در مورد امیرالمومنین(علیه السلام) «ناکثان» نمونهای هستند از کسانی که حب دنیا موجب گردید حق را فراموش کنند و با آن حضرت به مخالفت برخیزند. آنها اولین کسانی بودند که به مخالفت با آن حضرت پرداختند. در راس این گروه نیز سه نفر بودند که آتش جنگ جمل به دست آنان برافروخته شد: زبیر، پسر عمه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام) و داماد ابوبکر؛ عایشه، همسر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و طلحه، پسر عمه عایشه. زبیر از کسانی بود که در زمان خلافت ابوبکر ابتدا با او بیعت نکرد و میخواست با حضرت علی(علیه السلام) بیعت کند. او پسر عمه حضرت علی(علیه السلام) بود و در جنگها در کنار پیامبر(صلی الله علیه وآله) فداکاریها و رشادتهای بسیاری از خود نشان داده بود. پس از کشته شدن خلیفه سوم، طلحه و زبیر از اولین کسانی بودند که با حضرت علی(علیه السلام) بیعت کردند. آنان پس از بیعت، دو درخواست از آن حضرت داشتند: اول این که سهم آنها را از بیت المال به همان اندازهای قرار دهد که عمر تعیین کرده بود. عمر طبقه بندی خاصی برای مسلمانان تعریف کرده بود و بر آن اساس بیت المال را تقسیم میکرد. مهاجرین اول و شخصیتهای سرشناس، سهم بیشتری داشتند و کسانی که از مراتب پایین تری برخوردار بودند و اسم و رسمی نداشتند سهم کمتری میگرفتند.
امیرالمومنین(علیه السلام) از ابتدا با این تصمیم مخالف بودند و فرمودند: پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بیت المال را به طور یکسان تقسیم میکرد. هم چنین هنگامی که مردم با ایشان بیعت کردند، گفتند من بیعت شما را میپذیرم به این شرط که بر اساس سنّت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) رفتار کنم.
طلحه و زبیر پس از بیعت با امیرالمومنین(علیه السلام) به آن حضرت گفتند: ما از سابقین مومنان و از نزدیکان پیغمبر(صلی الله علیه وآله) هستیم و به اسلام خدمات فراوانی کردهایم؛ بنابراین در تقسیم بیت المال همان گونه که خلیفه دوم عمل میکرد، برای ما سهم بیشتری قرار بده! امیرالمومنین(علیه السلام) در پاسخ این درخواست فرمودند: آیا شما زودتر ایمان آورده اید یا من؟ آنها گفتند: البته شما! دوباره آن حضرت از آنها پرسیدند: آیا شما به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) نزدیک تر هستید یا من؟ آنها گفتند: البته شما! حضرت فرمودند: سهم من از بیت المال همان است که به دیگر مسلمانان میدهم؛ بنابراین نمیتوانم به شما بیش از آن بدهم. من باید سنّت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) را عمل کنم و نمیتوانم طبقه بندی عمر را بپذیرم؛ زیرا خلاف شرع و بدعت است.
و اما درخواست دوم آنان این بود که حکومت عراق به زبیر و حکومت یمن به طلحه واگذار شود. امیرالمومنین(علیه السلام) در پاسخ این درخواست نیز فرمودند: باید در مورد این پیشنهاد بیندیشم و بررسی کنم که مصلحت چگونه اقتضا میکند؛ هر کس اصلح باشد، او را تعیین خواهم کرد. با این دو پاسخ امیرالمومنین(علیه السلام) ، آنها به این نتیجه رسیدند که نمی توان آن حضرت را به سازش واداشت. از این رو غائله جمل را به راه انداختند.
بنابراین انگیزه اصلی سران جمل «سهم بیشتر از بیت المال» و «ریاست» بود. البته این که آیا ریاست را نیز برای به دست آوردن کسب اموال بیشتر میخواستند و یا خود ریاست برای آنها مطلوبیت داشت؛ برای ما روشن نیست. اما در همین باره توجه به این نکته جالب است که آنچه آنها از امیرالمومنین(علیه السلام) میخواستند این بود که برای دنیای آنان از دین خود بگذرد! و چه خیال باطلی! علی(علیه السلام) که حتی ذره ای به فکر دنیا و ریاست برای خودش نبود، چگونه ممکن بود که دین خود را برای دنیا و ریاست دیگران فدا کند؟! و به راستی بدا به حال کسی که دین خود را از دست میدهد تا دیگری به نان و نوایی برسد! گاهی ممکن است کسی از دین خود صرف نظر کند و گناهی را مرتکب شود تا خودش لذتی ببرد؛ این کار نادانی و حماقت است و از ضعف ایمان ناشی میشود؛ اما نهایت حماقت این است که انسان دین خود را برای دنیا و ریاست و هوسهای دیگران فدا کند! گاهی کسانی زنده باد و مرده باد میگویند برای این که دیگران به مال و مقامی برسند، حقی را ناحق کنند، بیت المال را با تبذیر و اسراف مصرف کنند و احکام خدا را تعطیل نمایند!
این نهایت حماقت است که انسان برای رسیدن دیگران به تمایلات و آرزوهایشان آخرت خود را فدا کند! در طول تاریخ این گونه اشخاص کم نبودهاند. آیا من و شما این گونه نیستیم؟ آیا ما حاضر نیستیم دین خود را برای دنیای دیگران بفروشیم؟ پاسخ این سوال آسان نیست. ممکن است امروز پاسخ منفی به این سوال بدهیم، اما زمانی نوبت امتحان ما نیز خواهد رسید.
در هر صورت، میتوان گفت علت اصلی مخالفت با حضرت علی(علیه السلام) در بین سران و بزرگان قوم، چیزی جز «حب دنیا» و در راس آن، علاقه به مال و مقام نبود. طلحه و زبیر از خواص و نخبگان جامعه اسلامی آن زمان بودند. آنها از جمله اعضای شورای شش نفرهای بودند که عمر برای انتخاب خلیفه بعد از خود تعیین کرده بود. میدانیم که یکی از اعضای آن شورا نیز حضرت علی(علیه السلام) بود. از این رو در جامعه آن روز، طلحه و زبیر هم تراز حضرت علی(علیه السلام) شمرده میشدند. اما بعد از سالها جهاد و فداکاری برای اسلام و خدمت به مسلمین، عاقبت آنها این شد که به سبب علاقه به مال و ریاست، به مخالفت و جنگ با حضرت علی(علیه السلام) برخاستند. اکنون ما باید در احوال خود بیندیشیم که وضعمان چگونه است؟ آیا حب مال و مقام در قلب ما ریشه ندارد؟ به راستی اگر ما به جای زبیر بودیم چه میکردیم؟ در مورد زبیر جالب است که بدانیم بر اساس نقلی، فاطمه زهرا(علیها السلام) به امیرالمومنین(علیه السلام) عرضه داشتند، اگر شما وصیت مرا نمی پذیرید، انجام آن را از زبیر درخواست کنم! آری، چنین کسی حاضر شد رو در روی علی(علیه السلام) بایستد و با آن حضرت بجنگد! و آیا من و شما مطمئنیم که ایمانمان از زبیر محکم تر است؟!
دل بستگی به پول و ریاست، نامطلوب و موجب هلاکت انسان است. اگر انسان به جمع کردن مال بپردازد و آن را به دست اهلش نرساند، مال پرستی است؛ و اگر کسی مقامی را که لیاقت آن را ندارد اشغال کند و آن را در اختیار کسانی که بهتر از او توانایی اداره آن را دارند قرار ندهد، حب مقام در قلب او رسوخ کرده است. چنین کسی مصلحت امت را فدای مصلحت و منفعت خود میکند. البته از سوی دیگر نیز انسان میتواند با بهره گیری از مال و مقام به دیگران خدمت کند و از آنها به عنوان وسیله ای برای عبادت استفاده کند. اگر این گونه باشد، مال و مقام مطلوب است و بهره گرفتن از آن ایرادی ندارد.
یک نکته
نباید فراموش کنیم که سنّت الهی بر این قرار گرفته است که همه انسانها امتحان شوند، و هیچ کس از این امر استثنا نیست. گاهی برخی افراد ساده دل میگویند: چرا بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) خداوند مقدمات را به گونه ای فراهم نیاورد که حضرت علی(علیه السلام) خلیفه شود و چرا با معجزه ای از علی(علیه السلام) حمایت نکرد؟ این سخنان از سر ساده اندیشی و از این رو است که به حکمت خداوند توجه نداریم. خدای متعال این عالم را برای امتحان من و شما آفریده است: الّذ ی خلق الموت و الحیاه ل یبلوکم؛1 با این وجود آیا ممکن است از امتحان منصرف شود؟ البته مقصود خداوند از امتحان انسانها این نیست که از باطن آنها آگاه شود. خداوند از درون همه ما مطلع است. مقصود خداوند از امتحان، فراهم کردن زمینه برای انسانها است تا هرکس جوهره خود را نشان دهد و آگاهانه راهی را انتخاب کند. از این رو باید شرایط به گونه ای مهیا شود که هر کس بتواند با شناخت کافی راهی را انتخاب و با اراده خود از اوامر و نواهی خداوند اطاعت و یا با آنها مخالفت نماید. اگر راه مخالفت بسته شود و فقط امکان پیروی از حق و حقیقت وجود داشته باشد، در این صورت امتحان معنی ندارد و مومن واقعی از منافق، و نیز درجات ایمان افراد مختلف بازشناخته نمیشود.
خلاصه این که، علت مخالفت خواص و نخبگان با حضرت علی(علیه السلام) حب دنیا بود. آنان هنگامی که متوجه شدند علی(علیه السلام) دین خود را فدای هوسهای دیگران نمی کند، با او به مخالفت برخاستند. آری، آن حضرت حتی به فکر لذت و مقام برای خودش نبود، چه رسد به این که دین خود را برای لذت دیگران فدا کند.
گفتار هشتم
اصول گرایی، شیوه حکومتی علی(علیه السلام)
قاطعیت علی(علیه السلام) در برخورد با معارضان حکومت اسلامی
در صدر اسلام، پس از آن که مسلمانان از خلافت دیگران سرخورده شدند چاره ای جز این ندیدند که دست نیاز به سوی امیرالمومنین(علیه السلام) دراز کنند و از ایشان بخواهند که امر حکومت وخلافت را عهده دار شوند. در این مورد برای بسیاری از جوانان و نوجوانان این سوال مطرح میشود که چرا امیرالمومنین(علیه السلام) بلافاصله و از همان آغاز خلافتشان با گروههای مختلف به مبارزه برخاستند؟ اصولاانگیزه آن حضرت از جنگهای مختلف دوران خلافتشان چه بود؟
صرف نظر از ویژگی هایی که درباره عصمت ائمه(علیهم السلام) قایل هستیم و معتقدیم که هر آنچه انجام داده اند، از طرف خدا و وظیفه آنها بوده؛ وقتی به عنوان یک ناظر بی طرف سیر حوادث را در زمان حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) بررسی میکنیم، از خود میپرسیم آیا بهتر نبود که آن حضرت با مخالفان خود به نحوی کنار میآمدند تا جنگ هایی که تقریباً تمام دوران حکومت امیرالمومنین(علیه السلام) را فرا گرفت به راه نمی افتاد؟ اگر آن جنگها نبود، آن همه مسلمان کشته نمی شد، آن همه اموال بیهوده از بین نمی رفت، آن همه فرزندان، یتیم و این همه زنها بی شوهر نمی شدند و آن همه ضررهای اقتصادی به مردم و جامعه تحمیل نمی شد. چرا امیرالمومنین(علیه السلام) با وجود همه این مسایل جنگ را انتخاب کرد؟
همان گونه که امروزه بعضی میگویند، در آن زمان نیز گروهی میگفتند، علی(علیه السلام) آدم خوبی است اما سیاست بلد نیست و نمی داند چگونه باید کشورداری کند! حضرت علی(علیه السلام) گاهی دردمندانه از این قضاوتهای سطحی و غیرمنصفانه شکایت میکرد و به آنها پاسخ میداد، که برخی از آنها در نهج البلاغه آمده است.
اهمیت این بحث از آن جهت است که میتوانیم با توجه به حوادث آن برهه تاریخی و فرمایشهای مولاامیرالمومنین(علیه السلام) و سیره عملی و رفتار ایشان نسبت به آن حوادث، دوای درد روزگار خودمان را پیدا کنیم؛ یعنی ببینیم اگر امیرالمومنین(علیه السلام) در این زمان بود چگونه رفتار میکرد. این چیزی است که ما به عنوان شیعه حضرت علی(علیه السلام) و کسی که میخواهد پیرو راه آن بزرگوار باشد، باید بر اساس منطق روز بفهمیم و به کار ببندیم.