا تقسیم می شوند. دین پویا و دین ایستا، اخلاق پویا و اخلاق ایستا، فلسفه پویا و فلسفه ایستا و ... تفرق و پراکندگی امور مربوط به مرحله ایستاست.[18]

7. فلسفه تحلیلی (Analytic Philosophy):

طرفداران این مکتب فکری معتقدند که کار فلسفه تحلیل است و مراد از تحلیل، بررسی زبان و انواع کاربردهای آن می باشد. فیلسوفان تحلیلی در مورد روش و نتایج تحلیل زبان اتفاق نظر ندارند اما همگی بر این باور هستند که تحلیل به استعمال زبان و وظیفه آن مربوط می شود.در فلسفه تحلیلی حدو مرزی تعیین نشده واز اصول قطعی مشخص برخوردار نیست. بنابر این اصل مشترک همه آنها این است که مسائل فلسفی تا اندازه ای مسائل زبانی است و با تحلیل و تشریح الفاظ زبان می توان تا حدودی این مسائل زبانی حل کرد.«اتمیسم منطقی»، «پوزیتیویسم منطقی» و «فلسفه زبان عادی» از مهمترین مکاتبی هستند که به تحلیل در فلسفه اهمیت می دهند. از لحاظ تاریخی می توانیم اتمیسم منطقی را مقدم بر دو مکتب دیگر بدانیم. این مکتب به برتراندراسل و فلسفه اول وینگنشتاین یا ویتگنشتاین مقدم منسوب است.[19]

8. فلسفه مارکسیسم:

مارکس معروفترین و برجسته ترین شاگرد هگل و از متفکران درجه اول آلمان، ترکیبی از آراء علمی، فلسفی و ایدئولوژیکی را به نام مارکسیسم یا کمونیسم را ارایه کرد. اندیشه های فلسفی مارکس در چهار بند خلاصه می شود: حرکت دیالتیکی، اندیشه سوسیالیسم، تقویت عنصر انسانی الهیات، و سوسیالیسم یا برابر اجتماعی معیار برای عدالت. مارکس در حرکت دیالتیکی خود که آن را از هگل اقتباس کرده است سعی در کاهش بار متافیزیکی آن و استفاده آن در تحولات اجتماعی دارد. مارکس در اندیشه سوسیالیستی خود، به دو عنصر مالکیت خصوصی و نفی ارزشهای خانوادگی یا خانواده خصوصی توجه دارد. مارکس با تلفیق نظر خود با فویر باخ اعلام کرد که این ذهن انسان است که اندیشه الوهیت را در خود می پروراند. بنابراین حرکت سوسیالیستی حرکتی است که الف؛ضروری و اجتناب ناپذیرباشد، ب؛قهری و انقلابی و اغلب خشونت بار، ج؛نتیجه آن رفع تمام تضادها و نابرابریهاست، بطوریکه تمام افراد جامعه فارق از معیارهای گروهی و طبقاتی در یک سطح برابر از امکانات زندگی برخورداراند.[20]

ویژگی‌های بارز فلسفه معاصر در یک نگاه

از جمله شاخصه اصلی فلسفه‌های جدید و معاصر اصالت انسان است.اصالت انسان یا انسان گرایی اجمالا عبارت است ازاعتقاد به اینکه در جهان هر چه هست در خدمت انسان است. اجزآء و ارکان عمده اصالت انسان عبارتند از:اصالت علم،اصالت ماده،حذف الاهیات از فلسفه و نفی مابعد الطبیعه و سرانجام نوعی شکاکیت است. همان گونه که شاخصه اصلی فلسفه در یونان اصالت طبیعت بود، و ویژگی اصلی فلسفه قرون وسطی خدا محوری است،در فلسفه‌ جدید و معاصر شاخصه اساسی این دوره اصالت انسان(امانیزم) است. ‌به این معنی که نه دیگر طبیعت دارای چنان اصالتی است که به عنوان الگو حاکم بر تفکر انسان باشد (چنان که ارسطو می پنداشت) و نه اراده خداوند معیار والگوی تفکر صحیح است (چنان که قدیس اگوستین می پنداشت)، بلکه در این دوره عصر حاکمیت انسان است. همه چیز به عنوان‌ خادم انسان تفسیر می‌شود و انسان تعیین کننده ارزش های حاکم بر جهان است.در این دوره اصالت علم به این معنی است، که هر نظریه فلسفی توأم با مشاهدات تجربی و مستند به این مشاهدات است.فیلسوفان در دوره معاصر اغلب متخصص در یکی از رشته های علوم جدید(ریاضیات،فیزیک،زیست شناسی،اختر شناسی و...)بوده اند و آراء فلسفی آنها یا متضم به اکتشافات علمی خود آنهاست و یا آمیخته به آراء علمی افراد دیگر در همان زمان است. نظریه اصالت ماده حاکی از این امر است که هستی جز به نحو جسمانی یا مادی یا فیزیکی به نحو دیگری یا ممکن نیست یا اگر ممکن باشد بر آمده از ماده وتابع شرایط مادی است.و سرانجام نفی الهیات در این دوره از دیگر شاخصه های اساسی است. در فلسفه معاصر کنار زدن الهیات دارای معانی متفاوت است؛ از نظر ماتریالیست‌ها الهیات مجموعه‌ای‌ از خرافات بی معنی و توخالی معرفی می کردند.در حوزه معرفت شناسی بز این این باورند اگر الهیات هم محتوایی داشته باشد، مجموعه‌ای از عقاید وباورهای است نه مفاهیم علمی،به این جهت باید آن را از فلسفه به عنوان قلمرو شناسایی بیرون کرد.سرانجام نفی الهیات منجر به نفی مابعدالطبیعه (که از بارزترین ویژگی فلسفه معاصر است) شد.[21]

نگاهی نقادانه به فلسفه معاصر

انحطاط و ورشکستگی فلسفه معاصر غرب با تمام تلاش‌های مذبوحانه‌ای که برای بقای خود بعمل می‌آورد ما را به تأمل و اندیشه وا می دارد. انحطاط فلسفه از نیم قرن گذشته به این سو امری کاملا اجتناب ناپذیر است. فقدان هر نوع وحدت در الگوها و مسائل و روش ها به وضوح به چشم می خورد، اینک ما در اروپا کنگره ها و مجامع فلسفی و همچنین فلاسفه متعددی داریم که بندرت در آن ها مایه ای از «فلسفه» وجود دارد. فلسفه امروز اروپا فاقد هر نوع نظم و وحدت معنوی است. وحدتی که بدان وسیله بتواند برای هر نوع تکامل خلاق سودمند افتد. فلسفه ای که براساس تحلیلی عمیقی به تعقل در نظام کلی گیتی می پرداخت و خود یکی از مسائل اساسی «معرفت» و به عبارت دیگر، «نفس» معرفت شمرده می شود. اینک درگیر دار نتایج علمی دستگاهای «اندازه گیری» علوم طبیعی از رونق افتاده بود. آنچه تکامل صنعتی با افزایش اقتدار سیاسی و گسترش نفوذ اقتصادی از اوایل قرن نوزدهم به این سو به بشریت ارمغان داد نه تنها در تاریخ بشری بی سابقه شگفت بودبلکه باب تازه ای نیز بر روی هدفها و اصول معنوی انسان که در دل طوفان حوادث در پی دانش کلی و جامعی بود گشود. ظهور شکاکیت جدید، نفی مابعدالطبیعه از دیگر پیامدهای این دوره از تاریخ فلسفه می‌باشد.[22]

مقاله

نویسنده اميد نيك داد

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS