كلمات كليدي : استقراء، تجربه، فلسفه علم، اثبات گرايي، ابطال گرايي، تأييدگرايي
نویسنده : مهدي عبداللهي
واژه استقراء از ترجمه لاتینی لفظ «ایپاجوجیا» (epagoge) گرفته شده است که ارسطو آن را به کار برده است. استقراء در لغت به معنای تتبع و جستجوست و در اصطلاح منطق، استدلالی را گویند که در آن، بر اساس مشاهده حکمی در مورد جزئیات یک کلی، به ثبوت آن حکم در مورد کلی آن جزئیات حکم نماییم.[1] بر این اساس است که سی.اس. پرس (C. S. Peirce) استقراء را «احتجاج توسّعی» نامیده است؛ چرا که نتیجه آن، افرادی را دربرمیگیرد که از شمول مقدمات بیروناند.[2]
باید توجه داشت که استقرای منطقی یا فلسفی با استقرای ریاضی متفاوت است. استقرای منطقی آن گونه که خواهد آمد، سیر از خاص به عام و بررسی جزئیات برای تحصیل کلیات است، اما استقرای ریاضی یکی از روشهای بنیادین اثبات قضایا در ریاضیات بوده، صدق نتیجه آن یقینی است. استقرای ریاضی در واقع نوعی قیاس است و برخی آن را به قیاس مقسِّم برگرداندهاند. برای مثال: اگر در ریاضیات بخواهیم اثبات نماییم که همه اعداد طبیعی، ویژگی x را دارند، نخست بررسی میکنیم که صفر ویژگی x را دارد یا نه (= گام بنیادی استقرا). اگر صفر خاصیت x را داشت، آن گاه فرض میکنیم که n (که نشانه عددی فرضی است) خاصیت x را داشته باشد (= فرض استقراء)، آن گاه بررسی میکنیم که آیا n+1 نیز این خاصیت را دارد یا نه (= گام استقراء) اگر n+1 هم این خاصیت را داشته باشد، نتیجه میگیریم که همه اعداد طبیعی، خاصیت x را دارند.[3]
به گواهی تاریخ فلسفه، سقراط نخستین اندیشمند استقراگراست که روش دیالکتیکی خود را از شناخت مصادیق جزئی آغاز نمود تا سرانجام به تعریف کلی دست یابد. بر همین اساس است که ارسطو در باب سقراط گفته است: «دو چیز است که حقاً باید آنها را به سقراط نسبت داد: استدلال استقرائی و تعریف کلی.»[4]
افلاطون نیز از این ارمغان استاد بهره وافی برد، اما هیچ گاه به اعتبار ادراکات حسی و تجربی فتوا نداد. ارسطو در مقابل استاد، تنها قیاس را به عنوان استنتاج منطقی پذیرفت و سایر حجتها از جمله استقراء را به آن برگرداند. این طریقه نزد عموم حکیمان مغرب و مشرق تلقی به قبول شد تا این که رنسانس دوران آغاز نگاه انتقادی به قیاسی بودن استقراء بود. از این پس بود که رهیافتهای متفاوتی در باب استقراء پدید آمد.[5]
بر اساس نظریه غالب در میان پیشینیان که میراث ارسطو بوده است، قضایای تجربی یکی از اقسام بدیهیات میباشند که به دنبال مشاهدات مکرّر به ضمیمه یک قیاس خفی شکل میگیرند که اگر این قیاس خفی به آن مشاهدات ضمیمه نشود، محصول مشاهدات صرف، استقراء خواهد بود، نه تجربه.[6] بنابراین در هر تجربهای، دو قوه دخیل است: حس و عقل. نقش حس در تجربه، مشاهده مکرر تقارن دو پدیده است، اما تجربه فقط گزارش مشاهدات نیست، بلکه حکمی کلی است مبنی بر تلازم دو پدیده. اما چگونه میتوان به صرف تقارن دو پدیده در موارد مشاهده شده، حکم کلی صادر کرد و حکم موارد مشاهده شده را به موارد مشاهده نشده هم تعمیم داد و از تقارن به تلازم رسید؟ مجوز منطقی این تعمیم یا عبور از استقراء محض به قانون کلی تجربی چیست؟ این سؤال همان «معمای استقراء» است که داستانی درازآهنگ در تاریخ تفکر دارد.[7]
اصل استقراء را میتوان این گونه تقریر نمود:
«اگر تعداد زیادی الف تحت شرایط بسیار متفاوتی مشاهده شوند، و اگر تمام الفهای مشاهدهشده بدون استثنا خاصه ب را داشته باشند، آن گاه تمام الفها خاصه ب را دارا هستند.»[8]
بسیاری از تحقیقات معرفتشناسان علم این روزگار، واکنشی به مسأله استقراست. استقراء فرآیندی است که براساس آن، دانشمندان تصمیم میگیرند که آیا با توجه به مشاهدات یا تجربیات، نظریه خاصی درست است یا خیر. نمونهای از سادهترین شکل آن، این است که مثلاً شیمیدانان در مواردی دیدهاند که سوختن سدیم در چراغ گازی آزمایشگاه، شعله را به رنگ نارنجی روشن درمیآورد و بنابراین، نتیجه میگیرند که سوختن سدیم، همیشه رنگ شعله را نارنجی روشن میکند. آنچه در تمام استنتاجهای استقرایی مشترک است، این است که مقدمات آنها، بر مشاهدات محدود گذشته مشتمل است، ولی نتیجه آنها، نحوه عملکرد کلی طبیعت در همه موارد را نشان میدهد. و همین، مسألهساز است، زیرا معلوم نیست که چگونه اطلاعات محدودی راجع به آنچه در گذشته رخ داده، میتواند تضمین نماید که همواره وضع به همان منوال ادامه خواهد یافت.
استقراء از این جهت، نقطه مقابل قیاس (deduction) است. در استنتاجات قیاسی، مقدمات، نتیجه را تضمین میکنند،[9] مثلاً اگر شما بدانید که این ماده، یا سدیم است یا پتاسیم، و بعداً پی ببرید که سدیم نیست، با قطعیت میتوان نتیجه گرفت که پتاسیم است. صدق مقدمات قیاس، جایی برای تردید در صدق نتیجه نمیگذارد، اما در استنتاجات استقرایی چنین نیست، اگر تمام سدیمهایی که تا به حال آزموده شدهاند، رنگ شعله را نارنجی روشن کرده باشند، چگونه میتوان تضمین نمود که تمامی سدیمها این گونه هستند و خواهند بود. اگر تا به حال، هر چه الف دیده شده، ب بوده، تضمین نمیشود که تمام الفها، از جمله الفهای آینده، ب هستند!
خلاصه آن که، مشکل مسأله استقراء، کل معرفت علمی را به خطر میافکند.[10]به گفته برتراند راسل، «هرگاه ببینیم که دو امر کراراً با یکدیگر مقارنت داشتهاند، و در هیچ موردی ندیدهایم که یکی بدون دیگری واقع گردد، آیا وقوع یکی از آن دو در مورد جدیدی، مجوّز این خواهد بود که انتظار وقوع آن دیگری را داشته باشیم؟ اعتبار تمام انتظارات ما نسبت به آینده، موکول به جوابی است به این سؤال میدهیم. همچنین است کلیه نتایج حاصل از استقراء و در واقع، تمام معتقداتی که زندگی روزمره ما مبتنی بر آنهاست.»[11]
این مشکل اساسی از مشکلات دیرین اهل منطق و فلاسفه اسلامی و غربی بوده، از مسایل سرنوشتساز فلسفه علم میباشد. رویکردهای گوناگونی برای این مسأله ارائه شده است که از جمله آنها منطق عقلگرایی ارسطویی، منطق تجربهگرایی جان استوارت میل، فرانسیس بیکن و دیوید هیوم، و منطق احتمالات و سرانجام منطق فلسفه علم کارل پوپر است.
روشن است که بررسی همهجانبه رویکردهای موجود به استقراء از حوصله مختصر این نوشتار خارج است، از این رو، به برخی از این دیدگاهها، اشارهای کوتاه مینماییم: نآآن
1. رویکرد اثباتگرایی عقلی در مکتب مشائی: بر اساس این دیدگاه که قاطبه فلاسفه و منطقدانان مسلمان به تبع ارسطو طرفدار آن میباشند، اگر استقراء صرفاً مبتنی بر مشاهده باشد، بدین معنا که با مشاهده بعضی از جزئیات یا اکثر آنها، حکم کلی بر جمیع جزئیات بار گردد، حکم کلی مزبور، ظنی و غیرقطعی میباشد، اما اگر در فرآیند مشاهده به دنبال علت حکم باشیم، در این صورت، گرچه تمام جزئیات مشاهده نشدهاند، اما از آنجا که به حکم قاعده فلسفی «معیّت معلول با علت تامه» معلول از علت تامه خود انفکاکناپذیر است، به جزم میتوان حکم نمود که وصف مزبور برای تمامی جزئیات ثابت است. حاصل آن که استقرای ناقص معلَّل، مفید نتیجه کلی یقینی است.[12]
2. رویکرد اثباتگرایی تجربی: بر اساس این تلقی که در قرن هفدهم توسط دانشمندانی چون گالیله، نیوتن و فرانسیس بیکن نضج گرفت و توسط تجربهگرایان قرن نوزدهم عمومیت یافت، علم تجربی از مشاهده و ادراک حسی آغاز میشود و دانشمند تجربی باید با ذهنی خالی از هر گونهپیشداوری، همراه با دقت و توجه، به مطالعه پدیده موردنظر بپردازند. بیکن برای حل مشکل تعمیم در استقرای جزئیات، دست به دامان سه جدول حضور، غیاب و درجات یا مقایسه گردید. پس از وی جان استوارت میل، برای دریافت نتایج قطعی از مشاهدات استقرایی راهحل خاصی در پیش گرفت و تلاش نمود سه بحران اساسی استقراء ـنفی تصادف مطلق، نفی تصادف نسبی و تعمیمپذیری را پاسخ دهد.[13]
3. رویکرد تأییدگرایی: رخنههای رفوناپذیر نظام معرفتشناختی پوزیتویستی باعث شد نظریهپردازانی چون کارنپ و رایشنباخ از کلیت و قطعیت قوانین تجربی دست برداشته، درصدد طراحی نظریه جدیدی تحت عنوان تأییدپذیری برآیند.[14] کارل همپل در این باره مینویسد:
«چنان که متذکر شدیم، نتیجه مساعد، حتی اگر با آزمونهای گسترده و دقیق به دست آمده باشد، نمیتواند فرضیه را به صورت قطعی اثبات کند، بلکه کمابیش آن را از پشتیبانی شواهد برخوردار میکند یا کمابیش آن را تأیید میکند.»[15]
4. رویکرد ابطالگرایی پوپر: به اعتقاد او، تجربه و آزمایش توان اثبات هیچ نظریهای را نداشته، تنها در ابطال آنها توانمند است.[16]
ناگفته پیداست که به جز دو دیدگاه نخست که معتقد به اثباتگرایی هستند، سایر دیدگاهها از ادعای اثباتی بودن گزارههای تجربی دست شستهاند، از این رو، دیگر مشکلی به نام مسأله استقراء برای این نظریات مطرح نیست، در واقع این دیدگاهها اشکال مزبور را پذیرفته، اذعان دارند که از بررسی جزئیات محدود نمیتوان به یک حکم کلی یقینی پل زد.
در ختام مقال جای دارد به تلاش نابغه دوران شهید سید محمدباقر صدر برای حل مشکل استقراء اشاره نماییم. منطقدانان و فیلسوفان اسلامی به طور کلی، در مسأله استقراء طرفدار رویکرد اثباتگرایی عقلی ارسطو بودهاند، اما نخستین بار، این فقیه و فیلسوف سترگ شیعی در کتاب الأسس المنطقیۀ للإستقراء[17] درصدد برآمد با تبیین رویکردهای موجود به استقراء، شیوه نوینی در اندیشه استقرائی بنیان نهد. به گفته برخی منتقدان شهید صدر، کتاب «الأسس المنطقیۀ للإستقراء» کتابی است محققانه و عالمانه از یک فقیه فیلسوف که عمق بصیرت و نفوذ اندیشه او را در مسائل فلسفی نوین آشکار میکند و شامل نکات بکر و بدیعی است که شایسته است در سطح محافل علمی جهان عرضه و اظهار شود. حملههای دلاورانه و سنجیده شهید صدر به غولهایی چون لاپلاس و کینز و راسل، آن هم در مسألهای چنین پیچیده و اندیشهسوز، شجاعت فکری و رسوخ علم او را نشان میدهد و او را در عِداد و بلکه برتر از آن اندیشهگران مینشاند و اندیشهشناسان مسلمان و مسؤول را فرامیخواند تا این اثر نفیس و نغز او را با ترجمه به زبانهای دیگر، به مشتاقان و دانشطلبان معرفی کنند.»[18]
ایشان ابتدا به نشان دادن سستی دیدگاههای صاحبنظران چون راسل، جان استوارت میل، کارل پوپر و طرح نقدهایی بر منطق عقلگرایی ارسطویی میپردازد. سپس با روشن شدن ناکارآمدی دیدگاههای موجود به طرح نظریه خود روی میآورد. او در این مرحله، ابتدا یقین را به سه قسم منطقی (ریاضی)، ذاتی (شخصی) و موضوعی تقسیم میکند، سپس با مدد گرفتن از حساب احتمالات نشان میدهد که با روش استقرائی میتوان در پارهای موارد با پشت سر نهادن دو مرحله «توالد موضوعی» و «توالد ذاتی» به یقین موضوعی (نه ذاتی یا منطقی) دست یافت.[19]
لازم به ذکر است که برخی از نویسندگان، شش اشکال بر نظریه شهید صدر وارد کردهاند[20] که از سوی دیگر اندیشمندان با جوابهایی مواجه شده است، اما به جهت، تنگی مجال این نوشتار، آگاهی از این اشکالات و پاسخهای آنها را مطالعه منابع مربوط واگذار میکنیم.[21]