كلمات كليدي : داوري ارزشي، داوري تجويزي، ضرورت بالقياس، درون گرايي، حسن و قبح ذاتي، الزام غير اخلاقي، واقع گرايي
نویسنده : رهام شرف
داوریهای اخلاقی در یک تقسیم بندی عام به داوریهای ارزشی و داوریهای تجویزی تقسیم میشوند. داورهای ارزشی مربوط به ارزش گذاری اعمال انسان بوسیله واژههای خوب، بد، با ارزش و بی ارزش میباشند. امّا داوریهای تجویزی با هدف راهنمایی و هدایت کردار در امور زندگی انسان بوجود میآیند و دربارهی آن چیزهایی است که درست یا غلط بوده و به ما حکم میکند که پارهای از اعمال را انجام داده و از برخی دیگر از آنها اجتناب کنیم.[1]
الزام اخلاقی نیز با داورهای تجویزی مرتبط میباشد و به باید و نبایدها و دستورات اخلاقی الزام آور اطلاق میشود. برخی از این باید و نبایدها از وضوح و روشنی قابل توجهی برخور دارند امّا برخی دیگر از آنها دارای ابهام میباشند. از این رو شایسته است مفهوم الزام اخلاقی به طور دقیق مورد بررسی قرار گیرد و مسائل اخلاقی مرتبط با آن مطرح شود.
معنای الزام
به یک اعتبار میتوان الزام را در دو معنای مختلف به کار برد: گاهی مراد ما از اینکه در مورد عملی دستور و امری صادر شده این است که شخصی خاص منشاء آن امر یا دستور میباشد. الزامی که بوسیله دستور کسی قرارداد میشود، منفک از آن دستور در موضوع مورد بحث هیچگونه واقعیتی ندارد. امّا گاهی مقصود ما ار اینکه «x» لازم است، این است که «x» برای رسیدن به «y» لازم میباشد. در این حالت لزوم یک چیز را در مقایسه با چیز دیگری لحاظ کردهایم. این لزوم که از ارتباط حقیقی میان دو چیز خبر میدهد و صرف نظر از قرارداد و دستور آدمیان نیز واقعیت دارد «لزوم یا ضرورت بالقیاس» نام دارد.[2]
حال باید دید وقتی واژه الزام را در گستره اخلاقیات به کار میبریم مراد ما کدام معنا میباشد. اگر در اخلاق، واقع گرا باشیم و ارزشهای اخلاقی را ارزشهایی عینی و واقعی بدانیم و همچنین برای انسان کمالی اخلاقی را در نظر بگیریم که تنها در صورت انجام پارهای از اعمال اخلاقی و اجتناب از پارهای از امور غیر اخلاقی میسر میشود، آن گاه میتوانیم بگوییم که پارهای از امور اخلاقی لازم اند چرا که تأثیر مستقیم بر روی کمال اخلاقی انسان دارند، بنابراین لزوم اخلاقی «لزوم یا ضرورت بالقیاس» میباشد. امّا از طرف دیگر چون «لزوم بالقیاس» واقعیت عینی دارد بنابراین الزام اخلاقی نیز که از نوع «لزوم بالقیاس» میباشد واقعیت عینی خواهد داشت.[3]
تفاوت الزام اخلاقی با الزام غیر اخلاقی
یکی از تفاوتهای مهم الزام اخلاقی با سایر الزامها را در اختیار و اراده انسان لحاظ کردهاند. بدین معنا که در گستره الزامهای اخلاقی اراده و اختیار آدمی نقشی محوری و بنیادی دارد و در صورت سلب اختیار از انسان الزام، اخلاقی نخواهد بود. تفاوت دیگر الزام اخلاقی با الزامهای غیر اخلاقی در لحاظ کردن «نیت» مطرح میشود یعنی الزام اخلاقی برای رساندن فرد مکلف (عامل اخلاقی) به غایت اخلاقی نیازمند نیت بوده ولی در سایرالزام ها بویژه الزامهای حقوقی، تنها رسیدن به غایت، هدف اصلی میباشد. اگرچه همراه شدن نیت با سایر الزامها میتواند آنها را تبدیل به رفتاری ارزشی (اخلاقی) کند.[4]
بر مبنای رویکرد قرآن به تفاوت میان الزامهای اخلاقی و غیر اخلاقی، این تفاوت را میتوان در دو حوزهی متفاوت نشان داد. اولین تفاوت، تفاوت میان نوع غایت الزامهای اخلاقی و الزامهای غیر اخلاقی میباشد. در الزامهای اخلاقی غایت الزام، کمال مطلوب انسان بوده که همان کمال علوی میباشد امّا در سایر الزامها این غایت از نوع مادی بوده و مطلوبی دنیوی میباشد. تفاوت دیگر مربوط به نقش اراده و اختیار در الزامهای اخلاقی میباشد: بر مبنای رویکرد قرآن به الزامهای اخلاقی اگر آدمی از موهبت اختیار و اراده بی بهره بود به دنبال عدم اعتنا به الزامهای اخلاقی، عقوبت و مجازاتی در کار نبوده در حالی که الزامهای غیر اخلاقی (بویژه حقوقی) حتی در موارد خطا و یا اجبار و سهو نیز همراه با پیامدهای متناسب با خود میباشند و نداشتن اراده و اختیار در عمل مانع از مجازات نمیشود.[5]
سرچشمه الزام اخلاقی
اینکه منشأ الزام اخلاقی چیست، یکی از مباحث بسیار مهم فلسفه اخلاق میباشد که هر یک از متفکران تلاش کردن تا پاسخی در خور و مناسب بدان بدهند.
گروهی از فلاسفه که اوصاف و ارزشهای اخلاقی را واقعی میدانند و از این رو در در حوزهی اخلاق واقع گرا میباشند، بر این باورند که صرف دیدن و ادراک حقیقت اخلاقی مانند نیروی محرک عمل کرده و فرد را وادار میکند تا بدان امر مبادرت ورزد. در واقع این جهت گیری اخلاقی که به «درون گرایی»[6] معروف است معتقد است که خود درک اوصاف اخلاقی امیال لازم برای عمل کردن به الزامهای اخلاقی را در اختیار فاعل قرار میدهد.[7]
در عالم اسلام نیز متکلمانی که به عقلی و ذاتی بودن حس و قبح قائل بودند معیاری منحصر به خود را برای الزام اخلاقی ارائه دادند. خواجه نصیر الدین طوسی بعد از اثبات وجود خدا و گفتگو دربارهی صفات افعال او بحث حسن و قبح عقلی را مطرح کرده است. بر این مبنا او معتقد است که خداوند دادگر و حکیم هرگز ممکن نیست عملی را که به لحاظ اخلاقی زشت و ناپسند است به انجام رساند. خواجه معتقد است ما آدمیان حسن احسان و قبح ظلم را بدون هیچ آموختنی درک میکنیم و هیچ امر و فرمانی از ناحیه خدا برا ی درک خوبی احسان (و ذاتی بودن آن) و فهم بدی ظلم (و ذاتی بودن آن) وجود ندارد.[8]
با توجه به همین ذاتی بودن حسن و قبح، وجوب و الزام نیز صورتی مجازی از حسن عقلی لحاظ میشوند. بدین معنا که وقتی انسان بواسطهی عقل خویش زشتی ظلم را دانست و نیکی عدالت را درک کرد هرگز ظلم نمیکند و همواره تلاش میکند تا اعمال عادلانه انجام دهد. از نظر این متفکران علت اصلی و اساسی عدم عمل به دستورات و الزامهای اخلاقی، درک نکردن درست حسن و قبح اعمال میباشد.
هانری برگسون در کتاب معروف خود «دو سرچشمه دین و اخلاق» بنیان و اساس الزامهای اخلاقی را فشار اجتماعی و گرایش درونی انسانهای والا میداند. برگسون بر این باور است که به هنگام بروز فشارها و تحریکهای اجتماعی اخلاق عامه مردم در جامعه تسلط دارد امّا انسان هایی که به لحاظ شخصیتی بالا و ممتاز میباشند مشتاق به ارزشهای والا و متعالی هستند و تلاش میکنند تا نه تنها خود را به لحاظ اخلاقی تعالی ببخشند بلکه هم چنین جامعه را به سوی ارزشهای والایی که خودشان درک کردند سوق دهند البته این نوع تلقی از اخلاق و الزامهای اخلاق نسبی نگری اخلاقی را با خود به همراه آورده و در نهایت سبب نابودی اخلاق خواهد شد. زیرا برگسون سرچشمه و ریشهی اخلاق را در فشارهای اجتماعی دانسته و در عین حال معتقد است که معیارهای اخلاقی جامعه پیوسته در حال تغییر و نوسان میباشد. بر همین مبنا هرگاه انسانی در برابر این تغییرات اجتماعی مقاومت کند و تلاش کند تا جلوی آنها را بگیرد، تاب نیاورده و در نهایت به همان مسیر حرکت و تغییر اجتماعی باز میگردد. البته مسلم است که پذیرش این نظریه با باورهای موجود در اخلاق دینی و آموزههای آنها در تعارض است. زیرا در بسیاری از موارد عملکرد جوامع مختلف مسیری تکاملی را نپیموده بلکه در جهت نابودی و انحطاط اخلاقیات و در نهایت نابودی خود گام برداشته اند. به علاوه در این دیدگاه الزام اخلاقی از فشار اجتماع نشات میگیرد و خلق و خوی انسانها را به سمت عادات اجتماعی (به نحوی جبری) هدایت میکند، بنابراین اراده و اختیار از آدمی سلب شده و اخلاق که پیش فرض اصلی آن آزادی و اختیار میباشد با الزام اخلاقی در تعارض قرار میگیرد.[9]
الزام اخلاقی و اختیار و مسئولیت
اگر در حوزه اخلاق جبرگرا باشیم و انسانها را در انجام اعمال اخلاقی شان فاقد اختیار و اراده بدانیم نظام ارزش گذاری روی اعمال و همچنین تشویق و توبیخ افراد به خاطر اعمالشان بی معنا خواهد شد. زیرا وقتی یک انسان در انجام عملی مجبور باشد و عامل غیر از خود او، او را وادار به انجام آن عمل کند دیگر مسئولیت انجام آن عمل را بر عهده نداشته و سرزنش کردن یا تشویق او موضوعیت ندارد.
الزام اخلاقی در ابتدای امر با عنصر اختیار و اراده ناسازگار به نظر میآید، چرا که وقتی از الزام سخن میگوییم مقصودمان پارهای از باید و نبادها و دستورات اخلاقی است که فرد ملزم به رعایت کردن آنها میباشد. امّا پارهای از نظریه پردازان اخلاقی الزام اخلاقی را با جبر و مسئولیت اخلاقی سازگار دانستند. این متفکران بر این باورند که مسئول یا غیر مسئول بودن انسانها در انجام اعمالشان بر اساس غایت نگری آن هم از نوع سودگروی آن قابل تبیین میباشد. در واقع ما زمانی ملزم به انجام کاری هستیم که آن عمل بیشترین غلبه خوبی بر بدی را به بار بیاورد و اگر این چنین بود میتوانیم انسانها را در انجام اعمال اخلاقی شان مسئول بدانیم و آنها را ستایش یا مجازات کنیم. بدین معنا که مسئول دانستن افراد در انجام اعمالشان و ستایش یا توبیخ آنها با توجه به نتایج اعمال محاسبه خواهد شد. از این رو در این نظریه مسئولیت انسان در انجام عمل اخلاقی حتی در صورت مجبور بودن او امکان پذیر است، چرا که معیار مسئولیت داشتن انسان در قبال اعمالش نتایجی است که از آن اعمال ناشی میشود نه مجبور یا مختار بودن آدمی. امّا وظیفه گرایان بر خلاف سودگرایان بر این باورند که مسئولیت اخلاقی و الزام اخلاقی با جبر سازگار نیست. در واقع وظیفه گرایان منکر این هستند که مسئولیت اخلاقی داشتن، ستایش و یا مجازات با استناد به نتایج شان درست یا غلط شوند، آنها معتقدند که شرط اصلی مسئول بودن در حوزهی اخلاق داشتن اختیار و آزادی عمل میباشد و اگر فرد در انجام دادن عمل خود مختار نباشد مجازات یا تشویق او بی معنا خواهد بود.[10]
امّا وظیفه گرایان با یک چالش بسیار مهم مواجه اند یعنی این که چگونه این آزادی عمل در انجام مسئولیتهای اخلاقی با الزامهای اخلاقی که به نحو دستوری انسان را ملزم به اطاعت میکنند؛ سازگار است؟
کانت یکی از مهمترین وظیفه گرایان است که بسیار تلاش کرده تا به این پرسش پاسخ دهد. کانت معتقد است که در تکالیف اخلاقی، الزام، نتیجه قاعده و قانونی میباشد که عقل ما وضع میکند و میزان و معیار اخلاقی بودن برای ما همان سازگاری درونی در اعمالمان است که خود رکن اساسی عقلانیت است. گرچه ما در حوزهی اخلاق، الزامات را با به کارگیری عقل درک میکنیم و سرچشمهی همهی الزامات اخلاقی عقل میباشد امّا بکارگیری این عقلانیت تنها در سایه داشتن اختیار و اراده معنا دارد و اگر در وضع این ضابطههای عقلانی بی اختیار باشیم اعمال ما اخلاقی نخواهند بود.[11]
از طرف دیگر چون الزام اخلاقی از نظر کانت محصول عقل انسان بوده و عقل نیز از شئونات وجودی آدمی میباشد، الزام اخلاقی با آزادی و اختیار وی سازگار بوده و آن را تایید میکند. بر همین اساس این عقل انسان است که به الزام حکم میکند و این حکم در چارچوب اختیار و اراده صورت میپذیرد.[12]
نکته بسیار مهمی که باید در نظر داشت این است که افعال و رفتارهایی که از انسان سر میزند ناشی از اراده و اختیار انسان است که بخش تفکیک ناپذیر و جدا نشدنی وجود آدمی است، در حالی که الزام اخلاقی ناشی از اعتبار و تشریع بوده و نافی اختیار وجودی انسان نیست، بلکه بسته به شرایط و عوامل گوناگون میتواند با آن هماهنگ یا ناهماهنگ باشد.