كلمات كليدي : احساس اخلاقي، پوزيتويسم منطقي، ارزيابي اخلاقي، نسبي گرايي
نویسنده : احمد دبيري
احساسگرایی که گاهی ذهنیگرایی[1] نیز خوانده میشود از جمله نظریههایی است که برای ارزش و لزوم اخلاقی، منشأ عینی و واقعی قائل نبوده و در نتیجه، آن را نسبی میداند. نخستین کسانی که این دیدگاه را مطرح کردند افرادی مانند ای. آ. ربچاردز و برتراند راسل، ایر و استیونسن بودند. البته این نظریه با یک ایده ساده آغاز شد. به قول هیوم اینکه اخلاق موضوعی احساسی است تا این که امری خارجی باشد.[2]
احساسگرایی که برخی آن را پرنفوذترین نظریه اخلاقی در نیمه نخست قرن بیستم دانستهاند احکام اخلاقی را تابع احساسات و سلیقههای تک تک افراد جامعه میداند. از آن جا که احساس و سلیقه افراد متفاوت است، به نظر احساسگرایان معیار واحدی برای ارزیابی گزارههای اخلاقی وجود ندارد و از این روی، هیچ کاری واقعا خوب یا بد نیست و احکام اخلاقی تنها برای کسانی معتبرند که دارای آن احساس اخلاقی خاص باشد. بنابراین، تعریف خوب و بد چنین است: درست و خوب نامیدن چیزی، یعنی من نسبت به آن چیز احساس مثبت دارم و برعکس، بد و نادرست خواندن چیزی، یعنی من نسبت به آن، احساس منفی دارم.[3] «x اخلاقا قابل قبول است» و «x خوب است یا باید آن را انجام داد و یا درست است» همگی به این معناست که « من از x خوشم میآید.»
از نظر احساسگرایی نه فقط هنجارهای اخلاقی فرهنگهای بشری غیر قابل مقایسه و از این روی غیرقابل نقد و بررسیاند، بلکه هنجارهای اخلاقی هر فرد هم با فرد دیگر غیر قابل قیاس و از این رو غیر قابل نقد است. مطابق این نظریه، اگر کسی از اینکه لاابالی باشد، دزدی کند، پیمان های خود را نادیده بگیرد و دروغ بگوید، احساس خوبی داشته باشد و در نتیجه، این کارها را خوب بداند، دلیل و معیاری وجود ندارد که بگوییم در قضاوت خود اشتباه می کند. احساس گرایی موجب ولنگاری و بی قیدی اخلاقی می شود و با پذیرش آن، ضرورتی نسبت به ملتزم شده به هیچ قاعده اخلاقی وجود ندارد.
مبانی معرفتی احساسگرایی
این نظریه مبانی معرفتشناختی خاصی دارد و یکی از استدلالهای هواداران آن مبتنی بر پوزیتویسم منطقی است. پوزییتویست منطقی معتقد است هر گزاره معناداری در یکی از دو مقوله مندرج است:
الف) گزارههای تحلیلی که به نحوی ضروری صادقند؛ مانند قضایای منطقی و ریاضی.
ب) گزارهای ناظر به واقع تجربی که معنا و صدق آن را تحقیقپذیری تجربی آشکار میسازد.
از این رو واضح است که گزاره های اخلاقی نه از سنخ قضایای منطقی و ریاضیاند که تحلیلی باشند و نه خوبی یک عمل به معنای تجربی قابل دیدن و شنیدن است که از نوع قضایای تجربی به شمار آیند. بنابراین، پوزیتویستهای منطقی جملههای اخلاقی را بیمعنا و نوعی ابراز احساسات میدانند.[4] مطابق احساسگرایی جمله «دروغگویی بد است.» از واقعیتی خارجی خبر نمیدهد بلکه گزارهای انشایی است که تنفر گوینده را ابراز میکند.
احساسگرایی اصلاح شده
شکل اصلاح شده احساسگرایی توسط فیلسوف امریکایی به نام چارلز ال. استیونسن شرح و بسط یافته است. از نظر وی زبان به شیوههای مختلفی به کار گرفته میشود. یکی از کاربردهای اصلی زبان بیان واقع است. مثلا وقتی میگوییم: «فردوسی نویسنده شاهنامه است.» چیزی را میگوییم که یا صادق است و یا کاذب و هدف از ادای این جمله انتقال اطلاعات به شنونده است. اما در عین حال زبان کاربردهای دیگری هم دارد. مثلا وقتی میگوییم: «در را ببند.» این سخن نه صادق است و نه کاذب؛ زیرا جمله مذکور اساسا یک گزاره نیست بلکه یک دستور است که مقصود از آن هم انتقال اطلاعات نبوده و هدف آن وادار کردن شنونده به انجام کاری است. وقتی به کسی دستوری میدهیم نمیخواهیم تغییری در باور وی ایجاد کنیم بلکه تنها سعی داریم بر رفتار او تاثیرگذار باشیم. سخنان دیگری مانند: «زنده باد فلانی» یا «افسوس» و مانند آن نیز مانند جملات دستوری برای بیان امور واقع بکار نمیروند و تنها اظهار نگرشهای گویندهاند. خلاصه آنکه وی مدعی است که زبان اخلاق زبان بیان امور واقع نیست و نوعا به منظور دیگری غیر از انتقال اطلاعات بکار میرود. اولا این زبان وسیلهای برای وادار کردن افرادی به انجام کاری خاص است و بیشتر شبیه یک دستور است تا بیانی از امر واقع. دوم اینکه زبان اخلاق جهت اظهار نگرش شخصی بکار میرود و نه گزارش از یک نگرش. این که می گویم: «حافظ انسان خوبی بود» فرق دارد با این که بگویم: «من از حافظ خوشم میآید». جمله اول گزارش از یک نگرش است که میتواند صادق یا کاذب باشد ولی جمله دوم تنها اظهار نگرشی شخصی است که درست مانند این است که بگویم: «زنده باد حافظ » و بیانی از امر واقع نیست.[5]
مخالفان این نظریه ضمن رد مبنای معرفتشناختی پوزتیویسم منطقی و این که معرفتهای غیر حسی نیز میتوانند معتبر و معنادار باشند، اشکالات متعدد دیگری را هم بر شکل ساده احساسگرایی وارد کردهاند. در این جا به دو ایراد بارز احساسگرایی ساده اشاره میکنیم:
1. اگر احساسگرایی ساده درست باشد نباید هیچکس در ارزیابیهای اخلاقی خود دچار اشتباه شود.
2. اما ما بری از اشتباه نیستیم و ممکن است حتی وقتی صادقانه سخن می گوییم دچار اشتباه شده باشیم.
3. بنابراین احساس گرایی ساده نمیتواند درست باشد.
اشکال دیگری که بر این دیدگاه مطرح شده این است که:
1. وقتی کسی می گوید: «x اخلاقا خوب است.» و کسی که میگوید: «x اخلاقا خوب نیست.» این دو نفر حقیقتا با یکدیگر مخالفند.
2. اما اگر احساسگرایی ساده درست باشد، هیچ اختلافی بین این دو نفر نخواهد بود.
3. بنابراین این دیدگاه درست نیست؛ زیرا حقیقتا این دو نفر با هم اختلاف دارند.
احساسگرایی ساده که احکام اخلاقی را گزارش از نگرشها می دانست با این اشکالات روبرو شد در حالی که دیدگاه اصلاح شده احساسگرایی که از ناحیه استیونسن طرح شد نظریه بهتری بود که با تاکید بر نوع عملگرد زبان از ایرادات فوق رها گردید؛ زیرا جملاتی که دستوری بوده و اظهار نگرش گویندهاند جملاتی نیستند که بتوانند صادق یا کاذب باشند تا افراد نتوانند نسبت به آنها «بری از اشتباه» باشند. همچنین اختلافی هم که از اظهار نگرشها پدید میآید اختلاف در نگرش هستند و نه اختلاف درباره نگرش تا اساساً اختلافی در کار نباشد.
هر چند استیونسن نظریه بهتری از احساسگرایی را عنوان کرد ولی به این نظریه نیز اشکالاتی متعددی وارد شده است. یک اشکال مهم این است که هر حکم اخلاقی باید از پشتوانه دلیل یا دلایل مناسب برخوردار باشد. وقتی کسی به شما بگوید فلان کار نادرست است شما میتوانید از وی مطالبه دلیل کنید و چنانچه دلیل قانع کنندهای نداشت، میتوانید نصیحت وی رابی اساس دانسته و رد کنید. بنابراین احکام اخلاقی متفاوت از صرف ابراز سلیقه شخصی است. اگر کسی بگوید: «من فلان غذا را دوست دارم» نیازی به داشتن دلیل ندارد ولی احکام اخلاقی این چنین نبوده و باید از حمایت ادله برخوردار باشند در حالی که احساس گرایی در شکل اصلاح شده آن هم نمیتواند نسبت به ارائه ادله ادعایی داشته باشد.[6]
نقد نظریه احساسگرایی
ایرادات دیگر بر این نظریه عبارتند از:
1. نمیتوان پذیرفت که همه مفاهیم اخلاقی دارای بار احساسی باشند و مفاهیمی مانند باید و نباید را فاقد چنین باری میدانند.
2. همچنین هرگاه کسی حکم اخلاقی دهد، حتماَ به معنای این نیست که احساساتی موافق با مضمون آن حکم دارد. چه بسیار اتفاق میافتد که کسی رفتار دیگری را ستایش میکند ولی اظهار میدارد که خود به آن، گرایشی ندارد؛ مثلاَ میگوید: «بخشندگی خوب است اما من متأسفانه آن را دوست ندارم.»
3. مطابق این نظریه احکام اخلاقی تابع امیال افراد میگردد و در این صورت چیزی به نام تمایلات زشت وجود ندارد و همچنین حکم اخلاقی واحدی نخواهیم داشت حتی برای یک فرد هم در زمانهای متفاوت حکم اخلاقی یکسان و ثابتی در کار نیست.
4. اگر اخلاق چیزی جز توصیف تمایلات سرکش آدمی نباشد و هر کاری که از روی هوای نفس باشد هم اخلاقی و «خوب» نامیده شود اخلاق ارزش خود را از دست داده و تنها توجیهکننده رفتار هوس آلود آدمی است و همچنین در این صورت جایی برای آموزش اخلاقی وجود ندارد؛ زیرا اساس اخلاق هر کسی احساسات خود اوست.[7]