كلمات كليدي : ديالكتيك، جدل، استعلا، عقل محض، فريب، توهم، خطا، شناخت، حس، فاهمه، شهود، پديدار، شي في نفسه، آنتي¬نومي
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
واژهی دیالکتیک برگرفته از عبارت یونانی Dialectic Techneبهمعنای فن مباحثه است. در یک توصیف کلی میتوان دیالکتیک را روش تحقیقی دانست که با تکیه بر استدلال، به حقیقت منجر میشود. البته چنین توصیفی به دلیل ابهام آن بیاعتبار است زیرا نمیتواند در تمامی کاربردهای این واژه صادق باشد[1]. بنابراین میتوان گفت مهمترین معانی این اصطلاح عبارتند از[2]:
1) روش ابطال از طریق آزمون نتایج منطقی. سقراط دیالکتیک را چنین روشی میدانست.
2) استدلال سوفسطایی یعنی شیوه استدلال سوفیستها.
3) روش تقسیم یا تحلیل منطقی مکرر اجناس به انواع.
4) تحقیق در مفاهیم مجرد بسیار کلی که طی استدلالهایی از جزئیات یا فرضیات آغاز شده به آن مفاهیم منتهی میشود[3].
5) استدلال یا بحث منطقی با استفاده از مقدماتی که جزء مظنونات یا مشهورات هستند. این تعریف، تلقی ارسطو از دیالکتیک است.
6) منطق صوری: در قرون وسطی منظور از دیالکتیک چنانکه رواقیان معمول داشته بودند منطق صوری (در مقابل منطق مادی) بود.
7) نقادی منطقِ مبتنی بر توهم و نشاندادن تعارضاتی که عقل هنگام رفتن به ماورای تجربه و تحقیق در موضوعات استعلایی به آنها دچار میشود. این همان تعریف مورد نظر کانت از دیالکتیک استعلایی است.
8) سیر منطقی فکر یا واقعیت از وضع (تز) و وضع مقابل (آنتی تز) به وضع مجامع این دو متقابل (سنتز). چنانکه هگل از دیالکتیک چنین چیزی را اراده کرده است.
کانت از دیالکتیک تصوری متفاوت با تصور پیشینیان خود دارد[4]. وی معتقد است استعمال واقعی معنای دیالکتیک نزد قدما همواره به صورت منطق توهمی یا همان استدلال سوفسطائیان بوده است. چنانکه واضح است این دیدگاه صحیح نیست زیرا سقراط، افلاطون و ارسطو نیز که از جمله قدما هستند دیالکتیک را استدلال سوفسطائی نمیدانند[5]. واژه استعلایی چنانکه خود کانت نوشته است «نه به معنای چیزی است که بر فراز هر تجربهای است ، بلکه چیزی است که بر هر تجربه مقدم است، اما بهسادگی برای آن است که هرگونه شناختی را ممکن سازد. اگر این مفاهیم از تجربه تجاوز کنند آنگاه کاربرد آنها فرارونده (استعلایی) نامیده میشود.»[6] به عبارت دیگر، استعلایی بیانگر اصل تبعیت ضروری دادههای تجربی از تصورات پیشین ما، و ملازم با آن اصل کاربرد ضروری تصورات پیشین در مورد دادههای تجربی است[7]. در حقیقت استعلایی آن چیزی است که از مرزهای تحقیق تجربی فراتر رود تا شرایط مقدم بر تجربه را تثبیت کند.[8] به هر ترتیب اصطلاح دیالکتیک استعلایی از آن کانت است.
جایگاه و معنای دیالکتیک استعلایی در فلسفه کانت
از نظر کانت برای مابعدالطبیعه دو معنا وجود دارد[9]:
الف) جستجو و کاوش از عناصر اولیه در معرفت و عمل که این بخش خود دارای دو جهت است؛ از جهت اول مابعدالطبیعه پدیدارهاست که از طریق بحثهای نقادی عقل نظری روشن میشود و از جهت دوم مابعدالطبیعه اخلاق است که از طریق مباحث تاسیس مابعدالطبیعه اخلاق و نقادی عقل عملی روشن میشود.
ب) در معنای دوم، مابعدالطبیعه علمی است که ادعای ادراک و شناخت موضوعات خارج از محدوده تجربه (استعلایی) را دارد. کانت در صدد ابطال این نوع متافیزیک است زیرا از نظر وی همین مابعدالطبیعه است که به طور نامشروع از اشیایی که به صورت ذهنی برای ما آشکار میشوند به اشیاء فی نفسه (مستقل از ذهن) منتقل میشود. او در کتاب نقد عقل محض خود بخش دوم منطق استعلایی را دیالکتیک یا جدل استعلایی نامیده است و آن را به منطق نمود[10] یا پندار تعریف نموده است. وی در توصیف این بخش مینویسد:
«پس قسمت دوم منطق استعلایی باید نقد این توهم استعلایی باشد. و آن را از این جهت دیالکتیک استعلایی نام ندادهایم که فن ایجاد چنین توهماتی به طریق جزمی است (و این فن متاسفانه در میان مشتغلین به شعبدههای مابعدالطبیعی بسیار رایج است) بلکه به عنوان نقد فاهمه و عقل از جهت استفاده مابعدالطبیعی از آنهاست. منظور دیالکتیک استعلایی رسوا کردن توهمات کاذب نهفته در دعاوی بی اساس این قوا [فاهمه و عقل] است و نیز منظور از آن این است که به جای دعاوی آنها به کشف حقایق جدید و افزایش معرفت که خیال میکنند به وسیله اصول استعلایی میتوانند انجام دهند، عمل خاص آنها را که حفظ و حراست فاهمهی محض از توهمات سوفسطائی است قرار دهیم[11].»
در حقیقت دیالکتیک مورد نظر کانت مبحث بررسی تعمیم اصول معتبر در قلمرو تجربه به قلمرو فراتجربی و جهان نفسالامر که عملی از اعمال عقل محض است میباشد. از این رو دیالکتیک استعلایی مجموعه مباحث مربوط به چگونگی بروز خطای استعلایی و ورود عقل به حوزه ممنوع است. در این مباحث اعتبار شناخت حاصل از فعالیت عقل نظری تعیین میشود. به عبارت دیگر میزان اعتبار شناختی که مدعی آگاهیبخشی درباره جهان فراتجربی است مورد بررسی قرار میگیرد[12].
کانت تلاش دارد در این مباحث نشان دهد که بیشتر آموزههای متافیزیک سنتی به گونهای مغالطهآمیز از راه کوشش برای بهرهگیری از مفاهیم فاهمه بدون شواهد و قرائن متناظرِ برگرفته از شهود حسی استنتاج میشوند[13]. دیالکتیک استعلایی به این بسنده میکند که نمود یا پندار داوریهای فرارونده (استعلایی) یعنی داوریهایی را که از مرزهای تجربه ممکن فراتر میروند کشف کند و در عین حال ذهن را از فریب آنها نگاه دارد[14]. جدلیات استعلایی کارکرد عقل نظری و بنبست آن در شناخت جهان فراتجربی را نشان میدهند[15].
دیالکتیک استعلایی: نمود، فریب و خطای استعلایی
از نظر کانت شناخت سه مرحله دارد: حس، فهم و عقل. فرآیند شناخت از حواس آغاز میشود و به فهم میرود و در عقل پایان مییابد[16]. به عبارت دیگر موضوعها به وسیله حس داده و به وسیله فهم اندیشیده میشوند[17].
کانت معتقد است در طی فرآیند شناخت، حواس خطا نمیکنند اما نه بدان علت که همیشه درست داوری میکنند بلکه به این علت که اصلا داوری نمیکنند. در تصور حسی نیز از آنجا که اصلا داوری وجود ندارد، خطا رخ نمیدهد. به طور کلی در هر شناختی که با قانونهای فهم کاملا هماهنگ باشد هرگز خطایی رخ نمیدهد زیرا هیچ نیرویی در طبیعت نمیتواند از قانونهای ویژه خود منحرف شود. بنابراین نه فهم به تنهایی و بدون تاثیر یک علت بیرونی و در نه حواس در حد خود خطا نمیکنند؛ اولی به این دلیل که هماهنگ با قانونهای خود عمل میکند و معلول (داوری) ضرورتا با این قانونها هماهنگ است و از طرفی خصلت صوری هر حقیقتی را باید در هماهنگی یا توافق با قانونهای فهم دانست. اما در دومی یعنی حواس نیز به این علت خطا راه ندارد که در آنها اصلا داوری نیست[18].
حال از آنجا که جز این دو سرچشمه شناخت (حس و فهم) چیز دیگری نداریم این پرسش پیش میآید که: پس خطا در کجاست؟
دیالکتیک استعلایی: منشاء و مکانیسم خطای استعلایی
کانت در پاسخ به پرسش فوق میگوید:
«خطا تنها از تاثیر آشکار حساسیت بر فهم روی میدهد و آن هم بدین طریق که علل ذهنی داوری با علل عینی آمیخته میشوند و اینها [علل عینی] را از تعین خودشان منحرف میسازند[19].»
توضیح اینکه از نظر کانت فریب، نمود و توهم بر دو قسم است: منطقی و استعلایی. فریب و توهم منطقی محصول تقلید محض صورت عقلی است. سفسطههای منطقی به سادگی از عدم توجه و دقت در کاربرد قواعد منطقی پدید میآیند و با کشف آنها محو و زایل میشوند مثلا در این استدلال که جهان ساکن است و هر ساکنی بیحرکت است، پس جهان بیحرکت است با توجه به قوانین منطق میتوان دریافت که ساکن همان بیحرکت است و بنابراین نادرستی این استدلال به سادگی قابل تشخیص است. اما توهم، نمود یا فریب استعلایی حتی با کشف و نشان دادن بیحاصلی آن به وسیله انتقاد استعلایی از میان نمیرود زیرا این توهم ملازم و یا طبیعی ذهن انسان است[20]. چنانکه مینویسد:
«[اینها] سفسطههای این و آن نیست بلکه آفریده خود عقل ناب است که حتی فرزانهترین انسانها از آنها رهایی ندارد. چنین کسی ممکن است با کوششهای بسیار بتواند خود را از خطا مصون نگهدارد اما از نمود یا پنداری که وی را پیوسته میآزارد و به بازی میگیرد هرگز رها نمیتواند شد[21].»
کانت معتقد است منشاء توهم و خطای استعلایی، بزرگترین قوه فکری ما یعنی «عقل» است[22]. عقل استدلال و استنتاجهای خود را به دو صورت منطقی و استعلایی انجام میدهد[23]. در صورت منطقی مقدمهی صغری را تحت کبری مندرج میکند و معرفت جزئی را به معرفت کلی برمیگرداند مثلا چنین حکم میکند که: سقراط انسان است و هر انسانی فانی است، پس سقراط فانی است.
اما در صورت استعلایی عقل به این تمایل دارد که شهودات جزئی (دریافتهای حسی و تجربی) را به عنوان کل تام لحاظ و اعتبار کند در این فرآیند عقل از وجود تجربی گذر میکند تا نه به وجودی که ممکن است در تجربه واقع شود بلکه به وجودی که به کلی از محدوده تجربه خارج است برسد. از آنجا که عقل، مطلق را در تجربه نمییابد، مقولاتی را اختراع و به عنوان اصول نهایی اعتبار میکند[24].
دیالکتیک استعلایی: آنتینومیهای عقل محض
کانت برای توضیح منظور خود و نشان دادن مکانیسم پیدایش خطا و فریب استعلایی که در حقیقت دلیل اصلی طرح مباحث دیالکتیک استعلایی است به تعارضات و آنتینومیهای عقل محض میپردازد و در این میان چهار نمونه را ذکر میکند[25]. او در ابتدا هر قضیه را به عنوان تز (وضع) و گزاره مناقض آن را تحت عنوان آنتیتز (وضع مقابل) میآورد.
الف) تز: جهان از نظر زمانی آغاز دارد و از لحاظ مکانی محدود و متناهی است.
آنتی تز: جهان نه آغاز زمانی دارد و نه محدودیت مکانی بلکه هم از حیث زمان و هم از حیث مکان نامتناهی است.
ب) تز: هر چه در عالم وجود دارد یا خودش بسیط است و یا مرکب از اجزاء بسیط.
آنتی تز: هیچ چیز بسیط در هیچ جای جهان یافت نمیشود.
ج) تز: علیت مطابق با قوانین طبیعت و آزادی است.
آنتی تز: آزادیای وجود ندارد؛ هر چیزی در جهان فقط مطابق با قوانین طبیعت است.
د) تز: وجودی که واجب مطلق است چه به صورت جزئی از جهان و چه به صورت علت آن متعلق به جهان است.
آنتیتز: هیچ وجود واجب مطلقی به عنوان علت جهان، چه در درون جهان و چه خارج از آن وجود ندارد.
کانت در این مسائل که بدون شک مربوط به عقل محض است قائل به تکافؤ ادله است؛ او معتقد است استدلالهای هر یک از آنتیتزهای مذکور به اندازهی ادله گزارههای مقابلشان از اعتبار برخوردارند و همین مساله داوری میان این امور متناقض را ناممکن میسازد.
کانت معتقد است این استدلالها نادرستند اما نشان دادن نادرستی این استدلالها فقط وقتی ممکن است که روشن کنیم بنیاد خطا در کجاست؛ بنیاد خطا در آن است که ما ایده جامعیت مطلق را که فقط به عنوان شرط چیزهای فینفسه پذیرفتنی است درباره نمودها بکار میبریم یعنی خطای ما در این فریب نهفته است که نمودها، اشیاء فینفسهاند[26].
حس بر فهم تاثیر میگذارد و عقل را بدین امر متمایل میکند که تصور کند میتواند درباره اموری همچون ازلیت جهان که از دسترسی قوای شناختی ما بیرون است حکم ایجابی یا سلبی کند.
کانت معتقد است مقولات به پدیدارها اعمال میشوند نه به ذوات معقول. پدیدار از نظر او عبارت است از متعلَّق تجربه ممکن در حالیکه ذات معقول متعلَّق فکر محض است و چیزی است که نمیتوان آن را به عنوان متعلَّق تجربه لحاظ کرد. بنابراین پدیدارها تنها از طریق تجربه قابل شناختاند و اشیاء فینفسه صرفا همان ذوات معقول هستند و قابل شناخت نیستند زیرا هیچ چیزی را با تفکر محض [بدون دخالت فاهمه] نمیتوان شناخت[27]. او همچنین معتقد است
« مفاهیم محض فاهمه هیچگاه نمیتوانند کاربرد استعلایی داشتهباشند بلکه صرفا واجد کاربرد تجربی هستند[28].»
بنابراین حکم عقل بر نومنها یا اموری که از حیطه تجربه و مقولات فاهمه خارج هستند استعلا و فراروی از کارکرد عقل محض است و همین امر موجب افتادن در دام فریب و خطای استعلایی میگردد.
دیالکتیک استعلایی: راه جلوگیری از خطا و فریب استعلایی
کانت معتقد است تمام کاری که نقد میتواند انجام دهد این است که اثرات توهم را از خود قوه شناسایی بزداید اما نمیتواند از شکلگیری آن در شناسایی جلوگیری کند[29] زیرا چنانکه ذکر شد این توهم، طبیعی ذهن است.
او معتقد است در پرتو دیالکتیک استعلایی، تناقضاتی که تصورات ذهنی ما از واقعیت دارند برطرف میگردند[30]. مثلا چنانکه اشاره شد ما زمان و مکان را بیآغاز و بیپایان و در نتیجه بینهایت تصور میکنیم در حالیکه میدانیم تحقق یک سلسله بینهایت محال است و این در حقیقت یک تناقض است اما چون درنظر آوریم که مکان و زمان نمودهایی بیش نیستند و دریابیم که ما گرفتار یک فریب و خطای دیالکتیکی شدهایم تناقض حل میشود.
در حل این تعارضها و تناقضها باید توجه داشته باشیم به اینکه احکام عقلی هنگامی معقول هستند که مبتنی بر شهود حسی باشند و در غیر این صورت استدلال عقل بیهوده است و فایدهای از آن حاصل نمیشود[31].
او معتقد است نزاع بر سر اینکه جهان آغاز دارد یا ندارد نزاعی بر سر هیچ است و تنها یک خطای استعلایی سبب شده است که ذهن ما چیزی را که واقعی نیست، واقعی بپندارد[32].