24 آبان 1393, 14:7
كلمات كليدي : پسيني، پيشيني، ماتقدم، ماتأخر، معرفت تجربي، كانت
نویسنده : مهدي عبداللهي
(A posteriori) اصطلاحی لاتینی است که معنای تحتاللفظی آن عبارت است از «از آنچه سپس میآید». اما در اصطلاح، معانی دیگری دارد که یکی از آنها عبارت است از «استدلال از نتیجه به علت». سابقه این معنا به ارسطو میرسد و فیلسوفان مسلمان، مانند ابنسینا و مسیحی، هم چون توماس اکویناس آن را پذیرفتهاند.
آلبرت اهل ساکسونی (of Saxony Albert) (1390ـ حدود 1316) نخستین کسی است که این اصطلاح و مقابل آن یعنی (A priori) را بهکار برده است. ساموئل کلارک(Samuel Klarke) (1729ـ1675) نیز معنای مورد اشاره را از این اصطلاح اراده نموده است، آنجا که میگوید برهان هستیشناختی وجود خدا، برهانی است از علت به نتیجه (a priori)، در حالی که برهان از «تصور من از خدا» به وجود او (در تأمل سوم دکارت) برهانی است از نتیجه به علت (a posteriori).[1]
«پسینی»، اصطلاح مهم معرفتشناختی که از قرن هفدهم به این سو رایج شده است، حاکی از نوعی معرفت یا توجیه است که نیاز به شاهد یا گواهی از تجربه حسی دارد. حقیقت پسین، حقیقتی است که مستقل از شواهد تجربه حسی، قابل شناخت یا توجیه نباشد؛ و مفاهیم پسین، مفاهیمیاند که بدون مراجعه به تجربه حسی، فهمیده نمیشوند. معرفت پسین، در مقابل معرفت پیشین قرار دارد که معرفتی است که نیاز به شواهد تجربه حسی ندارد. معرفت پسین، معرفتی تجربی، مبتنی بر تجربه است، در حالی که معرفت پیشین، معرفتی غیرتجربی است. مثال بارز حقایق پسین، حقایق متعلق به علوم طبیعی است. مصداق بارز معرفتهای پیشین، حقایق منطقی و ریاضی است. تمایز متداول میان پیشین و پسین به عنوان تمایز میان معرفت تجربی و غیرتجربی به نقد عقل محض کانت برمیگردد.[2]
کانت براساس تمایزی معرفتشناختی، معرفت را به دو بخش بزرگ پیشین و پسین تقسیم میکند. او معرفتی که مطلقاً مستقل از تجربه و حتی تمامی ارتسامات حسی باشد، معرفت پیشین مینامد.[3] استقلال در اینجا، به معنای استقلال منطقی است. دو حکم از یکدیگر مستقلاند اگر هیچ یک، مستلزم دیگری یا نقیض آن نباشد، مثلا از این حکم که «این گل، سرخ رنگ است.»، لازم نمیآید که «آفتاب میدرخشد» یا نمیدرخشد، پس این دو گزاره، به لحاظ منطقی، مستقل از یکدیگرند، ولی «این گل سرخ رنگ است»، و «این گل، زرد رنگ است» منطقا، وابسته به یکدیگرند و هر کدام مستلزم نفی دیگری است. پس اگر بناست حکمی، پیشین باشد، باید منطقا از کلیه احکام در وصف تجربههای حسی یا ارتسامات حسی، مستقل باشد.[4] در مقابل، معرفت پسین یا تجربی، معرفتی است که مبتنی بر منابع تجربی است. معرفت تجربی و پسین، معرفتی است که تنها از طریق تجربه قابل الحصول است.[5] بنابراین، هر حکمی که پیشین نباشد، پسین است، یعنی از لحاظ منطقی، قائم به احکام تجربی یا ارتسامات حسی است. احکام پسین منحصر به احکام توصیف کننده تجربه یا ارتسامات جزئی نیستند، حتی احکام کلی نیز، ممکن است از لحاظ منطقی، وابسته به چنین توصیفات، و از این رو، پسین باشند، مثلاً این حکم که «هر جسمی که تکیهگاه نداشته باشد، سقوط میکند»، حکمی پسین است، زیرا وصف بعضی تجربههای جزئی قابل مشاهده از آن، لازم میآید.[6] و[7]
حاصل آن که، قضایا و معرفتهای بشری به دو قسم تقسیم میشوند:
1. قسمی که درک، تصدیق و اعتبار آنها، فقط مبتنی بر عقل است؛ حتی اگر مفاهیم آن از حواس به دست آید. این دسته قضایا، «پیشین» نامیده میشوند.
2. دسته دیگر، قضایایی هستند که به حواس و تجربه حسی، نیاز دارند، و در صورتی عقل میتواند آنها را تصدیق نماید و در مورد آنها حکم نماید که به تجربه حسی یا حواس استناد جوید. این گونه قضایا را «پسین» مینامند.[8]
همان طور که گذشت، بارزترین نمونههای معرفت پیشین، در منطق و ریاضیات یافت میشود، برای نمونه، برای این که بدانیم، 12=7+5 احتیاج به این نیست که 5 چیز و 7 چیز را با یکدیگر جمع نموده، حاصل جمع را به دست آوریم، بلکه تنها با اندیشیدن میتوانیم حاصل جمع را به دست آوریم، اما معرفتهای پسین و تجربی، به صرف اندیشه و کاوش ذهنی به دست نمیآیند. ما بخش اعظم دانش خود را از طریق مشاهده عالم خارج به دست میآوریم و اگر ادراکات حسی و تأثیراتی که اشیاء بیرونی در حواس ما برجای میگذارند، در میان نباشند، چنین معرفتهایی برای ما حاصل نمیشوند.
تفاوت دیگر گزارههای پیشینی و پسینی در این است که معرفتهای تجربی، ضروری نیستند، یعنی وقتی معرفتی تجربی برای ما حاصل شد، مثلاً فهمیدیم که شیء الف، دارای خاصیت ب است، به این نتیجه نمیرسیم که شیء الف، باید دارای خاصیت ب باشد و چرا دارای این خاصیت است، مثلاً با دیدن یک گل میفهمیم که زرد است، ولی از این دیدن نمیتوانیم بفهمیم که چرا زرد است و یا باید زرد باشد، ولی وقتی حقیقتی مثل 12=7+5 درک میکنیم، مسأله تنها این نیست که میدانیم این امر، واقعیت دارد، بلکه این است که میدانیم باید واقعیت داشته باشد، این که فرض کنیم 7+5 ممکن بود مساوی 11 باشد، ولی اتفاقاً مساوی 12 شده، فرضی کاملا بیمعنا است، بلکه ماهیت 5 و 7 دلیل کافی برای این است که بفهمیم چرا حاصل جمع آنها باید 12 باشد و نه هیچ عدد دیگری. حاصل آن که، قضایای پیشینی، ضروری میباشند و خلاف آنها محال است، حال آن که، قضایای تجربی فاقد ضرورتاند، یعنی قضایای تجربی که کاذب میباشند، مثل این که «آب در دمای ده درجه به جوش میآید»، هر چند اکنون کاذباند، اما صدق آنها، محال نیست و ممکن بود که صادق باشند. حتی عقلا ممکن است قوانین بنیادین حرکت، غیر از آنچه اکنون هستند، میبودند، ولی روشن است که وجود جهانی متناقض با قوانین حساب محال است. حاصل آن که، قضایای تجربی، قضایای ممکنهاند، و قضایای پیشینی صادق، ضروریاند.[9]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان