24 آبان 1393, 13:55
كلمات كليدي : آمپریسم، تجربهگرایی،جان لاک، دیوید هیوم، جمود آباء کلیسا، معرفتشناسی، آزمونپذیری، حواس، ثباتپذیری، ابطالپذیری
از اواخر قرون و سطی زمینههای این گرایش در انگلستان پدید آمده در قرون بعدی توسط فلاسفه به نامی همچون جان لاک[2] (1632ـ 1704)، جرج بارکلی[3](1685ـ1753) و دیوید هیوم[4] (1711ـ1776) ادامه پیدا کرد. از میان این سه تن دیوید هیوم ضمن مخالفت با عقلگرایی دکارت (1596ـ1650) با تکیه بر تجربهگرایی مفرط، اصل ضرورت و علیت را انکار کرده امکان استنتاج هرگونه معرفت قطعی و یقینی را زیر سؤال برد.[5]
افراط در علمباوری و اصالت دادن به تجربه را میتوان ثمره جمود آباء کلیسا در ظاهر آیات کتاب مقدس، تقدیس و دینی شمردن فلسفه و علوم یونان باستان و برخی از اصول و قواعد طبیعی و علمی دانست. پیشرفت دانش تجربی اعتبار و قداست کتاب مقدس و آموزههای کلیسا را در معرض چالش قرار داد. این رو در روئی برای ارباب کلیسا چندان قابل تحمل نبود، لذا به مقابله با آن برخاسته دانشمندان و اندیشهوران را به جرم مخالفت با این آموزهها به دادگاهها کشاندند. اما دین مسیحیت بود که از این برخوردها لطمه دیده و کنار گذاشته شد.
توانایی علوم تجربی در گرهگشایی از مشکلات مادی انسان و توانایی آن در ایجاد رفاه و تولید صنعت و تکنولوژی باعث شد این گمان به و جود بیاید که علم نه تنها در عرصههای مادی و مکانیکی بلکه در عرصههای اجتماعی و علوم انسانی نیز کارساز و بلکه تنها چارهساز است. بدین ترتیب علوم روانشناسی و جامعهشناسی تجربی نیز شکل گرفت. کندورسه[6] فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی قرن هیجدهم میگوید:
حوادث فیزیکی و انسانی به طور مساوی در معرض محاسبه هستند. تنها چیزی که ضروری است این است که کل طبیعت را به قوانینی شبیه قوانین نیوتنی تقلیل دهیم.[7]
مهمترین بخش آمپریسم بخش معرفتشناسی آن است. هیوم را میتوان یکی از سردمداران گرایش آمپریستی در معرفت برشمرد. آمپریستها در حوزه معرفتشناسی، یگانه ابزار شناخت و معرفت را منحصر به تجربه و آزمونپذیری کردند؛ لذا هر چه قابل مشاهده و تجربه نبود غیرقابل شناخت، بلکه غیرمعقول تلقی نمودند.[8] بر اساس چنین دیدگاهی طبیعی بود که آموزههای اصلی ادیان همچون خدا، فرشته، بهشت و جهنم، وحی، امدادهای غیبی، نیکی عدل و بدی ظلم، و اثرگذاری آنها در سعادت انسان زیر سؤال برود.[9] مدعای اصلی تجربه گرایی در بخش معرفت انکار مفاهیم و فطریات عقلی است به این معنا که انسان قبل از حس و تصورات حسی هیچ مفهوم سابقی در ذهن ندارد. بر اساس این دیدگاه همه مفاهیم و تصورات انسان توسط حواس (اعم از حواس ظاهری و باطنی) به دست میآیند و بدین ترتیب ادراکات عقلی یا به طور کلی انکار میشوند یا تابع ادراکات حسی میگردند.[10]
در خصوص ثمره عملی تجربهگرایی با اذعان به آثار مثبت و تأثیرات مهم علم و تجربه در پیشرفت صنعتی و اقتصادی، باید گفت همین پیشرفت به سبب دورشدن از ابعاد معنوی و به خاطر ابتنای بر علم بریده از خدا و معنویت، بلای جان آدمی شد. اما از بعد نظری نقدهای متعددی بر آمپریسم وارد است.
اصالت دادن به حس و تجربه و منحصر دانستن علم در علوم تجربی، بیاعتنایی به نارساییهای آن است. دانشمندان علوم تجربی خود اذعان دارند که دانش بشری فقط به بخشی از مجهولات جهان هستی دست یافته است. علاوه بر آن، آنچه را تجربه عرضه میکند در حدّ فرضیه است[11] که فقط ارزش عملی دارد و الا از نظر معرفتی نمیتوان ادعای مطابقت یافتههای آن با عالم واقع را مطرح کرد. این مسأله تا آنجا مورد اتفاق است که امروزه به جای اثباتپذیری، ابطالپذیری به عنوان نظریه مقبول در فلسفه علم مطرح است.[12]
از سوی دیگر واقعیتهای درونی وجود انسان و پیچیدگیهای موجود در آن، شناخت این امور را از دسترس علوم تجربی خارج ساخته یا بسیار مشکل نموده است. در ابعاد اجتماعی هم پیچیدگی روابط انسانها کمتر از پیچیدگی ابعاد درونی آنها نیست؛ لذا شناخت این روابط و تنظیم قواعد اخلاقی و حقوقی متناسب با آنها، به نحوی که بتواند او را به سعادت برساند قطعاً از توان علوم تجربی خارج است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان