كلمات كليدي : برنامه قوي در جامعه شناسي علم، مكتب ادينبورا، نسبي گرايي، اصل تقارن
نویسنده : ياسر خوشنويس
دهه 1950 و 1960 با انتشار آثاری همراه بود که تصویر استاندارد پوزیتویستی و ابطال گرایانه را در فلسفه علم تغییر داد. در مورد جامعه شناسی علم نیز، تصویر کارکردگرایانه مرتونی، جایگاهی مشابه با تصویر مذکور داشت و نوعی تلقی استاندارد محسوب می شد. اما از اواخر دهه 1960 تعدادی از متخصصان فلسفه، جامعهشناسی و تاریخ علم در ادینبورای انگلستان برنامه پژوهشی جدیدی را در جامعهشناسی علم آغاز کردند که به مرور با عنوان برنامه قوی در جامعه شناسی علم شناخته شد. اعضای مکتب ادینبورا عمدتا گرایشهای مارکسیستی داشتند و از تامس کوهن، هسه و باربر نیز تاثیر گرفته بودند.
یکی از مهمترین انتقادهای این افراد به دیدگاه استاندارد جامعهشناسی علم، عدم تقارن نحوه برخورد جامعه شناسان علم استاندارد با نظریههای علمی بود. مبدعان جامعهشناسی معرفت، مانند مانهایم، شلر و دورکیم، دیدگاه خود در مورد تاریخی و پرسپکتیوی بودن معرفت بشری را در مورد علم اعمال نمیکردند و این موضع به جامعهشناسی علم مرتونی نیز راه یافت. در نتیجه در تصویر استاندارد در جامعه شناسی علم، محتوای معرفت علمی فارغ از سیاق اجتماعی و تاثیر اغراض و علائق دانشمندان در نظر گرفته می شد. به همین دلیل در دیدگاه استاندارد، علاقهای به بررسی علل جامعهشناختی پیدایش نظریه های علمی وجود نداشت و چنین تلقی میشد که دانشمندان در نوعی مواجهه ناب با حقیقت، نظریه های خود را مطرح میکنند. بررسیهای جامعهشناختی در مورد علل شکلگیری یک نظریه علمی تنها در صورتی انجام میگرفت که یک نظریه علمی کاذب یا نامعقول تشخیص داده میشد. در چنین مواردی تحلیلهای سیاسی، صنفی یا مذهبی برای تصمیم گیری نادرست دانشمندان ارائه می گشت. نمونه بارز این رفتار را میتوان در مورد مشهور محاکمه گالیله مشاهده کرد. در این مثال، گالیله – که نظریه اش صادق دانسته میشود- شخصی معقول تلقی میشود که در مواجهه با حقیقت نظریه خود را مطرح کرده است و در مقابل، متکلمان کلیسا –که نظریه شان کاذب دانسته میشود- افرادی نامعقول و غرض مند تصور میشوند که برای دفاع از عقاید کلیسا یا دفاع از منافع گروهی خود، از قبول حقیقت سرباز میزنند. جامعه شناسان مکتب ادینبورا در تقابل با این دیدگاه، این ایده را مطرح کردند که نه تنها دیدگاه مدافعان نظریه کاذب، بلکه دیدگاه مدافعان نظریه صادق نیز تحت تاثیر عوامل جامعهشناختی مانند گرایشهای سیاسی، اجتماعی، منافع اقتصادی، باورهای پس زمینه که توسط جامعه به فرد القا میشود، همکاران و ... شکل میگیرند. بنابراین هنگامی که بین نظریه های رقیب نزاعی پیش میآید، علت حمایت دانشمندانی که از هر یک از دو نظریه رقیب دفاع میکنند، فارغ از اینکه کدام نظریه صادق است، باید به لحاظ جامعهشناختی مورد بررسی قرار گیرد.
بلور اصول برنامه پژوهشی قوی در جامعهشناسی معرفت علمی را به ترتیب زیر معرفی میکند[1]:
1- جامعهشناسی معرفت علمی باید علی باشد، یعنی به شرایطی بپردازد که موجب شکلگیری یک وضعیت معرفتی شده است.
2- جامعهشناسی معرفت علمی باید بی طرف باشد، یعنی وضعیتهای معرفتی را فارغ از صدق یا کذب آنها، معقول یا نامعقول بودن آنها و موفقیت یا عدم موفقیت آنها مورد بررسی قرار دهد، گزاره های موجود در هر دو طرف این دسته بندیها نیاز به تبیین دارد.
3- جامعهشناسی معرفت علمی باید در نحوه تبیین خود متقارن[2] باشد، بدین معنا که نحوه تبیین نباید بسته به صدق یا کذب وضعیت معرفتی تغییر کند.
4- جامعهشناسی معرفت علمی باید بازتابی[3] باشد، به این معنا که الگوهای تبیین باید در مورد خود جامعهشناسی نیز قابل به کارگیری باشد.
اصول دوم و سوم در تقابل با دیدگاه استاندارد در جامعهشناسی علم هستند. همانطور که ذکر شد، در مدلهای مرسوم در جامعهشناسی و مردمشناسی در نیمه اول قرن بیستم، نظریه های علمی صادق بی نیاز از تبیین اجتماعی تلقی میشدند. مکتب ادینبورا به این نکته تاکید داشت که جستجو برای دلایل تمایل دانشمندان به یک نظریه باید فارغ از صدق یا کذب نظریه انجام شود. انگیزه این دیدگاه این بود که صدق، دیگر مانند ابتدای قرن، یک برچسب همیشگی برای یک نظریه علمی نبود. ممکن بود نظریهای که مدتها صادق دانسته میشد، با آزمایشهای بعدی کاذب دانسته شود. در این حالت، وضعیت معرفتی که سابقا بی نیاز از تبیین دانسته میشد، به طور ناگهانی نیازمند تبیین بود.[4]
تغییر روششناختی دیگری که در برنامه قوی اهمیت دارد، جابجایی از مطالعات کلان نگر به مطالعات خردنگر است. دیدگاه استاندارد مرتونی نگاهی کارکردگرا به نهاد علم داشت و از این رو بیشتر متمایل به بررسی چگونگی ایفای نقش کارکردی نهاد علم در ارتباط با نهادهای دیگر بود. در مقابل، مکتب ادینبورا به بررسی موردی رفتار یک دانشمند یا یک تیم تحقیقاتی از دانشمندان در ارتباط با یک نظریه علمی خاص تمایل نشان میدهد و سعی دارد که علل جامعهشناختی پیدایش، قبول یا رد یک نظریه توسط دانشمندان مورد مطالعه را تشخیص دهد. به همین دلیل مطالعات مکتب ادیبنورا مشحون از موردکاویهای تاریخی است.
مطالعات انتقادآمیز نسبت به سنت مرتونی و خصوصا مطالعات مکتب ادینبورا، تصویر جاافتاده از دانشمندان و نهاد علم در اذهان جامعه را به کلی تحت تاثیر قرار داد. دانشمندان برخلاف آنچه پیشتر به نظر میرسید، افرادی نیستند که بدون هیچ غرض یا منافعی تنها به مطالعه حقیقت بپردازند. آنها نیز مانند محققان دیگر شاخه های معرفت بشری مانند فلسفه، هنر و دین تحت تاثیر شرایط تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خاص خود هستند. علاوه بر این، آنها در مواردی کاملا آگاهانه و به شکلی عمدی برخی نظریات را مخفی میکنند، برخی داده ها را دست کاری میکنند، از انتشار نظریه های رقیب جلوگیری میکنند و اعمالی را انجام میدهند که غیراخلاقی یا برخلاف هنجارهای ظاهرا پذیرفته شده است.[5] بدین ترتیب معرفت علمی نمی تواند آنگونه که در دیدگاه استاندارد تلقی میشود، معرفتی تضمین شده و غیرپرسپیکتیوی باشد.
همچنانکه از اصول برنامه قوی بر میآید، این دیدگاه به نوعی نسبیگرایی افراطی میانجامد. از آنجا که همه نظریات علمی، چه آنها که فعلا صادق تلقی میشوند و چه آنها که کاذب تلقی میشوند، معلول عوامل جامعهشناختی هستند، باید پذیرفت که هیچ معیاری برای تمیز دیدگاههای معقول از نامعقول وجود ندارد. در چنین وضعی همچنانکه از دیدگاه کوهن نیز بر میآید، معقولیت به یک امر درون پارادایمی تبدیل میشود و هر گروه از دانشمندان که درون یک پارادایم به فعالیت علمی مشغول هستند، دارای معقولیت خاص خود خواهند بود.
دیدگاه مکتب ادینبورا علی رغم امتیازات قابل توجه خود با یک مساله معرفتشناختی مواجه است که خود را به خوبی در اصل چهارم یعنی اصل بازتابی نشان میدهد. همچنانکه اعضای مکتب اذعان دارند، جامعهشناسی علم باید بازتابی باشد، بدین معنی که نوعی از جامعهشناسی علی بی طرف متقارن باید در مورد آرای جامعه شناسان علم اعمال شود که میتوان آن را «جامعهشناسی جامعهشناسی علم» نامید. آرای جامعه شناسان علم نیز تحت تاثیر شرایط تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها شکل میگیرد و از این رو به اندازه نظریات علمی تضمین نشده و پرسپکتیوی است. اعضای مکتب ادینبورا عمدتا این وضعیت را میپذیرند و آمادگی خود را برای آنکه مورد مطالعات جامعهشناسانه قرار بگیرند، اعلام میکنند. اما منتقدان، این وضعیت را تناقض آمیز میدانند و آن را نشانه خودشکن بودن دیدگاه ادینبورا تلقی میکنند.
چوبین و رستیوو در مقابل برنامه قوی، برنامه پژوهشی ضعیف را مطرح کردند که بر این مساله متمرکز است که نظریه ها چگونه به خطمشی های اجتماعی تبدیل میشوند. هدف برنامه ضعیف، تشخیص منافع و پیشفرضهای ارزشی نهفته در مناظره ها و مبارزات علمی است و برخلاف برنامه قوی که به فهمیدن علل جامعهشناختی اکتفا میکند و ظاهرا نسبت به نظریه های رقیب بی طرف است، حامیان برنامه ضعیف میپذیرند که موضعشان دارای بار ارزشی است و سعی میکنند ارزشها و منافع طرفهای رقیب و همین طور ارزشها و منافع خودشان را تشخیص داده و مورد نقد قرار دهند. آنها خود را بیشتر مشارکت کننده در رقابت میان نظریه ها میدانند تا ناظران بی طرفی که سعی دارند رقابت نظریه ها را تبیین کنند.[6]
مبدعان برنامه قوی مانند بلور و بارنز و همین طور همکاران آنها مانند استیون شیپن، کماکان به فعالیتهای خود ادامه می دهند. با این حال، گرایشهای جدید «برساخت گرایی اجتماعی» و «مطالعات آزمایشگاهی» طی دهه های 1980 و 1990 در جامعه شناسی معرفت علمی ظهور کردند که دارای نقاط اشتراک زیادی با برنامه قوی هستند، اما در عین حال تمایزات قابل توجهی نیز با آن دارند.