كلمات كليدي : آزادي، ليبراليسم، جبر و اختيار، آزادي حقوقي، آزادي اخلاقي
نویسنده : مهدي عبداللهي
آزادی در زبان انگلیسی معادل دو واژه «Freedom» و «liberty» میباشد. این دو اصطلاح غالباً به جای یکدیگر به کار میروند، ولی در پارهای مواضع بار معنایی این دو واژه متفاوت میشود. وقتی واژه «Freedom» در مورد اشخاص یا افعالشان به کار میرود، اشاره به «توانایی» یک فرد برای رفتار به شیوهای خاص در مجموعهای از شرایط مفروض دارد، اما «liberty» اشاره به «رخصت معتبر» فرد برای رفتار به شیوهای خاص در مجموعهای از شرایط مفروض دارد. این تمایز، اساس تمایز دستوری میان «can» و «may» و تفاوت میان «de facto» یعنی عملی و «de jure» یعنی قانونی است.[1]
«liberty» معادل واژه لیبرته (Libertė) در زبان فرانسه و ریشه لاتین آن (Libertas) است.[2]
در طول تاریخ اندیشه کمتر موضوعی مانند «آزادی» مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است تا آنجا که تعریفهای ارائه شده از سوی متفکران از دویست نیز تجاوز نموده است.[3] این تشتت و فراوانی دیدگاهها در باب آزادی، کارل یاسپرس فیلسوف اگزیستانس آلمانی را بر آن داشته تا اعلام نماید که «تعریف قانعکنندهای از آزادی امکان ندارد.»[4]
فرانتس روزنتال نیز میگوید آزادی در طی جریان خود در تاریخ، خود را از قید و بند تعریف رهانیده است و به یکی از مفاهیم انتزاعی مهم تبدیل شده که هیچ ما به ازای خارجی و مصداق قابل تعریفی جز آن چه ذهن انسان بدان بخشیده، نداشته است. تعاریف آزادی، بیش از آن که مفهوم آزادی را روشن کنند از شرایط زمانی و کسانی که آن تعاریف را به وجود آوردهاند، سخن میگویند.[5] به بیان دیگر، عدم دستیابی به تعریف واحد برای واژه آزادی، ناشی از اختلاف جهانبینیهاست که در میان فلاسفه مشاهده میشود. مفهوم آزادی، یک مفهوم اجتماعیـسیاسی در حیطه زندگی فردی و اجتماعی است، از این رو، اگر در شناخت انسان اختلافنظر وجود داشته باشد، یعنی دو نوع نگرش و جهانبینی متفاوت درباره وی در میان باشد، در این صورت، دستیابی به تعریفی واحد که مورد پذیرش تمامی صاحبنظران باشد، ممکن نخواهد بود.[6]
هر چند سخن فوق به دور از صواب نیست، اما به نظر میرسد دقیقتر آن است که بگوییم واژه آزادی، مشترک لفظی است که در علوم فلسفی، روانشناسی، اخلاقی و حقوقی در معانی مختلفی به کار میرود، از این رو، پیدا کردن معنای جامعی برای معانی مختلف آن، بسیار مشکل است.[7] مهمترین معانی که آزادی در آنها به کار گرفته شده، عبارتند از: آزادی فلسفیـکلامی، آزادی حقوقی، آزادی اخلاقی. پس باید آزادی را در حوزههای مختلف کاربرد آن، به طور مستقل معنا نماییم.
1. آزادی فلسفیـکلامی: در حوزه فلسفه و کلام، وقتی گفته میشود «انسان آزاد است»، آزادی به معنای اختیار و عدم جبر است، یعنی انسان در انجام رفتارهای خود، اختیار دارد و مجبور نیست. به گفته استاد شهید مطهری: «بدون تردید یکى از معضلات بزرگى که تاکنون فکر دانشمندان را به خود متوجه ساخته، این مسأله است و بسیار کم دیده مىشود که کسى در این مسأله وارد شده باشد و جمیع جوانب و اطراف مسأله را در نظر گرفته باشد و به درستى از عهده حل آن برآمده باشد. غالباً کسانى از مدعیان فلسفه یا روانشناسان یا علماى اخلاق یا اصولیین که وارد این مطلب شدهاند، یا از اول راه خطا پیمودهاند، یا آنکه به قسمتى از مطلب توجه کرده و جمیع اطراف و جوانب مطلب را در نظر نگرفته یا نتوانستهاند در نظر بگیرند.»[8]
محققین حکمای اسلامی معتقدند که نظام هستى نظام ضرورى است و استثناپذیر هم نیست و در عین حال انسان در افعال و آثار خود مختار و آزاد است و حد اعلاى آزادى براى انسان، موجود است و این اختیار و آزادى با ضرورت نظام هستى منافات ندارد.[9] این نظر اولین بار از طرف پیشوایان دین ابراز شده و بعداً که محققین حکماى الهى با موازین دقیق عقلىـمنطقى در این مسأله فلسفى غور کردند، حکم عقل را نیز با این نظر که از منبع وحى سرچشمه مىگیرد، موافق یافتند.[10]
در تفکر فلسفی غرب نیز این وجه آزادی در اندیشه بسیاری از مکاتب و فیلسوفان پذیرفته شده است و غالب آنها معتقد به آزادی فلسفی انسان بوده، او را موجودی مختار میدانند.
آنچه در باب اندیشه فیلسوفان غربی خودنمایی میکند، رویکرد افراطی فیلسوفان اگزیستانس به مقوله آزادی و اختیار انسان است تا آنجا که برخی از فلاسفه اگزیستانس از شاخه الحادی آن، وجود خداوند متعال را محدودکننده آزادی انسان انگاشته، برای تضمین وجود این خصلت اساسی در وجود آدمی، به خیال باطل خود، وجود خداوند متعال را از قلمرو جهانبینی خود خارج نمودهاند. ژان پل سارتر در این باره گفته است: «قول به آزادی انسان، مستلزم این است که افراد بشر ملعبه خدایان یا هر قوه دیگری ماسوای خود نیستند، بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیرمتعلق و غیرمرتبطاند و خلاصه به حال خویشاند . . . نفی خالقی علیم، شرط عقلی و منطقی حریت کامل انسان است.»[11]
آزادی فلسفی، آزادی تکوینی انسان و مربوط به نحوه وجود اوست، از این رو، باید و نباید در آن راه ندارد. سؤالی که در این حیطه مطرح است، آن است که آیا انسان به لحاظ تکوینی آزاد است یا آزاد نیست، اما این که انسان باید آزادی داشته باشد یا نباید آزادی داشته باشد، در تکوین جایی ندارد.[12]
2. آزادی حقوقیـسیاسی: آزادی در این وجه، یکی از حقوق اساسی انسان شمرده میشود که در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق بینالمللی مدنی و سیاسی نیز بر آن تأکید شده است. این وجه از آزادی، اشکال مختلفی دارد، مثل آزادی عقیده و اندیشه، آزادی بیان، آزادی تشکیل اجتماعات و شرکت در آنها، آزادی قلم و مطبوعات، آزادی فعالیتهای اقتصادی.[13] این نوع از آزادی که در روابط اجتماعی مطرح میشود، با دو نوع پیشین تفاوت دارد و سخن بر سر آن است که انسان به لحاظ حقوقی تا چه اندازه، آزادی رفتار دارد به طوری که در صورت تعدی از آن، تحت تعقیب قانون قرار میگیرد. ممکن است رفتاری از نظر اخلاقی بد باشد، ولی از نظر حقوقی و قانونی آزاد باشد.[14]
غربیان در این قسم از آزادی نیز راه افراط را پیش گرفتهاند، به گفته استاد شهید مرتضی مطهری: در غرب ریشه و منشأ آزادى را ـکه خود، منشأ دموکراسى است- تمایلات انسان مىدانند و فرقى میان اراده و تمایلات قائل نیستند. از نظر فلسفه غرب، اصل در میلها و خواستهها و ارادههاى انسانها، آزادى است.[15]
به فرموده شهید مطهری، تفاوتی که میان مکتب انبیاء و مکتبهای بشری هست، در این است که پیغمبران آمدهاند تا علاوه بر آزادی اجتماعی، به بشر آزادی معنوی بدهند، و آزادی معنوی است که بیش از هر چیز دیگر ارزش دارد. و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی عملی نیست، زیرا بشر باید در ناحیه وجود و روح خودش آزاد شود تا بتواند به دیگران آزادی بدهد. جامعه امروز بشری به دنبال تأمین آزادی اجتماعی است، ولی به دنبال آزادی معنوی نمیرود، چرا که آزادی معنوی جز از طریق دین و ایمان به کتابهای آسمانی قابل تأمین نیست.
آزادی اجتماعی، آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر، اما آزادی معنوی، عبارت است از آزادی انسان از اسارت خویش. انسان موجودی است که قوا و غرایز گوناگونی همچون شهوت، غضب، حرص و طمه، جاهطلبی و افزونطلبی در او وجود دارد، آزاده کسی است که برده این غرایز حیوانی نباشد. این آزادی، همان است که در زبان دین، «تزکیه نفس» و «تقوا» گفته میشود.[16]
3. آزادی اخلاقی: آزادی اخلاقی گاه مقابل الزام اخلاقی به کار میرود و مراد از آن، اعتباری و قراردادی بودن اصول اخلاقی است، یعنی اخلاق، اساسی ندارد و هر کس میتواند به اختیار خود، رفتاری را خوب یا بد بداند.
اما معنای شایعتر آزادی اخلاقی، رهایی انسان از قید شهوات و از اطاعت قوای حیوانی و شیطانی است که همان «آزادی معنوی» پیشگفته در کلام شهید مطهری است.
به گفته سقراط، «آزادی یعنی این که فرد از بردگی امیال حیوانی خویش که از نظر عقل سزاوار سرزنش است، رهایی یابد.»[17]
گفتنی است در مغرب زمین، در اعصار باستانی و قرون وسطی، وقتی بحث آزادی پیش میآمد، غالباً به معنای فلسفی و اخلاقی اشاره میشد، اما در عصر جدید بیشتر به شؤون و وجوه سیاسی و اجتماعی آزادی توجه میشود.[18]
لازم به ذکر است که به زعم برخی از نویسندگان، با این که برداشتهای مختلفی از آزادی وجود دارد، اما آزادی دارای مفهوم واحدی است که در همه برداشتهای مذکور به گونهای وجود دارد. هنگامی که از آزادی صحبت میکنیم، بلافاصله دستکم با سه پرسش مواجه میشویم: آزادی از چه چیز؟ برای چه؟ و برای که؟[19] بر این اساس، آزادی دارای سه مؤلفه اساسی است که مفهوم آن را تشکیل میدهند:
1. فاعل؛ آزادی چه کسی؟ 2. مانع؛ آزادی از چه چیزی و یا چه کسی؟ 3. هدف؛ آزادی برای چه هدفی؟
با توجه به این سه مؤلفه، میتوان آزادی را این گونه تعریف کرد: «آزادی فرد یا افرادی از قید فرد یا افراد دیگر برای انجام دادن کار یا رفتاری خاص.»[20]
در دوران معاصر، یکی از برجستهترین نظریهپردازان لیبرال در باب آزادی، آیزیا برلین(1909-1997م) بوده است که تقسیم آزادی به دو گونه سلبی و ایجابی از سوی وی معروف است. ریشه فرق میان آزادی منفی و آزادی مثبت به کانت، روسو و متفکر فرانسوی بنژامین کنستان میرسد، برلین معتقد بود که پیکارهای ایدئولوژیک روزگار ما بر محور آن دور میزنند. طبق تعریف برلین، آزادی منفی (یا آزادی از) به معنای عدم تحمیل مانع و محدودیت از ناحیه دیگران است، و آزادی مثبت (یا آزادی برای) از سویی به معنای توان (و نه فقط امکانِ) تعقیب و رسیدن به هدف، و از سوی دیگر به معنای استقلال یا خودفرمانی در مقابل وابستگی به دیگران است.[21]
آیزیا برلین، آزادی مثبت را در سه معنا به کار برده است که همین تعدد معنایی، بحث او را گرفتار ابهام نموده است.
1) خودمختاری: به اعتقاد برلین، معنی راستین «آزادی مثبت»، از خواست فرد برای خودمختاری برمیخیزد؛ آرزوی انسان این استکه زندگی و تصمیماتش، متکی به خود او باشد، نه بر نیروهای بیرون از او.
2) عمل بر طبق عقل: به اعتقاد او، معنای اصلی آزادی مثبت، به دست فلاسفه ایدآلیست و عقلگرا به معنای دوم آزادی مثبت، یعنی عمل بر حسب مقتضیات عقلی تبدیل شد. او معتقد است که آزادی به این معنا، چیزی جز بازشناسی عقلانی ضرورت نخواهد بود، در حالی که به اعتقاد او، آزادی به عنوان غایتی فینفسه ربطی به انتخاب عقلانی ندارد. متفکرانی چون کانت و اسپینوزا چنین تلقیای از آزادی مثبت داشتهاند.
3) حق مشارکت در قدرت عمومی: یعنی مداخله در جریانی که به موجب آن، زندگی من تنظیم میشود.
اما آزادی منفی که برلین به عنوان اساس لیبرالیسم از آن دفاع میکند، در عصر ظهور لیبرالیسم به مفهوم آزادی فرد از دخالت دولت و کلیسا پیدا شد، یعنی آزادی فرد از دخالت دیگران در عرصههای مشخص.[22]
برلین در تعریف آزادی منفی میگوید: «انسان تا آنجا آزاد است که دیگری دخالت در کار او نداشته باشد . . . اگر من در موردی به سبب دخالت دیگران نتوانم کاری را که میخواهم انجام دهم، آزادی خود را به همان مقدار از دست دادهام. اگر دخالت دیگران آن قدر گسترش پیدا کند که دامنه آزادی عمل من از حداقلی هم کمتر گردد، میتوان گفت که من از نظر فردی، به صورت «مجبور» و حتی «برده» درآمدهام.»[23] «اجبار یک انسان، یعنی محروم ساختن او از آزادی.»[24] «آزادی مستلزم فقدان موانعی است که میان انسان و امکانات گزینش و عمل او حائل میگردد. آزادی در این مفهوم، یعنی رفع هرگونه مانع و رادع از جلو پای انسان در راهی که میخواهد بپیماید . . . قلمرو آزادی سیاسی و اجتماعی هر انسان تا آنجا بسط دارد که موانعی، نه فقط در برابر گزینشهای بالفعل، بلکه در برابر گزینشهای بالقوه او نیز وجود داشته باشد، یعنی هر عملی را که بخواهد، به هر گونه که بخواهد، بتواند انجام دهد. فقدان این آزادی، چیزی جز بسته بودن آن راهها، یا عجز از گشودن آنها نیست که آن هم معلول اعمالی است که چه به عمد و چه به غیر عمد، از طرف سایر انسانها صورت میگیرد.»[25]
«معنی اصلی آزادی، عبارت است از آزادی از بند و زندان، آزادی از بردگی غیر؛ باقی هر چه هست، توسعه در این معنا یا معنی مجازی است . . . آزادی دستکم در معنی سیاسی کلمه، با فقدان تهدید و سلطه حد مشترک دارد.»[26]
بر نظریه برلین، درباره آزادی منفی و مثبت، انتقادات بسیاری وارد شده است که مهمترین آنها انتقادات سی. بی. مکفرسون فیلسوف بزرگ معاصر است. وی معتقد است که تقابل موردنظر برلین میان مفهوم آزادی منفی و مثبت، حتی بر طبق تعاریف خود او برقرار نمیشود.[27]