كلمات كليدي : اپيكوريان، اپيكوريسم، لذت روي
نویسنده : مهدي عبداللهي
اپیکوریان، پیروان اپیکوروس (1/342-271 ق.م) (Epicurus) از فیلسوفان یونان باستان میباشند. پس از اپیکور، بنیانگذار این حوزه، جانشینش هرمارخوس (Hermarchus)، رئیس این حوزه فلسفی گردید. جانشین او نیز، شخصی به نام پولوستراتوس (Polystratus) بود. پولیانوس (Polyanenus)، مترودوروس (Metrodorus) و سیسرون (Cicero) و فدروس (Phaedrus) از دیگر اندیشمندان این مکتب بودهاند، اما معروفترین شاگرد این حوزه شاعر لاتینی ب. لوکرتیوس کاروس (91-51 ق.م) (T. Lucretius Carus) بود که فلسفه اپیکوری را در شعر خود درباره طبیعت اشیاء بیان نمود.[1]
فلسفه اپیکور تا اندازه بسیار زیادی از اندیشههای فلسفی و طبیعتشناختی دموکریتوس اقتباس شده است، تا آنجا که امیل بریه تاریخنگار شهیر فلسفه، معتقد است که اساساً هدف اپیکور این بوده که اعتبار طبیعیات دموکریتوس را تجدید کند و از همین راه، آرای قدیم حکمای ایونیا را که میرفت راه زوال پیموده و ناپدید شده باشد، علی الخصوص اعتقاد به کثرت جهان و عدم تناهی ماده آن را، از نو به میان آورد.[2]
اپیکور اجسام را مرکب از اتم میدانست، به بیان دیگر، وی همانند دموکریتوس[3] اتمها را اجزای مقوم جهان طبیعت میدانست. این اتمها در اندازه و شکل و وزن مختلفاند و ویژگی دیگر آنها، این است که تقسیمناپذیر بوده، تعدادشان نامتناهی است.[4]
او معتقد بود که همه معرفت ما، از طریق برخورد اتمهای تشکیلدهنده روح با اتمهای خارجی به دست میآید، یعنی تحریک عضوهای حسی، از سوی توده اتمها، سبب میشود که تصاویر یا نمودهایی برای روح آشکار شوند. او اصرار دارد که تمامی احساسها صادقاند. به عبارت دیگر، به اعتقاد او، احساسها، معیارهایی هستند که باید همه داوریها و قضاوتهایمان را به آنها ارجاع دهیم، ولی خود آنها را به هیچ نحو نمیتوانیم مورد ارزیابی قرار دهیم.[5] وی بر این اعتقاد است که هر آن چه که به احساس درآید، حقیقی و واقعی است. احساس امری ذهنی و درونی نیست، بلکه کیفیتی است که به وسیله آن، واقعیت برای ما، حضور و وجود دارد.[6]
او به هیچ یک از علوم نظری، جز بخشی از منطق و طبیعیات، اهمیت نمیداد. ریاضیات علمی است که نمیتوان آن را از راه معرفت حسی به دست آورد، از سوی دیگر، ریاضیات، هیچ تأثیری در هدایت زندگی آدمیان ندارد.[7] اما باید توجه داشت که منطق و طبیعیات نیز، نزد اپیکور ارزش استقلالی ندارند. اهمیت منطق، به جهت کارآیی آن در علم فیزیک است، و مسائل فیزیک و طبیعتشناسی نیز تا آنجا برای او ارزشمند است که بتواند با کمک آن، مشکلی از مشکلات اندیشه اخلاقیاش را رفع کند و از آن، در فلسفه اخلاق و حکمت عملی استفاده نماید. بنابراین، اپیکور حتی بیش از رواقیان، فکر خود را بر اخلاق متمرکز کرد، و همه تتبعات صرفاً علمی را حقیر شمرد.[8] پس انگیزه اپیکور از طبیعتشناسی نیز، انگیزهای کاملاً عملی است. او تصریح میکند که غایت علم طبیعی، عبارت است از آزاد کردن آدمیان از ترس از خدایان و عالم آخرت، و در نتیجه تأمین آرامش روحی آنان.[9]
اپیکور با توجه به هدفی که در پی آن بود، به روانشناسی اهمیت ویژهای قائل بود، زیرا گمان میکرد که با آگاهی از احوال نفس، اعتبار همه افسانهها درباره سرنوشت، زایل شده، یکی از مهمترین عوامل دلهره و اضطراب در قلوب آدمیان از میان میرود. او برخلاف ارسطو و افلاطون، معتقد است که نفس آدمی، امری مادی و فناپذیر است که با حدوث بدن، حادث شده و با مرگ، از بین میرود. از این رو، هرگز نباید به خیال آیندهای باشد که ربطی به وی ندارد.[10]
همان طور که اشاره نمودیم، مهمترین بخش اندیشه اپیکور، نظریه اخلاقی اوست که سبب موضعگیریهای متضاد درباره او نیز گردیده است. او «به نظر عدهای، بهترین و برای عدهای دیگر، بدترین آدمها بود. به نظر گروهی، مردی بود عیاش، خدانشناس و زنباره، به نظر گروهی دیگر، مردی بود قدیس و پیامآور.»[11]
اپیکور در نظریه اخلاقی خود، در حقیقت، نظریه طبیعی دموکریتوس را با اخلاق سقراطی شاخه کورِنایی متحد ساخت.[12] مکتب کورنایی، متعلق به آریستیپوس کورنایی است که مکتب لذتگرایی حسی است.[13] اپیکور برخلاف آریستیپوس، کوشیده است تقریری عمیقتر و دقیقتر از لذتگرایی (Hedonism) ارائه دهد.
لانگ، اصول نظریه اخلاق اپیکور را در ضمن پنج اصل زیر خلاصه کرده است:
1) لذت عبارت است از فقدان الم؛
2) لذت روحی، به دلیل دوام بیشتر، بر لذت جسمانی ترجیح دارد؛
3) ارزیابی عقلانی لذتها و المها به ما این امکان را میدهد که از یک زندگی برخوردار شویم که لذت بادوام آن، بیشتر از درد موقت آن باشد؛
4) انسان تنها باید امیال ضروری و طبیعی خود را ارضاء نماید؛
5) هر چند لذت، تنها خیر ذاتی است، امور دیگر از قبیل سعادت، مصلحتاندیشی و امثال آن را میتوان دارای خیر ابزاری و مقدمی دانست.[14]
اپیکور و پیروانش معمولاً به عنوان انسانهایی خوشگذران و لاابالی معرفی شدهاند تا آنجا که حتی امروزه اروپاییان، از عیاشی و خوشگذرانی، با عنوان زندگی اپیکوری یاد میکنند.[15] اما این تلقی از اندیشه اخلاقی اپیکور و پیروانش غیرواقعی است، جالب است که این برداشت ناصواب، در زمان خود اپیکور نیز وجود داشته است، از این رو، وی به صراحت اعلام میدارد: «آن گاه که ما لذت را غایت مینامیم، مقصودمان لذتی نیست که از هرزگی و کامجویی حاصل میشود.» آن گاه، در توضیح لذت مورد نظرش میگوید: «هدف زندگی لذت است، اما نه لذت مردان فاجر و عیاشان، چنان که برخی که از مسلک ما آگاهی ندارند یا نمیخواهند آن را درک کنند، میپندارند، بلکه آن چنان لذتی که موجب رنجوری جسم و آشفتگی روان نشود.»[16]
حال این سؤال مطرح میشود که وقتی اپیکور، لذت را غایت زندگی میداند، مقصود او از لذت چیست. «دو امر را باید مورد توجه قرار داد: نخست این که، منظور او، لذات آنی و احساسات فردی نیست، بلکه لذتی است که در سراسر یک عمر، دوام دارد، و دوم این که، لذت برای اپیکور بیشتر عبارت است از غیبت و فقدان الم تا کامیابی مثبت.»[17]
اپیکور در وصف اخلاق مبتنی بر لذت چنین آورده است:
«آنچه زندگی را دلانگیز میکند، شرابخوارگی یا زنبارگی یا خوان رنگین توانگران نیست، بلکه فکری مقرون به قناعت است که علل هر شوق و هر نفرتی را با آن توان دریافت و آرایی را که موجب اضطراب نفوس باشد، از سر به در کرد.»[18]
خلاصه آن که، به اعتقاد اپیکور، لذت ساکن که عبارت است از فقدان الم، غایت اخلاق است، نه لذت متحرک ـهمان کامیابیهای ایجابیـ که فرآیند رسیدن به لذت ثابت میباشند. لذتی که در سراسر عمر انسان دوام داشته باشد، تنها خیر ذاتی است و سایر ارزشهای اخلاقی همچون سعادت، آرامش و آسایش روحی، خیر واسطهای و ابزار وصول به لذتاند. در میان امیال و لذتها، تنها لذات طبیعی و ضروری را که مقتضای طبیعت آدمی و شرط ادامه حیات او هستند، باید ارضاء نماییم، نه سایر لذتها را. در مقام تزاحم لذتها نیز، باید با ارزیابی عقلانی لذتی را که پایدارتر است، بر لذت گذرا ترجیح دهیم و نیز از لذتی که مستلزم آلام پایدار است، اجتناب نماییم. به همین دلیل، لذت روحی بر لذت جسمانی ترجیح دارد، چون ادراک آنها آسانتر و در همه وقت و همه جا ممکن است. البته مراد اپیکور از لذت و الم روحی، تفکر درباره لذتهای جسمانی و خرسندی و ناخرسندی از آنهاست.[19]
گفتنی است مکتب اپیکوری، در دنیای جدید نیز توجه برخی از اندیشمندان مغرب زمین را به خود جلب نموده است. اولین تلاش نظاممند برای احیای این مکتب از سوی پییر گاسِندی (1405-1457) صورت گرفت. با انتشار آثار گاسندی در سالهای 1647 و 1649، بار دیگر مکتب اپیکوری به مثابه یک مکتب اخلاقی جدی گرفته شد، و بر متفکرانی از فرانسه، همچون ولتر و روسو، در انگلستان بر والتر چارلتون تأثیر نهاد و افرادی چون هابز، گیبون، آدام اسمیت، بنتام و جان استوارت میل اندیشه اپیکور را تلقی به قبول کردند.[20]
اشکالات متعددی بر دیدگاه اپیکور وارد است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
نادیده گرفتن لذات اخروی و جاودانگی روح انسان: این گونه نظریات، زندگی آدمی و لذایذ و آلام او را منحصر در این جهان دانسته، حیات اخروی را یا انکار کردهاند و یا این که در محاسبه لذایذ به حساب نیاوردهاند، حال آن که لذات دنیوی در مقابل آنچه در سرای باقی نصیب بندگان الهی خواهد گردید تا آنجا که هیچ کس تصوری از آنچه در آنجاست، ندارد، به فرموده قرآن کریم: «فَلاتَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون» (السجده/17) بر همین اساس در آیهای دیگر، برتری جهان آخرت و لذایذ آن را خاطرنشان میفرماید: «الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/ 17)[21]
بر اساس متون اسلامی، کمال حقیقی انسان، دستیابی به قرب و لقای الهی است، از این رو، هر چند وصول به این مرتبه، مستلزم بالاترین لذات نیز میباشد، اما غایت وجود انسان، التذاذ و حظ نفسانی نیست. انسان باید محبت حق تعالی را در اعماق جان خویش مستقر نموده، تنها مقصود و مطلوبش، نزدیکی به او و کسب رضایت او باشد. حاصل آن که، اوج کمال آدمی به آن است که تمامی لذات را رها نموده، حتی برای رسیدن به لذت بهرهمندی از نعمتهای اخروی فعالیت نکند، بلکه تنها برای وصال به آستان تنها محبوب حقیقی تلاش نماید، آن گونه که امیر قافله عاشقان خطاب به حق تعالی عرضه داشت: «إِلَهِی مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِکَ وَ لَا طَمَعاً فِی ثَوَابِکَ وَلَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُکَ».[22] البته لذتی که در سایه خشنودی حق تعالی از بندهاش و تقرب حقیقی بنده به پروردگارش، بالاترین و عمیقترین لذات را برای وی به ارمغان میآورد.