2 آذر 1396, 11:57
تاریخ موجودیتی آفاقی / برون ذات (objective) که مستقل از انسان باشد ندارد. تاریخ پدیدهای سابژکتیو است. بنابراین تاریخ چیزی نیست جز طرحهای ما از تاریخ. چیزی به نام تاریخ در بیرون از ذهن ما به عنوان یک جریان و روند مستقل از آدمی وجود ندارد. آنچه در خارج وجود دارد مجموعهای از رویدادهای متکثر و متنوع است که در زمانها و مکانهای متفاوتی روی دادهاند. تاریخ را ما میسازیم به دو معنی: نخست به عنوان کنشگر تاریخی فهم ویژهای از موقعیت خود داریم و با مقصود معینی دست به کنش میزنیم و دوم به عنوان روایتگر تاریخ آن را بازسازی ذهنی میکنیم. در این معنای اخیر، تاریخ عبارت است از روایتهایی که ما از تاریخ داریم و این روایتها نیز بر درک خاصی از زمان استوار است. به همین دلیل هم هست که تاریخ در زندگی بشر پدیدهای متاخر است و مربوط میشود به زمانی که بشر درک دوری از زمان را وانهاد.
فلسفه تاریخ مبتنی بر درکی اسطورهای از تاریخ است. در فلسفه تاریخ خود تاریخ بدل به اسطوره میشود، یعنی تاریخ به ضد خود تبدیل میشود.
به قول نایه مه یر: فلسفه تاریخ بیش از آن که خصلتی فلسفی داشته باشد مبادرت به اسطورهسازی مدرن است. کلیت تاریخ به نحوی تصوری از درون قطعات واقعیت ساخته میشود و ادعای اهداف، خصلت یک اسطوره را دارد. قطعاً هدف کذایی تاریخ که قرار است به عنوان تکمیل تقدیر انسانی در فضا و زمان رخ دهد، یک اسطوره است. عامل یا اقدام انسانی که از طریق آن، این پایان [تاریخ] میبایست پدید آید به همان سان خصلتی اسطورهای دارد.
چرا فلسفه تاریخ اسطورهسازی میکند؟ زیرا در فلسفه تاریخ معنا بصورت واقعیت بازسازی میشود. معنایی که ما به تاریخ در طی یک روایت و یا طرح خاصی از رویدادها دادهایم به عنوان امری بیرونی و واقعی تلقی میشود. معنایی که ما به رویدادها میدهیم لزوماً ذاتی خود رویدادها نیست. به همین دلیل هم هست که تاریخی که من مینویسم غیر از تاریخی است که شما مینویسید. تاریخ، فهم رویدادهای تاریخی بر اساس طرحها و روایتهای پیشینی ماست، اگرچه به یک رویداد مشخص هر معنایی نمیتوان بخشید و نیز اگر چه، اعتبار هر روایت یا طرح در نهایت به وسیله "داده تاریخی" و انسجام درونی و تطابق بیرونی روایت تاریخی تعیین میشود.
به علاوه سادهسازی تاریخ، جوهر فلسفه تاریخ است. فلسفه تاریخ کاریکاتوری از تاریخ عرصه میکند. به تعبیرگرهار نایه مه یر "فلسفه تاریخ نوعی فقدان واقعیت است" (Niemeyer:p.1) وی مفهوم فقدان واقعیت را از فلسفه آگاهی اریک ووگلین گرفته است و در توضیح مدعای مزبور میگوید: "جمله" فلسفه تاریخ نوعی فقدان واقعیت است" میتواند دو معنا به خود بگیرد. نخست، میتواند چنین معنی شود که فلسفه تاریخ صورت نمادین است که در برابر تجربه آگاهی از دست رفته واقعیت به بیان درمیآید. به عبارت دیگر وقتی که انسانها خود را در تهدید حسی از لغزش به سوی پوچی احساس میکنند، در طی کوششی بیهوده به دستاویز تاریخ جنگ میزنند تا معنایی به وجود انسانی ببخشند و خودشان را از مردن در ملالت یا مالیخولیا نجات دهند. دوم، این جمله میتواند چنین معنی شود که ایجاد فلسفه تاریخ فی نفسه اختصار یا تقلیل سنجیده واقعیت را به همراه دارد، به طوری که واقعیتی که به تصور درمیآید، چیزی کمتر از واقعیت کامل است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان