24 آبان 1393, 14:3
كلمات كليدي : بداهت وجود، علم حصولی، بسیط، مفهوم، بدیهی،تصور، جنس، فصل
نویسنده : محمد درگاهزاده
وجود واژهای است عربی که در فارسی از آن به «هستی» تعبیر میشود.
منطقیون علم حصولی را (اعم از تصور و تصدیق) به دو قسم بدیهی و نظری تقسیم میکنند؛ بدیهی علمی است که بدون کسب و عملیات فکری به ذهن بیاید و نظری علمی است که به دست آوردن آن و معلوم شدن آن نیازمند فکر و نظر است.(1)
در فلسفه گفته میشود مفهوم وجود بدیهی التصوّر است و نیاز به تعریف ندارد، زیرا مفهوم وجود از عامترین و شاملترین مفاهیم است و شامل همه مفاهیم میشود. مفهومی اعم از مفهوم وجود قابل تصور نیست و به همین خاطر مرکب نبوده و دارای اجزاء مفهومی نمیباشد. زیرا هر چه قدر که قیود و اجزاء تشکیل دهنده یک مفهوم بیشتر باشد دایرۀ شمول آن تنگتر میشود و افراد کمتری را در بر میگیرد؛ به عنوان مثال مفهوم «ایرانی» در مقایسه با مفهوم «ایرانی دانشجوی سال آخرِ مقیم تهران و....» افراد بیشتری را شامل می شود، بنابراین هر مفهومی که دایرۀ شمول آن بیشتر باشد، تعداد قیود و مؤلفههای مفهومی آن کمتر خواهد بود و چون مفهوم وجود عامترین مفاهیم است پس هیچگونه اجزاء مفهومی نداشته و بسیط (غیرمرکب) است.
از طرف دیگر هر مفهومی که بسیط باشد تصور آن بدیهی خواهد بود، زیرا ذهن برای تعریف یک مفهوم مبهم، اجزاء تشکیل دهنده آن را تجزیه و تحلیل نموده و بدین وسیله ابهام آن را برطرف مینماید و آن را به صورت معلوم درمیآورد؛ به عنوان مثال در مورد مفهوم انسان، ذهن شروع به تجزیه و تحلیل اجزاء مفهومی آن میکند که عبارتند از حیوانیت و ناطقیت و با بیان این اجزاء مفهومی، انسان را برای ما معلوم میکند. اما در مورد مفهوم بسیط، هر چه هست همان است که به ذهن آمده و هیچگونه اجزاء و مؤلفههای مفهومی ندارد تا با بیان آنها از حالت ابهام خارج شود. بلکه مفهوم بسیط وقتی در ذهن میآید از غیر خود متمیز است و هیچگونه ابهام و اجمالی ندارد. به همین خاطر در فلسفه گفته میشود وجود دارای جنس و فصل نیست تا به واسطه آنها تعریف شود. جنس، عبارت از جزء مفهومی مشترک است و فصل، عبارت از جزء مفهومی مساوی با مفهوم مبهم. و از ترکیب این دو ماهیت و حقیقت، آن مفهوم مبهم روشن میشود و چنانکه گفته شد مفهوم وجود بسیط است و هیچگونه اجزاء تشکیل دهنده ذهنی ندارد. پس تعریف آن نیز ممکن نیست و مفهوم وجود خود به خود برای ما معلوم است.
پرسشی که در اینجا مطرح است این است که مفهوم وجود را با جنس (جز مفهومی مشترک) و فصل (جز مفهومی مساوی) نمیتوان تعریف کرد و به اصطلاح، تعریف حقیقی آن ممکن نیست، اما چرا نمیتوان مفهوم وجود را از راه آثار و خواص آن تعریف نمود (تعریف رسمی)؟ پاسخ این است که خواص و آثار یک شیء عبارتند از آن اموری که غیر از خود آن شیء بوده و وابسته به آن شیء باشند؛ مانند سوزاندن که اثر حرارت میباشد. اما این سخن در مورد هستی و وجود صادق نیست زیرا چیزی که غیر از هستی و بیرون از دایرۀ هستی باشد، پوچ و باطل و نیستی است، پس واقعیت هستی دارای آثار و خواص نیز نیست تا به واسطه آن خواص تعریف شود. و اگر چنانچه به برخی از خصوصیات هستی، اوصاف و خواص اطلاق میکنیم، نوعی مسامحه است.(2)
بداهت و معلوم بودن وجود بدون نیاز به تعریف، مربوط به مفهوم وجود است، اما حقیقت و مصداق وجود که عین تحقیق و واقعیت خارجی است هرگز به ذهن نمیآید، زیرا از نسخ مفهوم نیست؛ به قول حاجی سبزواری:
مَفهومُهُ مِنْ اَعّْرفِ الاشیاءِ وکُنْهُهُ فی غایةِ الخِفاء
یعنی مفهوم وجود از شناختهترین مفاهیم است اما کنه و حقیقت وجود در نهایت خفاء و پوشیدگی است. و تنها به اندازه وسعت و ظرف وجودی خودمان، میتوانیم بخشی از آن را به علم حضوری بیابیم.(3)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان