كلمات كليدي : تاريخنگاري ويگي، هربرت باترفيلد
نویسنده : امير محمد گميني
در سال 1931 که هربرت باترفیلد (1979-1900) کتاب معروف خود با نام «تعبیر ویگی از تاریخ»[1] را منتشر ساخت، دیگر زمان آن فرا رسیده بود که ایرادات نوعی تاریخ نگاری نادرست، مطرح شود. نوعی تاریخ نگاری که از گذشته ها وجود داشت و به ظن باترفیلد با ظهور بعضی مورخین قرن نوزدهم که تاریخ آزادی خواهی و لیبرال دموکراسی غربی را مینوشتند به اوج خود رسیده بود.
تاریخ نگاری ویگی، تاریخ را به هدف یافتن خوبها و بدها مطالعه میکند، خوبها کسانی هستند که با نگاه و ایدههای امروز ما سازگار بودند و به نظر ما باعث پیشرفتها و تمام چیزهای «خوبی» که امروز ما داریم شدهاند، و بدها کسانی که با افکار امروز ما سازگاری نداشته و شبیه مرتجعین و مخالفین افکار امروز ما هستند و با خوبهای تاریخ درگیر بوده اند. این خوبها و بدها از دیدگاه مورخین قرن نوزدهمی مورد قضاوت و انتخاب قرار میگرفتند.
به عبارت دیگر، تاریخ ویگی، شخصیتهای تاریخی مثل لوتر، کالوین، شاه جان، بارونها و پاپها را از بستر تاریخی خود خارج میکند؛ ایشان را از موقعیت تاریخی شان که اعمال آنها را معنا میبخشد، جدا میسازد، و آنگاه آنها را با شیوهای اسطورهای بازسازی میکند، به شیوهای که مورخ در عصر و زمانه خود خوب و بد را تعریف میکند.[2] برای این شیوه از تاریخنگاری، اصطلاحاتی چون «امروز محور»[3] یا «پس زمانی»[4] نیز وضع شده است.
به نظر میرسد بسیاری از کتب تاریخ علم در قرون اخیر نیز به گونهای نوشته شده اند که یادآور شیوهی ویگی در تاریخ نگاری عمومی هستند. در این سبک از تاریخنگاری علم نیز، نظریه ها و دانشمندان باستانی به خوبها و بدها تقسیم میشوند. خوبها، کسانی که در جستوی حقایق علمی بودند و علم امروز ما به آنها مدیون است؛ و بدها، کسانی که به خاطر جهل یا عناد در مقابل دانشمندان آزاد اندیش صف کشیدند و حقایق صریح و کشفیات دقیق علمی آنها را انکار کردند. در این نگاه، بطلمیوس به خاطر اعتقاد و ترویج نظریه زمین مرکزی، مورد نکوهش قرار میگیرد و آریستارخوس به علت ارائهی نظریه خورشید مرکزی مورد ستایش واقع میشود. به این ترتیب مورخ به زمینهی علمی و فکری و فرهنگی عصر علمای مورد مطالعه اش توجهی نمیکند و دستاوردهای علمی آن زمان و منابع در دسترس آنها را مورد بررسی قرار نمی دهد. آیا آریستارخوس برای نظریه خورشید مرکزی دلایل کافی و عقل پسند داشت؟ آیا دلایل و استدلالات خوبی علیه نظریهی زمین مرکزی بطلمیوس، در دوران وی و تا قرنها بعد، وجود داشت؟ با اینکه پاسخ این سوالات منفی است، آریستارخوس به عنوان قهرمان علمی و بطلمیوس به عنوان مانع پیشرفت علمی معرفی میشوند.
قسمت بالا: در تاریخنگاری ویگی، براساس ایدهها و گرایشهای امروز شخصیتهای تاریخی به دو گروه خوبها و بدها تقسیم میشوند.
قسمت پایین: درتاریخنگاری ویگی علم، بر اساس حقایق علمی امروز، نظریه ها و دانشمندان تاریخ به دو گروه مهم/خوب و غیرمهم/بد تقسیم میشوند.
در این شیوهی تاریخنگاری علم، کپرنیک (م 1543 م) به عنوان قهرمان تاریخ نجوم معرفی میشود. کسی که بر خرافات و جهل مسلم دوران خود فائق آمد و توانست با آزادگی و تکیه بر حقایق واضح علمی و تجربی – که مردم هم روزگار او به خاطر خشک مغزی و جهالت آنها را نمی دیدند یا نمی خواستند ببینند – نظریهی خورشید مرکزی را در مقابل زمین مرکزی ارائه داد، در حالی که نظریهی کپرنیک در آن زمان بهیچ وجه بدیهی و حتی کاملاً سازگار با عقل نبود. ما امروزه حتی باید کسانی مانند تیکو براهه را که با دلایل منطقی در برابر کپرنیک موضع گرفته بود، مورد توجه قرار دهیم. کپرنیک به عنوان یک منجم نوآور قابل توجه است، ولی افرادی که در عصر وی به دلایل علمی با او موافق نبودند، افراد نادانی نبودند. از طرف دیگر قسمتی بزرگ از اعتقادات علمی کپرنیک، به سختی قابل انطباق بر علم امروز است. مثلاً وی معتقد بود که خورشید دقیقاً در مرکز عالم قرار گرفته و منظومه های خورشیدی دیگری در عالم وجود ندارد، و زمین به علت حرکت طبیعی افلاک صلب به دور خورشید میچرخد. همهی اینها با علم امروز ناسازگار است.
تاریخنگاری ویگی باعث میشود که نتوانیم تاریخ را به طور واقعی بفهمیم؛ یعنی اتفاقات و افراد را آن گونه که واقعاً بوده اند بشناسیم و در زمینهی تاریخی، اجتماعی، مذهبی خودشان آنها را درک کنیم. ما بر اساس اعتقادات و ارزش گذاری های امروز خود راجع به آنها قضاوت میکنیم. این کار باعث میشود ما اعتقادات خود را بشناسیم نه چگونگی اعمال و اعتقادات افراد را در تاریخ.[5]
میتوان سه انتقاد اساسی به تاریخنگاری ویگی علم روا داشت. این شیوه تاریخنگاری در واقع بر سه افسانه استوار است:
1- قهرمانسازی: قضاوتهای ارزشی دربارهی روادید تاریخی: اصولاً قضاوت دربارهی جهالت یا دانایی دانشمندان و متفکرین در تاریخ، عمل بسیار حساسی است. چرا باید مورخ، خود را در مسند قضاوت بنشاند و به خود اجازه دهد فعالیتهای علمی افراد را ارزش گذاری کند؟ چرا باید در تاریخ به دنبال قهرمانان یا انسانهای خوب یا بد باشیم؛ مثلاً کشف معروف ویلیام هاروی (1628)، اولین توصیف درست از دستگاه گردش خون در بدن انسان بود. هاروی به عنوان قهرمانی بزرگ در تاریخ طب معرفی میشود. مورخین ویگ معمولاً توجه نمیکنند که هاروی برای دفاع از نظریهی خویش در برابر مخالفین، از پشتیبانی انواع خرافات و اعتقادات اسطوره ای فروگذار نکرده است.[6] البته شاید باترفیلد با این نظر موافق باشد که مورخ میتواند بر اساس معیاری غیر تاریخمند مثل دقت علمی و استدلالهای منطقی، دانشمندان باستانی را مورد قضاوت قرار دهد، ولی نه بر اساس درست و غلط بودن نظریات و نتایج تحقیقات علمی ایشان نسبت به آخرین دستاورد های علمی امروز. علم امروز معیار مناسبی برای ارزش گذاری بر فعالیتهای علمی گذشتگان نیست.
2- افسانه استقلال: در نگاه مورخ ویگی، تاریخ علم داستان مبارزهی دانشمندانی است که با سلاح قاطع «روش علمی» به مبارزه با خرافات مذهبی و ایدئولوژیک رفته اند، و توانسته اند راه و روش تحقیق علمی را که کاملاً مستقل و آزاد از هر گونه دستگاه ایدئولوژیک دیگری است، جدا سازند؛ (افسانهی استقلال). در حالی که مطالعات تاریخی و فلسفی در علم نشان میدهد که چنین استقلالی برای علم قابل تصور نیست. مخصوصاً با توجه به دانشمندان قرن 17 و 18 میتوان دید چطور اعتقادات خورشید پرستی در کار کپرنیک و کپلر مؤثر بوده است.[7]
3- افسانه پیشرفت: و در نهایت، تاریخ علم، از نظر تاریخنگاری ویگی، تاریخ «پیشرفتهایی» است که به شیوه ای انباشتی توسط قهرمانان روش علمی با به دور ریختن عناصر متافیزیکی مثل خدا، ملائکه، افلاک، علل طبیعی، کالریک، اتر و ...، از علم، دانش یقینی جدید را ایجاد کرده اند. بدین ترتیب در طول تاریخ علم با دانشمندانی روبرو میشویم که هر یک، یکی از حقایق جهان طبیعی را کشف کرده است و به مجموعهی دانش بشری افزوده و تعدادی از اشتباهات گذشتگان را رفع نموده است. در نتیجه رفتار مورخ با تاریخ، رفتار انتخابی خواهد بود. وی تنها آن رویدادهایی را از تاریخ انتخاب میکند که با اصول علمی امروز سازگار باشد، و درنتیجه تاریخ را به شیوه ای ناقص و غیرواقعی به نمایش میگذارد.
البته توجه به تاریخ علم برای فهم ریشه های علم جدید نیز میتواند از جمله انگیزه های پژوهش بر علم روزگاران باستان باشد، ولی این نفی کنندهی دیگر انگیزه های مورد توجه مورخین علم نیست. شاید بتوان این مناقشات را با توجه به دوجنبه از فعالیت مورخین علم حل و فصل کرد: مقام کسب انگیزه و انتخاب موضوع و مقام تحلیل و بررسی تاریخی. شاید بتوان گفت مورخ میتواند در زمان کسب انگیزه برای انتخاب موضوعات تحقیقی اش از انگیزه های مختلفی برخوردار شود. مثلاً تاریخ مدل های غیربطلمیوسی مکتب مراغه را به خاطر ارتباطش با مدلهای کپرنیکی، به عنوان موضوع تحقیقی انتخاب کند. ممکن است انگیزهی آغاز تحقیق، سؤالاتی باشد که بیشتر جنبهی امروزمحور دارند. ولی مورخ میتواند بعد از انتخاب موضوع تحقیق، خود را از کمین تمایلات و خطرات ویگیزم با هوشیاری برهاند: از موضع علم امروز راجع به منجمین مکتب مراغه قضاوت مثبت یا منفی نکند، و هرکسی را در بستر تاریخی خودش مورد بررسی قرار دهد. مثلاً نه خواجه نصیر را به علت عدم توافق با نظریه خورشید مرکزی نکوهش کند، و نه او را به دلیل ارائهی زوج طوسی، به عنوان پیشگام نجوم کپرنیکی قلمداد نماید. شاید بتوان کپرنیک را آخرین حلقه از سنتی دانست که در مراغه شکل گرفت، ولی نمی توان خواجه نصیر و ابن شاطر را کسانی دانست که برای ایجاد نجوم خورشید مرکزی فعالیت میکردند، یا حتی از چنین نظریهای استقبال میکردند.
چنین شیوهای را برای مثال میتوان در کارهای بعضی مورخین نجوم دورهی اسلامی مانند کندی[8] و صلیبا[9] دید. صلیبا در کتابش با عنوان تاریخ نجوم عربی: نظریههای سیاره ای در دورهی طلائی اسلامی[10]، بعضی انگیزه های کلی خود را در نگارش این کتاب و تحقیق و بررسی مدلهای سیارهای مکتب مراغه معرفی میکند:[11]
1- زمان و علت افول علوم دورهی اسلامی
2- آیا علت افول نجوم در دوره اسلامی، مثل علت افول فلسفه بود؟
3- گسترهی جغرافیایی فعالیتهای نجومی در دورهی اسلامی
4- تأثیرات نجوم دورهی اسلامی بر رنسانس و علی الخصوص کپرنیک
از طرف دیگر صلیبا هشدار میدهد که ارتباط کپرنیک و نجوم دورهی اسلامی، کانون اهمیت نجوم دوره اسلامی نیست. در نتیجه اگر هدف از فهم نجوم دوره اسلامی تنها ارتباط آن با نجوم جدید باشد، بقیهی جنبه های آن، مورد غفلت واقع خواهد شد، جنبههایی که مستقل از ارتباط با نجوم جدید، فی حد نفسه دارای اهمیت هستند.
نتیجه گیری
با توجه به آنچه در این نوشته مورد بحث قرار گرفت، میتوان احکام زیر را در مقام خلاصه و نتیجه گیری بحث مطرح کرد:
1- تاریخنگاری ویگی علم، به علت ارائهی تصویری مخدوش و غیر واقعی از تاریخ، باید به کنار گذاشته شود.
2- تنها آن جنبه از تاریخ نگاری ویگی میتواند مشروعیت داشته باشد، که به ارتباط علم قدیم و جدید و تحقیق در زمینهی ریشه ها و سرچشمه های علم نوین میپردازد. ولی جنبه های دیگر تاریخنگاری ویگی، مثل قضاوتهای ارزشی و حذف و انتخابهای عوامل مؤثر در تاریخ، مردود است.
3- تاریخ نگاری علم، البته نباید هیچ گاه، بحث ارتباط علوم قدیم و جدید را در کانون توجه قرار دهد، و در عرصهی انتخاب موضوع، بدون وجود تحقیقات گسترده و زیربنایی غیرویگی، در هر رشتهی خاص علمی، دست به تحقیقات مفصل در جهت کشف ارتباطها و سرچشمه های علم جدید، بزند.
4- کانون توجه مورخین علم باید بر بررسی تاریخ علم هردوره و تمدن خاص، به عنوان جنبهای از فرهنگ و تاریخ آن قوم خاص قرار داشته باشد، نه ریشه علم جدید، تا بدین وسیله مورخ از چنگال وسوسههای ویگی مصون باشند.