كلمات كليدي : اپوخه [= تعليق]، اگو [= من]، من استعلايي، من محض، متعالي، پديده-شناسي، ميدان ادراكي، آگاهي
نویسنده : عقيل فولادي
«ego» واژهای لاتینی است که به معنای «من» [I] است.[1] فرهنگ لغت «وبستر» در ذیل این واژه مینویسد: «خود، به ویژه در تقابل با خودِ دیگری یا جهان».[2] چنانکه میدانیم، راجع به «من» یا «نفس،» از دوره یونان تا کنون، در مکاتب مختلف فلسفی، سخن به میان آمده است. اما آنچه در ذیل این مدخل، مد نظر ماست، روشنگری این واژه در فلسفه ادموند هوسرل (1938-1859م) است. چرا که امروزه ذکر این واژه در زبان فارسی، بلافاصله اذهان را به سوی این فیلسوف منتقل میکند، به طوری که بعضی از مترجمان آثار ایشان، ترجیح میدهند از خود واژهی «اگو» استفاده نمایند و نه معادل آن. و این همه به دلیل اهمیتی است که در فلسفه وی به «من» داده میشود، و تمایزات اساسیای که منِ هوسرلی از «نفس مجرد» در سنت فلسفی ما دارد، که به دلیل پرهیز از سوء تفاهم، ترجیح داده میشود از خود این واژهی بیگانه استفاده شود.
پیشینه تاریخی «من»
افلاطون، قائل به تجرد نفس بود. در فلسفهی جدید، دکارت، در قرن هفدهم، قائل به سه جوهر شد، که یکی از آنها نفس است، یعنی نفس دارای وجود مستقل است. اهمیت نفس در فلسفهی دکارت به اندازهای است که دو جوهر دیگر، یعنی خدا و جسم، در مقام اثبات، از دل آن برون میآیند.
در قرن هجدهم، هیوم (1776-1711م.) وجود جوهری «من» را به چالش کشید.[3] پس از او ایمانوئل کانت (1804-1724م.) دو معنای «من» را از هم متمایز کرد: من تجربی و من استعلایی. این انشعاب، ناشی از ماهیت خودآگاهی است: آگاهی من از خودم، اندیشهای است که اکنون واجد یک منِ دولایهای است، یکی آن که متعلق شهود است، و دیگری آن که میاندیشد. من تجربی، روانشاختی است و میتواند متعلق شهود واقع شود، و افعال آن میتواند از طریق مشاهدات روانشناختی و انسانشناختی توصیف شود. اما من استعلایی، از آنجا که متعلق شهود نیست، توصیفش دشوارتر است. کانت مکرراً از تبدیل من استعلایی به مثابه سوژهی منطقی شناخت، - یعنی من در «من میاندیشم» یا «منی که پس از انتزاع همهی اعراض (به مثابه محمولات) باقی میماند - به جوهر هشدار میدهد. من استعلایی، نقشی محوری در تبیین کانت از تجربه ایفا میکند. این «من»، شرطی است که همه تفکرات ما را همراهی میکند، البته نه بهعنوان متعلق تجربه ممکن، بلکه صرفاً بهعنوان شرط صوری، یعنی وحدت منطقی هرگونه شناخت که از آن من هر گونه متعلق را انتزاع میکنم.[4]
اگوی هوسرل
هوسرل اولیه
سیر اندیشه هوسرل، ثابت نبوده است و دارای تحولاتی بوده است. وی در آغاز، در «پژوهشهای منطقی»، از ناتروپ که آگاهی را توسط «رابطه با من» تعریف میکرد و من را «مرکز ارجاع» همهی محتواهای آگاهی میدانست، انتقاد کرد. به عقیده هوسرل، مدرک چیزی نبود جز شبکهای از اعمال بههم پیوسته که نیازمند مرکز ارجاعی به نام من نیست، بلکه وحدت جریان مدرکات صورتی از به هم پیوستگی حالِّ در خود مدرکات است. اما بعداً در ایدهی پدیدارشناسی و سپس به طور قطعی در ایدهها، در این عقیده تجدیدنظر کرد و ضرورت وجود منی محض و تقلیلناپذیر را تصدیق نمود.[5]
هوسرل اولیه، برای «سوژهی» آگاهی (اگو) شأنی ممتاز قائل نبود:
«من تقلیل یافته به شیوهی پدیدهشناختی چیز مخصوصی نیست که بر فراز زیستههای کثیر معلق ایستاده باشد، بلکه صرفاً همان وحدت و بههم پیوستگی آنهاست.[6]»
تصویری که هوسرل، در «پژوهشهای منطقی» از اگوی پدیدهشناختی ارائه میکند تا حدودی با اگوی تجربی یا خودآگاهی تجربی یا خود پدیدهای شباهت دارد و به هیچ وجه یک سوژهی اینهمان و دائمی نیست. در حالی که برای کانت و نوکانتیانی نظیر ناتروپ این من پدیدهشناختی شهودی (خودآگاهی تجربی) دادهای اولیه نیست بلکه قوام آن به من محضی است که شرط امکان استعلایی خودآگاهی تجربی را تشکیل میدهد.[7] من محض، قابل شهود نیست چرا که سوژهی آگاهی است و نمیتواند ابژه و متعلق آن شود، چرا که از شروط عینیت است که خودشان نمیتوانند عینی شوند.
اما هوسرل، در «پژوهشهای منطقی» این دیدگاه را به شدت نقد میکند:
«در حقیقت باید تصدیق کنم که مطلقاً نمیتوانم به کشف این من بدوی به عنوان مرکز ارجاع موفق شوم.[8]»
لذاست که هوسرل، تنها دادهی یقینی و کافی را همان جریان زیستهها، بدون مرکزیت اگو، و به شکل یک آگاهی غیرشخصی میداند.
هوسرل در مرحله دوم
چنانکه ذکر شد، تفکر هوسرل، در آثار بعدیاش متحوّل شد و سرانجام «اگو» را به مثابه مرکزی اجتنابناپذیر پذیرفت. هوسرل، اگوی خود را از من استعلایی کانت به کلی متمایز میداند. اساس این تمایز، روششناختی است. هوسرل، فرمولهای کانتی را در نگرشی اصالت شهودی که برای کانتیان ناپذیرفتنی است، نقد میکند. «پدیدهشناسی بیش از آنکه احیای مکتب نقدی باشد نسخهای پرداختشدهتر از مکتب دکارتی است.»[9]
هوسرل، با توجه خاصی به «کوگیتوی دکارت» میپردازد.
«هر چیز متعلق به جهان، هر امر مکانی زمانی، برای من وجود دارد؛ یعنی به وسیلهی من پذیرفته میشود، به این معنی که، من آن را تجربه میکنم، آن را ادراک میکنم، آن را به یاد میآورم، به نحوی دربارهی آن فکر میکنم، دربارهی آن حکم میکنم، آن را ارزشگذاری میکنم، آن را آرزو میکنم، و همین طور. چنانکه میدانیم، دکارت همه اینها را با نام کوگیتو نشان میدهد.[10]»[11]
افتراق هوسرل از دکارت:
هوسرل هم مانند دکارت، معتقد است که «میاندیشم» اولین یقینی است که از آن باید به سوی تحصیل سایر یقینها عزیمت کرد، ولی اشتباه دکارت در این بود که «من» در «من فکر میکنم پس هستم» را جوهری روحانی، و امری مستقل تصور میکرد.[12] هوسرل، در اینجا از دکارت فاصله میگیرد:
«منِ اندیشنده دکارتی خود نیازمند تقلیل پدیدهشناختی است. پدیده روانشناختی، در عینیسازی و ادراک نفسانی[13]روانشناختی، در واقع، دادهای مطلق نیست، بلکه، صرفاً پدیدهی محض، یعنی پدیدهی تقلیلیافته است. من تجربهگر، ابژه، انسان در جهان-زمان، شیء در میان اشیاء، و غیره، دادههای مطلق نیستند، و بنابراین، تجربه نیز به مثابه این تجربهی انسان، دادهای مطلق نیست. ما سرانجام، مبنای روانشناسی را حتی روانشناسی توصیفی را، ترک میکنیم.[14]»
بدین طریق است که هوسرل، با خطا دانستن کار دکارتی در انتساب جوهریت به نفس، وجود جوهری نفس را نیز در دائرهی تقلیل قرار میدهد. اما با این کار در جانب سوژه، با عدم مواجه نمیشویم، بلکه:
«هیچ خارج کردنی، [یا تقلیلی،] نمیتواند صورت کوگیتو [من میاندیشم] را الغا کند و سوژهی «محض» عمل را حذف کند: «هدایت شدن به سوی،» «مشغول بودن به،» «موضعگیری نسبت به،» «در معرض چیزی قرار گرفتن،» «رنج بردن از،» [هر یک از این امور] ضرورتاً در ماهیتش، متضمن این است که: آن دقیقاً شعاعی است که «از من صادر میشود» یا در مسیر معکوس شعاع، [آن شعاع،] «به سوی من» است. - و این من [اگو]، منِ [اگوی] محض است؛ [که] هیچ تقلیلی نمیتواند با آن کاری کند.[15]»
بنابراین، در اینجا ما با امری جدید مواجه میشویم: من محض. این من دیگر نفس مجرد جوهری نیست، زندگی روانی روانشناسان نیز نیست، چراکه اپوخهی پدیدهشناختی، کل جهان ابژکتیو را به حالت «تعلیق» قرار میدهد؛ و روشن است که زندگی روانی ما نیز در جهان و جزئی از عالم تجربه است و از این حیث فرقی میان تجربه برونی و درونی ما نیست و از این رو، تقلیل پدیدهشناختی، هر نوع امر طبیعی و دنیایی را شامل میشود.
«مقصود از زندگی روانیای که روانشناسی از آن سخن میگوید، فیالواقع، همیشه و هنوز نیز، زندگی روانی در جهان است[16].»[17]
بنابراین، من محض، نه امر جوهری است و نه امر روانی عارض بر بدن، بلکه منی است که تقلیل پدیدهشناختی بههیچ عنوان نمیتواند بر آن اثر کند، در عین اینکه به تعبیر کانتی، «من میاندیشم» باید بتواند ملازم همهی تصورات من باشد، و به زبان هوسرل، این اگو، متضایف و همبسته اندیشههای من است:
«اگو، وابسته به ظهور و افول هر فرآیند ذهنی است؛ «نگاهش» [لحاظش]، «از طریق» هر کوگیتوی [= من میاندیشمِ] بالفعل، به چیزی عینی [= ابژکتیو] هدایت میشود. شعاع این نگاه [لحاظ]، با هر کوگیتو تغییر میکند، با هر کوگیتوی جدید از نو متولد میشود و با آن از میان میرود. با وجود این، اگو، به همان سان است. ... هر کوگیتوی میتواند تغییر کند، بیاید و برود، ... اما در مقابل، با وجود این، اگوی محض، به نظر میرسد که چیزی ذاتاً ضروری است؛ و به مثابه چیزی مطلقاً اینهمان در سرتاسر هر تغییر فعلی یا امکانی در فرآیندهای ذهنی، نمی تواند به هیچ معنایی، مؤلفه یا جزء واقعاً ذاتی از خود فرآیندهای ذهنی باشد.[18]»
بنابراین، اگوی محض، امری استعلایی خواهد بودکه به مثابه پیششرطی برای جهان عینی و ابژکتیو است:
«بنابراین، هستی اگوی محض و اندیشههایش، - به مثابه هستیای که فینفسه، مقدم است، - مقدم بر هستی طبیعی جهان است، جهانی که من همیشه از آن سخن میگویم، جهانی که من میتوانم از آن سخن بگویم. هستی طبیعی، قلمروی است که وضعیت وجودیاش، به نحو ثانوی است؛ و مستمراً قلمرو هستی استعلایی را پیش فرض میگیرد. از آنجا که روش پدیدارشناختیِ بنیادینِ تعلیقِ استعلایی، به این قلمرو بر میگردد، تقلیل پدیدارشناختی-استعلایی[19] نامیده میشود.»[20]
جهان عینی با همهی اعیانش، کل معنا و وضعیت وجودیاش از من مشتق میشود، از من به مثابه من استعلایی. منی [اگوی] که صرفاً با تعلیق [اپوخه] استعلایی-پدیدهشناختی آشکار میشود.[21]
«من به وسیلهی تعلیق پدیدهشناختی، اگوی انسانی طبیعیام را و حیات روانیام را - قلمروی تجربه روانشناختی خودم را - به اگوی استعلایی-پدیدهشناختیام تقلیل میدهم.»[22]
اگو به خودی خود، صرفاً منِ محض است و چیزی نیست که بتواند توصیف خاصی بپذیرد، اما نحوههای ارتباط و نحوههای عملش، قابل توصیف و در پدیدهشناسی سودمند است.
«اگو فی نفسه و لنفسه، توصیفناپذیر است: اگوی محض است و لاغیر.
بدین دلیل، باز موقِعی برای کثرتی از توصیفات مهم وجود دارد، دقیقاً نسبت به راههای جزئیای که اگو در آنها، یک منِ زنده در انواع فرآیندهای ذهنی و شیوههای فرآیندهای ذهنیِ مفروض، است.»[23]
بنابراین، حیات اگوی محض به مدرکاتش است و از سوی دیگر، اوست که مقوِّم مدرکات خودش است. یعنی تقویم آنها ناشی از عمل اگو است. به عبارت دیگر، همهی اعیان مکانی-زمانی که تشکیل دهندهی جهاناند، از حیث وجود و شکلگیری به اگوی استعلایی وابستهاند. اشتراک بین الاذهانی استعلایی به مثابه کثرتی از اگوها نیز در من و بنابراین، در نسبت با من متقوم میشود.[24]
تمایز من استعلایی هوسرل و کانت
در توضیح این فرق، بایستی به مسأله «میدان ادراکی» در هوسرل اشارت مختصری شود. هوسرل در پژوهشهای منطقی میگوید:
«برای آگاهی، شیء منفرد تنها نیست، بلکه ادراک یک شیء ادراک آن است در درون یک میدان ادراکی.[25]»
به طور کلی، ادراک بالفعل و کنونی ما به عنوان «هستهای از مدرکات زنده و اصیل» همیشه با «هاله»ای از مدرکات غیربالفعل احاطه شدهاست و جریان مدرکات هرگز فقط از فعلیتهای محض تشکیل نشدهاست. در هر لحظهی معین، شناخت روشن اگو فقط به اعمال معین یا بخش محدودی از کل جریان آگاهی تعلق میگیرد و بقیهی میدان آگاهی افق تیرهای را میسازد که آگاهیِ روشنِ آن لحظه را احاطه کرده است. البته اگو میتواند با تغییر توجه آزادانه از یک منطقهی آگاهی به منطقهی دیگر آن، نقاط مختلفی از آن آگاهی پیرامونی مبهم و غیربالفعل را روشن کند و یا برعکس، آگاهیهای بالفعل و صریح را به هالهی تیره و غیر بالفعل براند. به علاوه، آزادی اگو در تغییر توجه از اینجا پیداست که حتی در یک عمل مرکب، آگاهی از چیزی واحد میتواند گاه در قشر بیان، گاه در قشر معنا، گاه در خود عمل، و گاه در ابژهی آن سیر کند.[26]
با توجه به مطالب فوق، دربارهی تمایز من استعلایی در هوسرل و کانت، عبارتی از هوسرل را نقل میکنیم:
«من محض، بایستی بتواند ملازم همهی تصورات من باشد. این گزارهی کانتی، معنای درستی دارد اگر در اینجا همهی آگاهیهای تیره را تحت تصورات بگنجانیم.[27]»
تمایز مهم دیگری که میان من استعلایی کانت و هوسرل وجود دارد، مسأله خود-ادراکی اگو در هوسرل است. من استعلایی هوسرل، بر خلاف کانت، میتواند خودش را ادراک کند.
«ماهیت اگوی محض، متضمن امکان درک اصیل و اولیه از خود، [یعنی] متضمن یک خود-ادراکی است.[28]»