كلمات كليدي : منظر، موقعيت، تاريخمندي، پيش داوري، فهم، هرمنوتيك، افق معنايي، زيست جهان، امتزاج افق ها
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
یکی از اصطلاحات بسیار پرکاربرد برای گادامر مفهوم افق Horizon است. افق همان منظر و موقعیتی است که از آن به اشیاء نگاه میکنیم. افق همان وضعیت و موقعیت هرمنوتیکی شخص است که در آن قرار گرفته و بر اساس مقتضیات آن به فهم متون و موضوعات میپردازد. حال اگر پرسیده شود این موقعیت و وضعیت، خود از چه شکل گرفته است، باید بگوییم که آنها بر اساس پیش داوریهای تاریخی شخصی قوام یافتهاند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که افق فهم، از پیش داوری های ما شکل گرفتهاند[1].
در تفکر گادامر، معنای افق در دامان دو مفهوم «تاریخ مندی فهم» و «پیش داوریها» قابل فهم است.
توضیح آنکه هر موضوع یا متنی دارای تاریخچه و پیشینهای است. به طور معمول فهمهایی مستقیم یا غیرمستقیم از یک امر صورت میگیرد که در مجموع، تاریخ فهم ها یا اثرات آن را شکل می دهند. فهم ما از آن موضوع یا متن مسبوق به چنین پیشینه ای است که باعث می شود پیشاپیش تلقی خاص، پیش داوریها و انتظارات ویژهای از آن داشته باشیم. در واقع آن پیشینه باعث شده است که ما در نسبت با آن موضوع یا متن در یک موقعیت و افق ویژه قرار بگیریم. بنابراین از منظرگاه گادامر آگاه بودن از اینکه فهم ما متاثر از تاریخ است به معنای آگاهی از این است که ما دارای یک افق هستیم و فهم مان در یک موقعیت هرمنوتیکی خاص شکل میگیرد[2].
به عبارت دیگر فهم ما دائما متاثر از افق معنایی و موقعیت هرمنوتیکی مفسر است و به دلیل آنکه افق معنایی از تاریخ تاثیر می پذیرد، پس فهم ما دائما تاریخی است. شاهد دیگر تاریخی بودن فهم آن است که خود افق امری سیال و قابل تغییر است. موقعیت هرمنوتیکی مفسر به مدد پیش داوریهای او سامان می یابد. البته باید توجه داشت که اساسا موقعیت هرمنوتیکی هر مفسر مشحون از پیش داوریهای او در باب موضوع مورد مطالعه وی است. این پیش داوری ها تحت تاثیر تاریخ و سنتی است که مفسر در آن به سر میبرد. مبنا و اساس موقعیت هرمنوتیکی همان چیزی است که گادامر آن را افق می نامد. بنابراین افق، قلمرویی از بصیرت است که هر چیزی را که از منظری مساعد و خاص درباره آن موضوع میتوان دید شامل میشود. تحصیل موقعیت هرمنوتیکی، تلاش برای رسیدن به افق در دست تحقیق است[3]. افقی که از مجموعه پیش داوریها و بصیرتهای قبلی سامان مییابد مجموعهای از اعتقادات ثابت و غیر قابل انعطاف نیست بلکه مفسر دائما در حال آزمودن پیش داوریهای خویش است. بنابراین افق دائما در حال شکل گرفتن است. افق حاضر بدون استمداد از گذشته حاصل نمیشود؛ زیرا آزمون پیش داوریهایی که از تاریخ و گذشته متاثر شده است از طریق مواجهه دادن آنها با سنت و گذشته انجام میپذیرد[4].
گادامر مفهوم افق را در آثار هوسرل یافت. در کتاب «ایدههای راه گشا برای گونه ای پدیدارشناسی» هوسرل، افق نخست به معنای «زمینه ادراک حسی» آمده است. زمینهای که معنا را در خود «زندانی میکند.» در اینجا هوسرل از «افق مبهمی که واقعیتهایی نامتعین را در خود دارد» یاد کرده است. مفهومی که در اندیشه گادامر اهمیت یافته است[5].
بنابراین هوسرل سهم قابل توجهی در بسط ایده «افق» دارد. گادامر معتقد است که کاربرد دیلتای از مفهوم «زیست جهان» مقتبس از Evlebnis است. دیلتای و هوسرل در مقابل این اعتقاد که تجارب اولیه ما از پیش ساختاربندی و سازگار شده است به این نظر گرایش پیدا کردند که آنچه نزد ما ظاهر می شود «خود اشیا» است؛ البته در گونه های ذهنی آشکارگی (ظهور) و از پیش دادگی خود. زیست جهان، افق گونه های سوبژکتیو و ذهنیِ از پیش دادگی اشیاء است که طبق آن جهان عینی شده علوم طبیعی گسترش مییابد. هوسرل میگوید: برای ما که در دنیای حیات، هشیارانه زندگی می کنیم، زیست جهان از قبل وجود داشته است، از قبل موجود بودن برای ما، پایه و بنیان همه اعمال- اعم از نظری و غیر نظری- است. این جهان از پیش به ما داده شده است. این بیداری به لحاظ عملی به طریقی- نه به طور اتفاقی بلکه همیشه و به صورت ضروری- فاعل های شناسایی را جلب می کند. این جلب و پیوند زمینه ای عام برای همه فعالیت های بالفعل و ممکن آنها، به عنوان افق است[6].
فرا روی از افق
مفهوم افق به طور همزمان به دو معنای مغایر اشاره دارد. از یک سو به محدودیت دید و بینش و از سوی دیگر به فراتر رفتن و فراتر را دیدن.
مفهوم افق از یک طرف مستلزم این معناست که ما می توانیم فراتر از خود را ببینیم و بینش و بصیرت انسان تنها محدود به امور مباشر و در دسترس او نیست. به تعبیر خود گادامر خود گادامر کسب افق به این معناست که شخص می آموزد، فراتر از امور در دسترس را نظاره کند[7].
اما از سوی دیگر همین مفهوم مستلزم نوعی محدودیت است. قرار گرفتن کسی در افق حال، به این معناست که پای او به زمان حال و موقعیت حاضر زنجیر شده و رهایی از آن غیر ممکن است، هرچند او در همین حال می تواند به گذشته بازگردد و دوردستها را نظاره کند، اما در تمام این حالات مقید به زمان حاضر است[8].
افق مفسر یا فاعل شناسا دیوار یا حجاب نیست. نه تنها دیوار نیست بلکه چشم انداز است، ارتفاع و موقعیت است که بر آن می ایستیم و دوردستها را نظاره می کنیم. اما این چشم انداز در دل خود محدودیت هایی نیز به همراه می آورد. افق مفسر، موقعیت هرمنوتیکی اوست؛ موقعیتی که طبعا محدودیت هایی نیز به همراه می آورد. افق مانند چشم است. چشم نه تنها مانع دید نیست بلکه ابزار و وسیله ما در دیدن است. بدون چشم نمی توان دید، لکن همین چشم عامل محدود کننده نیز هست. « با چشم دیدن» مستلزم محدودیت شعاع دید و میزان بینایی است. از سوی دیگر چنانکه از گادامر نقل گردید بیرون رفتن و خارج شدن از افق امری غیر ممکن است. انسان اگرچه می تواند از موقعیت تاریخی و هرمنوتیکی خود آگاهیهایی کسب کند ولی این به معنای اشراف کامل بر آن و فرا رفتن از آن نیست، چنانکه می توانیم سایه خود را مشاهده کنیم اما نمی توانیم از آن فراتر رویم[9]. گادامر تصریح می کند: « کسب آگاهی از «موقعیت» همواره وظیفه دشواری است. معنای واقعی «موقعیت» آن است که ما هرگز قادر نیستیم بیرون از آن بایستیم و به همین دلیل هرگز نمی توانیم به شناختن از آن نائل شویم. ما دائما خود را در یک موقعیت می یابیم و پرتو افکنی بر آن امری است که هیچگاه کامل نمی شود[10].»
امتزاج افقها
گادامر اثر را به بازی و فهمیدن را به ورود به یک بازی تشبیه میکند و معتقد است که فهم یک اثر، گفت و گوی با آن است و ساختار منطقی این گفتگو مبتنی بر پرسش و پاسخ است و هدف از آن، باید شنیدن پیام اثر و به سخن در آمدن آن باشد. این همه در جهت تاکید به نقش خود موضوع، در شکل دهی فهم است و تقویت این دیدگاه که عمل فهم، یکسره محصول ذهنیت عالم و سوبژکتیو محض نیست[11].
بنابراین گادامر به دخالت دو سویه ذهن مفسر و خود اثر در سامان دهی محصولی به نام «فهم» و «تفسیر» معتقد است. وی این دیدگاه خاص را در قالب تعبیر و استعاره ای مشهور با نام امتزاج افقها (Fusion of Horizons ) ابراز می کند یعنی فهم حاصل ترکیب و امتزاج افق معنایی مفسر با افق معنایی اثر است.[12]
هنگامی که متنی نقل شده موضوعی برای تاویل میشود، پرسشی در برابر تاویل کننده قرار میگیرد که او می کوشد از راه تاویل بدان پاسخ گوید. تاویل اصیل خود را به پرسشی مربوط میکند که متن در برابر او «جا داده» است. فهمیدن متن به معنای فهمیدن این پرسش است. برای تاویل کردن متن نخستین شرط لازم فهمیدن افق معنا یا افق پرسشگری است که در بطن آن جهت معنای متن معین می شود. به عبارت دیگر یک متن فقط با وجود تاویل کنندهای دارای پرسش، به یک موضوع تاویل تبدیل میگردد. با چنین منطق پرسش و پاسخی، یک متن از طریق فعلیت یافتن در فهمی که خود یک امکان تاریخی را نشان میدهد، به یک واقعه تبدیل میشود. در نتیجه، افق معنا نامحدود است و گشودگیِ هم متن و هم تاویلکننده، مقوم عنصری ساختاری در آمیزش و امتزاج افق هاست. در این فهم از سر همسخنی، مفاهیمی که توسط آن دیگری (خواه من یا یک تو) به کار گرفته شده، به واسطه منطوی بودن در ادراک تاویلکننده، از نو دست یافتنی است[13].
اما از سوی دیگر متن خود قولی جازم است بدین معنا که خود پاسخی به پرسشی است؛ نه پرسشی که ما در برابر آن میگذاریم بلکه پرسشی که موضوع متن در برابر آن میگذارد. اکنون اگر بخواهیم متن را بر حسب پرسشی که بدان پاسخ میگوید بفهمیم واضح است که برای تاویل کردن متن باید پرسش گرانه به پشت آن برویم. و البته باید از آنچه نگفته بپرسیم چنانکه گادامر خود می گوید: « با بازگشتن به پشت آنچه گفته شده ضرورتا از آنچه گفته شده بیرون رفته ایم. متن را در معنایش فقط تا آنجا میفهمیم که به پرسشی از افقی میرسیم که ضرورتا دیگر پاسخهای ممکن را نیز در بر میگیرد[14].
معنای هر جمله نسبت به پرسشی که برای آن پاسخی است نسبی است؛ یعنی ضرورتا از آنچه صریحا گفته شده فراتر میرود. البته نباید به صرف صریح تر گردانیدن آنچه در متن از پیش صریح و آشکار است خرسند باشیم بلکه متن باید در افق پرسشی قرار بگیرد که آن را به وجود فراخوانده است.
به هر تقدیر بازسازی پرسشی را که متن یا کنش تاریخی پاسخی بدان است هیچگاه نمیتوان وظیفهای به خود پایان یافته تلقی کرد. افق معنای قرار گرفته در بطن متن یا کنش تاریخی از بطن افق خود آدمی به صورت پرسش گرانه به نزدیک می آید و آدمی هنگامی که مبادرت به تاویل میکند افق خود را پشت سر نمی گذارد، بلکه برای آنکه آن را با افق آن کنش یا آن متن متصل کند آن را وسعت می دهد. و این فقط پی بردن به نیات بازیگر تاریخ یا نویسنده متن نیست. این میراثی در خود متن است که سخن میگوید[15].
علاوه بر این گادامر معتقد است که افق حال و گذشته با هم پیوند دارند و افق معنایی مفسر پیشاپیش از سنت و تاریخ اثر تاثیر پذیرفته است. پیش داوریهای نخستین مفسر که سازنده افق معنایی او درباره یک متن یا اثر، پیشاپیش از سوی تاریخ اثر و سنتی از تفاسیر که این اثر را در بر گرفته است تاثیر پذیرفته و بر اساس این تاثیر است که چنین پیش داوری هایی سامان یافته. افق حاضر و پیش داوری های مفسر، از طریق مواجهه با سنت، آزموده و ارزیابی می شود و تغییر می پذیرد. این تغییر محصول امتزاج افق حال و گذشته است که این فرایند در درون سنت صورت میپذیرد، نه خارج از آن[16].
چنانکه اشاره شد فرایند فهم و امتزاج افق ها تابع منطق پرسش و پاسخ است. پرسش از مفسر آغاز می شود و کاملا متاثر از پیش داوری ها و افق معنایی اوست. این پرسش خود به واسطه مواجهه با سنت (اثر یا موضوع) محک می خورد. یعنی با طرح این پرسش، موضوع و اثر به سخن در می آیند و پیش داوری را زیر سوال می برند. تعامل بین پرسش و پاسخ باید به گونه ای سامان یابد که به متن یا اثر اجازه سخن گفتن داده شود. فهم هر اثری، ورود به یک گفت و گو و مباحثه است؛ یا به عبارتی رابطه « من و تو» است. در این مکالمه، باید مفسر خود را به سوی اثر بگشاید تا هرچه بیشتر او سخن بگوید. البته باید دانست که این نحو سخن گفتن اثر در فضا و موقعیت هرمنوتیکی مفسر صورت می پذیرد؛ یعنی به هر تقدیر، رنگ ذهنیت مفسر را به خود می گیرد. از این رو واقعه فهم در پی امتزاج این دو افق و محصول گفت و گوی غیر قابل پیش بینی مفسر و اثر است[17].