كلمات كليدي : نظريه خطا، داوري هاي اخلاقي، ارزش، واقع گرايي اخلاقي، غير واقع گرايي اخلاقي
نویسنده : رهام شرف
نظریه خطا به اجمال عبارت است از این ادعا که همه داوریهای اخلاقی کاذبند، چرا که هدف آنها بیان واقعیتهایی در خصوص خوب و بد و درست و نادرست میباشد، در حالی که واقعیتها و ارزشهای عینیای که این داوریهای اخلاقی مسلم میدانند، وجود ندارد.[1]
نظریه خطا نظریهای فرا اخلاقی است و با مباحث معرفتشناختی و هستیشناختی در فرا اخلاق مرتبط است. اما برای روشنتر شدن معنای نظریه خطا بایستی آن را به نحوی دقیقتر توضیح دهیم که این امر مستلزم توضیح پارهای از اصطلاحات فرا اخلاقی میباشد:
واقعگرایی اخلاقی
واقعگرایی اخلاقی بدین معناست که ارزشها و استلزامات اخلاقی واقعیتهایی میباشند که مستقل از ما هستند و ما بایستی آنها را کشف کنیم. با پذیرش نظریه واقعگرایی پرسشهای دیگری ذیل این نظریه مطرح خواهد شد؛ از جمله این که ارزشهای اخلاقی چه نوع واقعیاتی هستند؟ آیا آنها از سنخ حقایق ملموس و تجربی و حسی میباشند؟ معرفت ما به واقعیتهای اخلاقی به چه صورت است؟ آیا معرفت ما به الزامهای اخلاقی، معرفتی بدیهی و خود واضح است یا نیاز به دلیل و برهان و توجیه دارد؟ [2]
بنابراین با تأمل در مفهوم واقعگرایی اخلاقی این مسأله آشکار خواهد شد که وجود واقعیتهای اخلاقی مستقل از انسان یک بحث است و امکان دستیابی به این واقعیتها بحثی دیگر در غیر واقعگرایی اخلاقی نیز (که تعریف آن ذکر خواهد شد) ارتباط عمیقی را میان معرفتشناسی و هستیشناسی شاهد هستیم که درک این مهم تأثیر به سزایی در فهم نظریه خطا خواهد داشت.
غیر واقعگرایی اخلاقی
در مقابل واقعگرایی اخلاقی، غیر واقعگرایی اخلاقی براین باور است که ارزشها و استلزامات اخلاقی واقعیت ندارند و کاملاً وابسته به امیال، عواطف و احساسات ما میباشند.[3] در واقع بر اساس غیر واقعگرایی اخلاقی، ارزشهای اخلاقی حاصل اختراع یا جعل ما میباشند و این ما هستیم که آنها را بوجود میآوریم. در رابطه با غیر واقعگرایی اخلاقی نیز پرسشهایی بنیادی مطرح میشود از جمله این که: مسأله توجیه و مبرهن ساختن اعتقادات اخلاقی انسانها با فرض غیرواقعی بودن ارزش ها چه میشود؟ آیا در صورت غیر واقعی بودن اوصاف اخلاقی گفتمان اخلاقی ما (خطا در نظریات اخلاقی، برتری یک رأی اخلاقی بر رأی دیگر، وجود متخصص در اخلاق و...) بیمعنا خواهد بود؟
شناختگرایی[4]
نظریات اخلاقی واقعگرایانه همگی شناختی هستند، بدین معنا که در این نظریهها گزارههای اخلاقی، گزارههایی هستند که متصف به صدق و کذب میشوند. این امر به این دلیل است که مفهوم صدق وابستگی عمیقی به مفهوم باور دارد. هدف باور صدق است و باور به چیزی مستقل از خودِ آن باور بستگی دارد و آن چیز مستقل همان واقعیت و نحوه وجود چیزها در جهان میباشد. بر همین اساس میگوییم، باور تنها زمانی صادق است که مطابق با نحوه وجود چیزها در جهان همانگونه که آن چیزها هستند، باشد. [5]بنابراین صدق و کذبپذیربودن گزارههای اخلاقی در واقعگرایی اخلاقی، به این دلیل است که بر مبنای واقعگرایی اخلاقی ارزشهای اخلاقی مستقل از انسانها واقعیت دارند و از نوع باور میباشند.
ناشناختگرایی[6]
ناشناختگرایی بدین معناست که گزارههای اخلاقی را گزارههایی از سنخ باور ندانیم. اگر گزارههای اخلاقی از سنخ باور نباشند متصف به صدق و کذب نخواهند شد. [7]بر اساس غیر واقعگرایی اخلاقی، اوصاف و ارزشهای اخلاقی وجود ندارند ازاین رو گزارههای اخلاقی نمیتوانند از نوع باور باشد؛ چرا که همان طور که بیان کردیم صادق یا کاذب بودن باورها به چیزی مستقل از آنها (یعنی واقعیت) بستگی دارد، بر همین مبنا غیر واقعگرایی اخلاقی نظریهای غیرشناختی میباشد.
با بیان اصطلاحات فوق میتوانیم بحث در خصوص نظریه خطا را به نحوی دقیقتر پیگیری کنیم. نظریه خطا، نظریهای غیر واقعگرایانه میباشد که وجود ارزشهای مستقل از انسان را رد میکند. بر اساس این نظریه با پذیرش غیر واقعگرایی اخلاقی دگرگونی بنیادینی در گفتمان اخلاقی ما رخ خواهد داد و مقولههایی چون: خطا در اعتقادات اخلاقی، برتری یک رأی اخلاقی بر رأی دیگر بیمعنا خواهند بود. در واقع از نظر مدافعان نظریه خطا پذیرفتن غیر واقعگرایی اخلاقی نتایجی گریزناپذیر دارد و ما نمیتوانیم غیر واقع گرا باشیم و در عین حال اندیشه اخلاقی با خاصیت واقعگرایی داشته باشیم. [8] مسأله مهمی که باید بدان توجه نمود این است که نظریه خطا یک نظریه سلبی بوده و محتوایی برای اندیشه اخلاقی ما ارائه نمیکند، بلکه در تلاش است تا لوازم و نتایج غیر واقعگرایی اخلاقی را به واقعگرایان و غیر واقعگرایان اخلاقی گوشزد کند. زیرا نظریه خطا بر این باور است که ما به گونهای میاندیشیم و صحبت میکنیم که گویا اوصاف اخلاقی واقعی بوده و وجودی مستقل از ما دارند و میتوانیم آنها را توضیح دهیم یا تعقل کنیم و درست و نادرست بودن آنها را درک کنیم. بر همین اساس نظریه خطا بیان میکند که اگر اوصاف و ارزشهای اخلاقی مستقل از ما وجود ندارند و ما نظریه غیر واقعگرایی اخلاقی را پذیرفتیم، باید از اندیشیدن و صحبت کردن در حوزه اخلاق، به طریقی که گویا واقعیتهای اخلاقی وجود دارند دست بکشیم.[9]
داوریها
نظریه خطا در نهایت نتیجه میگیرد داوریهای اخلاقی موجود چون بر فرضهای واقع گرایانه مبتنیاند در حالی که اوصاف و ارزشهای اخلاقی وجود ندارند، همگی کاذب هستند. [10]بنابراین نظریه خطا یک نظریه شناختی به معنای خاص است؛ زیرا کذب گزارههای اخلاقی را میپذیرد و بر مبنای آن همه گزارهها و اندیشههای اخلاقی ما خطا و کذب میباشند. اما از طرف دیگر هیچ گونه صدقی برای داوریهای اخلاقی ما قائل نیست.
استدلالهایی که برای دفاع از نظریه خطا صورت گرفته عمدتاً از ناحیه (جان مکی[11]) میباشد این استدلالها با دو رویکرد ادعاهای مفهومی و ادعاهای وجود شناختی صورت گرفته است. بر اساس ادعاهای مفهومی، برداشت ما از واقعیت اخلاقی، برداشتی است از یک واقعیت تجربی به نحوی عینی، در حالی که بر مبنای ادعاهای وجود شناختی هیچ خصوصیت یا واقعیت تجویزی به نحو عینی وجود ندارد، در نتیجه پاسخ در برابر پرسشهای اخلاقی ما به نحوی عینی و واقعی موجود نمیباشد و همچنین هیچ محتوایی تحت داوریها و احکام اخلاقی درست ما قرار نمیگیرد. بنابراین داوریهای اخلاقی ما همگی خطا میباشند. [12]
لوازم و نتایج نظریه خطا
محتوای نظریه خطا لوازم و نتایجی را در فلسفه اخلاق به همراه میآورد. یکی از نتایج بسیار مهم این نظریه نسبی شدن احکام و داوریهای اخلاقی میباشد، از آن جا که نظریه خطا، نظریهای غیر واقع گرایانه میباشد که وجود اوصاف اخلاقی را در جهان انکار میکند،اوصاف اخلاقی را نسبی لحاظ میکند. نسبی بودن اوصاف و داوریهای اخلاقی بدین معناست که این داوریها از فردی به فرد دیگر متغیر است؛ زیرا هیچ معیار عینی و واقعی برای داوریهای اخلاقی انسانها وجود ندارد، در نتیجه هر فردی خودش به تنهایی مقیاس و معیار درستی یا نادرستی اعمال خود خواهد بود.[13]مسأله بسیار مهمی که باید بدان توجه نمود این است که نسبیگرایی اخلاقی در معرض نقدهای فروانی میباشد که در صورت نسبیت نظریه خطا این نظریه نیز در معرض این نقدها خواهد بود. یکی از مهمترین این نقدها این است که اگر نظریه نسبیگرایی بطور کلی و در همه حوزهها (از جمله اخلاق) درست باشد آنگاه این پرسش مطرح خواهد بود که خود نظریه نسبیگرایی مطلق است یا نسبی؟ اگر نسبیگرایی نظریهای مطلق باشد خودش را نقض میکند؛ زیرا در بدو امر ادعای نسبی بودن داشته است. اما احتمال دیگر این است که نظریه نسبیگرایی خودش نیز نسبی باشد، یعنی طرفداران آن بپذیرند که خود این نظریه نیز میتواند پذیرفته و یا رد شود. در این صورت نیز نسبیگرایی خودشکن خواهد بود و خودش را نقض میکند؛ زیرا طرفدار نظریه نسبیگرایی در عین حال که آن را برای همه درست میداند، آن را برای همه درست نمیداند.
نتیجه مهم دیگر نظریه خطا که از محتوای این نظریه بر میآید و از نسبی بودن آن ناشی میشود این است که اگر نظریه خطا درست باشد آنگاه دیگر اختلافات اخلاقی وجود نخواهند داشت و آنچه که در زبان عرفی اختلاف اخلاقی مینامیم امری ظاهری است و با فرض پذیرش غیر واقعی بودن اوصاف اخلاقی، چنین اختلاف نظری در حوزه اخلاق وجود ندارد. ولی عدم وجود اختلافات اخلاقی با شهودهای اخلاقی ما سازگار نیست و به راحتی نمیتوان آن را توجیه کرد.[14]البته طرفداران نسبیگرایی اخلاقی (و به تبع آنها طرفداران نظریه خطا) میتوانند اختلاف نظرهای اخلاقی را مربوط به حوزه تلقی و نگرش (عواطف و احساسات) بدانند نه امور واقع. بدین معنا که از نظر آنها تنها در صورتی اختلاف نظر اخلاقی با فرض غیر واقعی بودن اوصاف اخلاقی بیمعناست که اوصاف اخلاقی را از نوع امور واقع و در نتیجه توصیفی بدانیم، اما از آنجا که نسبیگرایان و غیر واقعگرایان اوصاف و داوریهای اخلاقی را از نوع نگرش و عاطفه و احساس میدانند میتوانند تمایزی معقول میان اختلاف نظر در باور (بر سر امور واقع) و اختلاف در تلقی (بر سر چگونگی احساسی که آدمی در مورد امور واقع دارد) قائل شوند. بر همین مبنا آنها اختلافهای اخلاقی را اختلافاتی در احساس و تلقی میدانند. [15]