كلمات كليدي : اصول موضوعه، مبادي علوم، ارسطو، اصول متعارف
نویسنده : مهدي عبداللهي
واژه «Postulate» از کلمه لاتینی «Postulatum» به معنای مطالبه، درخواست یا ادعا گرفته شده است. معادل یونانی آن نیز آیتما «αίιεϊν» است که از ماده آیتئین «αημάα» به معنای طلب کردن میباشد. اصل موضوع، بیانگر فرضی است که استدلالکننده، خواهان پذیرش آنها از طرف مقابل خود است. این اصطلاح معمولاً برای اشاره به قضایایی به کار میرود که نقطه آغاز پژوهش را شکل میدهند، ولی غیر از تعاریف و فرضیههای موقت میباشند و آن چنان قطعی نیستند که اصول متعارف «Axiomatic» تلقی گردند. این قضایا، صادق فرض شده، بدون اثبات به کار گرفته میشوند.[1]
جایگاه مفاهیم و قضایای بنیادی علوم و سهم آنها در شکلگیری علوم، نخستین بار به طور دقیق، مورد توجه ارسطو قرار گرفت. اصول موضوعه به تعبیر ارسطو، نوعی از مبادی شناخت علمی به شمار میآیند، و مفهوم مبدأ یا اصل همچنان که در تبیین پدیدههای طبیعی و علل وجودی اشیاء به کار میرود، در قلمرو شناخت نیز بر عناصر اولیه و بنیادی علوم دلالت میکند.[2]
خاستگاه اصطلاح اصل موضوع را میتوان در آثار ارسطو علاوه بر کتاب «طوبیقا» یا جدل در «تحلیلهای دوم» نیز ملاحظه کرد. وی در کتاب تحلیلهای پسین، اصل موضوع را همان فرض موجود در یک استدلال میداند که هر چند در مقایسه با علم متعارف اثباتناپذیر، قابل اثبات است، اما اثبات نمیشود. او فرضهای قابل اثبات را از حیث مقبول شدنشان نزد طرف بحث به دو دسته تقسیم میکند. در جایی که مخاطب، فرض را بپذیرد، ارسطو آن را «Hypothesis» مینامد ـیعنی نظریه یا فرضیهای برای توجیه یک پدیده که نیازمند اثبات بعدی استـ اما اگر طرف بحث، در صحت فرض تردید داشته باشد و با این حال، ارائه کننده بحث، آن را مقدمه استدلال قرار دهد، ارسطو آن را «اصل موضوع» مینامد. بنابراین، اصل موضوع، آن فرضی است که مخالف باور مخاطب بوده، با آن که اثباتپذیر است، بیهیچ برهانی مورد پذیرش قرار گرفته، به کار میرود.[3]
اقلیدس اصل موضوع را به عنوان مصداق خاصی از اصطلاح ارسطویی «Hypothesis» به کار برد. وی در کتاب اصول، در کنار تعاریف و «تصورات مشترک ذهن» که با علوم متعارف نزد ارسطو مطابقت دارند، پنج اصل را به عنوان مفروضات اثباتنشده علم هندسه مطرح میکند. ظاهراً نمیتوان مشخص کرد که آیا این مفروضات در مقایسه با علوم متعارفهای که در تمامی علوم صادقاند، همان مفروضات خاص برای علم هندسهاند، یا این که، اصول موضوعه اقلیدسی برخلاف علوم متعارف، اقتضای وضع در وجود را دارند و در نتیجه با مفهوم «Hypothesis» ارسطو به معنای عام این واژه منطبق میشوند.[4]
تعریف و کاربرد اصل موضوع در عهد باستان و قرون وسطی، وضعیت نامشخصی داشت، از این رو، تعاریف کاملاً متفاوتی از آن وجود داشت. اندیشمندان قرون وسطی از دو طریق با مفهوم اصل موضوع آشنا شدند: از طریق ترجمه اصول اقلیدس توسط بوئثیوس و ترجمه تحلیلات دوم ارسطو توسط آدلارد. بوئثیوس در ترجمه خود، پنج اصل موضوع اقلیدس را «Postulatum» یا «Petitio» نامید. شارحان ارسطو در سده سیزدهم همچون آلبرت کبیر، با مبنا قرار دادن کتاب تحلیلات دوم، کوشیدند تا میان علوم متعارفه، اصول موضوعه و فرضیهها تفکیک قائل شوند و آنها را تبیین نمایند. توماس آکویناس با بیانی دقیقتر میگوید، خصوصیت مشترک اصل موضوع «Petitio» و فرضیه «Supposition» این است که هر دو ادعاهایی هستند که توسط خودشان قابل شناخت نیستند، این دو، با آن که اثباتپذیرند، اما بدون آن که اثبات شوند، به کار میروند، چرا که مبرَهن ساختن آنها نیازمند ابزارهای علم دیگر، سوای آن علمی است که این ادعاها در آن به کار میروند. به این ترتیب، اصل موضوع ادعایی است که مخاطب، درباره آن نه رأی منفی دارد و نه رأی مثبت.[5]
اما در عصر جدید، اصل موضوع، حداکثر در چارچوب مکاتب فلسفی معنای ثابتی یافت و هر یک از نویسندگان، آن را از نو تعریف نمودند، ولی باز برخی از فلاسفه، این اصطلاح را به نحوی نه چندان دقیق به کار بردهاند. در کلام رنه دکارت، اصول موضوعه صرفاً مطالباتی است که میتوان از فکر منطقی و رهیافت روشمند انتظار داشت، مثلاً اصل بر این است که به عقل خود اعتماد کنی، یا به وارسی تصورات مربوط به طبیعت بپردازی. اسپینوزا، «Postulate» را گاه مرادف با آکسیوم (اصل متعارف) به کار میبرد، و در جایی به معنای یک مطالبه، مثلاً توجه به تصورات خود، و سرانجام در جایی دیگر، آن را به عنوان هیپوتز (فرضیه) که برآورنده شروطی چو غیرمتناقض بودن، بساطت و آسانفهمی باشد.
در قرن هجدهم، تعاریف وُلف از اصل موضوع، بیش از سایر تعاریف مقبول واقع گشت. او اصل موضوع را قضیهای میداند که میتوان پذیرش آن را بدون برهان از دیگری طلب نمود. به عبارت دقیقتر، اصل موضوع، قضیهای است که یا در آن ادعای امکان انجام یک فعل، یا انجام فعلی برای تحقق بخشیدن یک وضعیت و یا تأثیر یک فعل، بیان میشود و به شرط فهمیده شدن این تعریف، درستی این قضیه بر اساس تعریف ارائه شده، از مفاهیم موجود در اصل موضوع، برای همگان معلوم خواهد بود. به سبب این خصوصیت است که اصل موضوع نیازمند هیچ برهانی نیست، هر چند در اصل، امکان ارائه چنین برهانی همیشه وجود دارد.
برخی دیگر همچون جان استوارت میل، فرگه و پوپر اصول موضوعه را قضایای وجودی میدانند، یعنی قضایایی حاکی از مدعاهایی درباره وجود واقعی یا ممکن اشیاء.[6]
اما از نظر کانت، اصل موضوع، افزون بر فلسفه نظری، در فلسفه عملی نیز مطرح است. به اعتقاد او، اصل موضوع در فلسفه نظری، اصلی فنیـعملی است که به بداهت دریافت میشود و بیانگر امری درباره نحوه رابطه فعل فاهمه با متعلق شناخت است، و از این رو، چیز تازهای به شناخت ما نمیافزاید. اما اصول موضوعه عقل عملی، عبارتاند از مفروضات نظری و ضروری برای عقل عملی، مانند فرض وجود خدا، آزادی و جهان دیگر.[7]
گفتنی است اصل موضوع به معنای ارسطویی آن در منطق اسلامی نیز متداول است. منطقدانان اسلامی، این موضوع را در بحث مبادی علوم مطرح نمودهاند. به گفته ایشان، مبادی یک علم، گزارههایی هستند که مسائل آن علم مبتنی بر آنهاست. مبادی به نوبه خود به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیممیگردند که مبادی تصدیقی، مقدماتی هستند که استدلالهای آن علم، مبتنی بر آنها میباشند. بر اساس منطق اسلامی، مبادی تصدیقی به دو دسته تقسیم میگردند:
الف) اصول متعارف یا مبادی علی الاطلاق: قضایایی که علم به آنها نیازمند حد وسط نیست، مثل اولیات. اصول متعارف در واقع همان بدیهیاتاند.
ب) اصول موضوعه یا مصادرات: قضایایی که بدیهی نبوده، نیاز به اثبات دارند. این قضایا در آن علمی که به اثباتشان پرداخته میشود، جزو مسائل آن علم محسوب میشوند، ولی در علم دیگری که صدق این قضایا را مسلم گرفته، مسائل خود را با اتکای بر آنها اثبات مینماید، اصول موضوعه یا مصادرات محسوب میشوند. اگر مخاطب، از سر اطمینان به طرف مقابل و از روی مسامحه صدق این گزارهها را بپذیرد، آنها را «اصول موضوعه» میخوانند، اما اگر آنها را انکار نموده، به دیده شک به آنها بنگرد، آنها را «مصادرات» میخوانند.[8]
آنچه در مفهوم مصادره بر آن تأکید میشود، این است که دانشپژوه گمانی برخلاف گفته معلم داشته باشد. میتوان گفت مصادره مطلبی است که متعلم آن را به سختی میپذیرد، گر چه هیچ گمانی هم نداشته باشد. به این اعتبار، مصادرات هم شامل مقدمات علم است و هم شامل مسائلی از علم که از متعلم خواسته میشود تا آنها را پیش از آن که در جای خود تبیین شوند، مبنای استنتاج قرار دهد. به همین نحو، یک مطلب واحد که درستی آن فینفسه روشن است، میتواند به اعتباری اصل موضوع و به اعتبار دیگر، مصادره شمرده شود.[9]
بنابراین، اصول متعارف، مبادی جمیع علوم محسوب میشوند، اما مبدئیت اصول موضوعه یا مصادرات، نسبی است، یعنی این گزارهها تنها در قیاس با برخی علوم، مبدأ محسوب میشوند، اما در آن علمی که متکفل اثبات آنها باشد، جزو مسائل به حساب میآیند. به گفته استاد شهید مطهری: «اصول موضوعه عبارت است از یک یا چند اصلى که برخى از دلائل آن علم متکى به آنهاست و خود آن اصول، بدیهى و جزمى اذهان نیست و فعلاً دلیلى هم بر صحت آن اصول نیست، ولى آن اصول را مفروض الصحه گرفتهایم.
و البته ممکن است که یک اصل موضوع در یک علم جنبه «وضعى» و فرضى داشته باشد، ولى در علم دیگر با دلائل مخصوص آن علم به تحقیق پیوسته باشد، مثل اینکه در علوم طبیعى از اصول ریاضى و در علوم ریاضى از اصول طبیعى و در هر یک از اینها از اصول فلسفى و در فلسفه از هر یک از اینها استفاده شود.
پس فرق «اصل متعارف» و «اصل موضوع» به این است که اصل متعارف به خودى خود قطعى و جزمى است و ذهن خلاف آن را جایز نمىشمارد و اصل موضوع به خودى خود غیرقطعى است و ذهن خلاف آن را جایز مىشمارد، خواه آنکه آن اصل موضوع به طور مطلق جنبه وضعى و فرضى داشته باشد و یا آنکه با توجه به یک رشته دلائل که مخصوص فن دیگرى است غیر از آن فنى که این اصول موضوعه مورد استفاده آن فن قرار گرفته، جنبه قطعیت و ضرورت پیدا کرده و به تحقیق پیوسته باشد.[10]
گفتنی است بنیادیترین اصول موضوعه علوم مختلف در علم فلسفه اثبات میشوند، مثلاً وجود موضوعات علوم اگر بدیهی نباشد، باید در فلسفه اثبات شود. تعریف موضوعات نیز به حوزه بحث فلسفی تعلق دارد، مثلاً هندسه از خواص و ویژگیهای اموری چون نقطه، خط و حجم بحث میکند، ولی بحث از چیستی این مفاهیم، یک بحث فلسفی است، همان طور که فیزیک به بررسی ویژگیهای ظاهری جسم میپردازد، اما بحث از مفهوم و حقیقت جسم و اثبات وجود خارجی آن (در صورتی که بدیهی نباشد) به عهده فلسفه است.