كلمات كليدي : قدرت، دانش، استيلا، سركوب، انسان، نهاد، دولت، انضباط، حقيقت
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
قدرت Power اصلی ترین مفهوم نظری مورد استفاده میشل فوکو فیلسوف فرانسوی معاصر است. به گونهای که راز اشتهار فوکو در میان برخی از دست اندرکاران رشته های علوم انسانی و اجتماعی را نیز باید در همین امر جستجو کرد[1].
فوکو در شماری از نوشتههای خود میکوشد تا پیوستگی متقابل قدرت و دانش، قدرت و حقیقت را اثبات کند. او نشان میدهد که دانش صرفا از طریق مطالعات آکادمیک پدید نمیآید بلکه بهواسطه فعالیت شماری از نهادها و روالها تولید میشود و در جامعه رواج مییابد. او ما را از این برحذر میدارد که دانش را چیزی عینی و بیطرفانه قلمداد کنیم و در عوض ما را به سمت دیدگاهی سوق میدهد که معتقد است دانش هماره در جهت علایق و منافع گروههای خاصی گام برمیدارد. برای فهم نظرگاه فوکو لازم است ابتدا دو مفهوم قدرت و دانش از دیدگاه وی واکاوی شوند.
قدرت
نگرش فوکو به قدرت بر خلاف الگوی رایجی است که مارکسیستها و فمنیستهای متقدم از قدرت ترسیم میکردند، چراکه آنها قدرت را صرفا شکلی از سرکوبگری یا ستمگری میدانستند و این همان چیزی است که فوکو آن را «فرضیه سرکوب» مینامید. در عوض، او قدرت را چیزی میداند که مولد نیز هست، چیزی که رخدادها و شکلهای جدیدی از رفتار را به بار میآورد، نه اینکه تنها آزادی را محدود و افراد را در بند کند[2].
کار فوکو بیش از همه در انتقاد از باور کسانی است که قدرت را چیزی در تملک یک نهاد یا گروهی از افراد میدانند یا معتقداند که قدرت تنها با سرکوب و تحدید سرو کار دارد. همچنین اغلب تصور میکنند که قدرت چیزی نیست جز سرکوب ضعیف به دست قوی؛ تلاش فوکو این است که این نگرش را تغییر دهد. غالبا تصور میکنند که قدرت چیزی نیست جز توانایی عاملانی قدرتمند در اعمال اراده خویش بر مردمی بیقدرت، توانایی واداشتن آنان به کارهایی که خود نمیخواهند. نیز، اغلب قدرت را نوعی دارایی میدانند- چیزی که صاحبان قدرت دو دستی به آن چسبیدهاند و زیردستان میکوشند آن را از چنگ ایشان درآورند[3].
فوکو معتقد است قدرت را نباید به عنوان چیزی که در تملک طبقه یا دولت یا فرمانروایی خاص است، جستجو کرد. بلکه قدرت راهبردی خاص است که در روابط قدرت معنا میدهد. همچنین قدرت را نباید صرفا به فردی مستبد یا طبقهای خاص منسوب نمود، بلکه قدرت از اجتماع عوامل غیرشخصی از جمله، نهادها، هنجارها، مقررات، قوانین و گفتمانها نشات می گیرد.[4] او با رد دیدگاههای رایج در باب قدرت مینویسد: «منظور من از کلمه «قدرت» مجموعهای از نهادها و دستگاههایی نیست که تابعیت شهروندان را در دولتی معین تضمین میکنند. همچنین منظور من از قدرت شیوهای از انقیاد نیست که برخلاف خشونت، شکل قاعده دارد. و سرانجام منظور من از قدرت نظام عمومی استیلا (سلطه) نیست که فرد یا گروهی بر گروه دیگر اعمال میکنند.[5]» او معتقد است «قدرت در کلیه سطوح جامعه حلول دارد و هر عنصری هر قدر ناتوان فرض شود خود مولد قدرت است. از این رو به جای بررسی سرچشمههای قدرت باید به پیامدهای آن توجه کرد.[6]» و بالاخره درباره فراگیری و جریان آن مینویسد: «قدرت در همه جا حضور دارد نه به این دلیل که همه چیز را در بر میگیرد بلکه به این دلیل که از همه طرف جریان پیدا میکند. و قدرت تا آنجا که دائمی، مکرر، با ثبات، و زاینده است عبارت است از نتیجه جمعی آنچه همه این تحرکهای جزئی [در اینجا و آنجا] حاصل میشود. رشتهای است که همه این تحرکها را به یکدیگر میپیوندد و بدانها اجازه میدهد تا به نوبت فعالیت خاص خود را ظاهر سازند[7]»
دانش (معرفت)
دیدگاه سنتی درباره دانش و به ویژه دانش علمی، این است که دانش را عدهای از نوابغ خلاق و منفرد، چون انیشتین و پاستور پدید آوردهاند. آنها را انسانهایی استثنایی قلمداد میکنند که توانستهاند از ایدههای سنتی زمانه خود فراتر روند و چشماندازهای نظری تازه و ایدههای یکسره نو را صورتبندی کنند. به همین شیوه، تاریخ اندیشه فلسفی را نیز غالبا با پرداختن به اندیشمندانی چون هگل و ویتگنشتاین توصیف میکنند، اندیشمندانی که به زعم بسیاری، مسیر کوشش فکری را تغییر دادهاند. قصد فوکو این است که برای این فرآیند تولید شناخت، الگوی ناشناستر، نهادیتر و قانونمندتری عرضه کند. همان طور که یان هانتر میگوید: «کوشش فوکو این است که برای شناخت آنچه مردان و زنان اندیشیدهاند تاریخهایی عرضه کند؛ صورتبندی تازهای که او از مفهوم «گفتمان» به دست میدهد ریشه در همین کوشش او دارد. تاریخهای فوکو تاریخ اندیشهها، باورها یا تاثیرگذاریها و تاثیرپذیریها نیست؛ تاریخهای او حتی شرحی بر این نکته نیست که چگونه بسترهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، اندیشهها و باورها را شکل دادهاند، بلکه بازسازیهایی است از شرایط مادی اندیشه یا دانشها. این تاریخها در واقع بازتاب کوشش او است در راستای فراهم آوردن چیزی که خود آن را دیرینهشناسی شرایط مادی «اندیشه/دانش»ها مینامد، شرایطی که نمیتوان آنها را به ایده «آگاهی» یا ایده «ذهن» تقلیل داد.»[8]
بنابراین او به دانستههای یک عصر چندان علاقه نشان نمیدهد؛ علاقه او بیشتر به بررسی «شرایط مادی اندیشه» است، فرآیندهایی که طی آن شناخت به برخی واقعیتها و نه برخی دیگر تعلق میگیرد. تمرکز فوکو بر سازوکارهایی است که از طریق آن دانش شکل میگیرد و تولید میشود و این امر علوم انسانی را نیز شامل میشود، علومی که البته فوکو در حوزه آنها فعالیت میکند.
قصد فوکو این است که در ماهیت بدیهی رشتههایی چون جامعهشناسی و روانشناسی چون و چرا کرده، به بررسی این نکته بپردازد که انسانها چگونه در مورد نوع بشر میاندیشیدند پیش از آنکه این رشتهها پدید آیند و چه فرآیندهایی امکان مطالعه «انسان» به عنوان یک ابژه را فراهم آورد[9].
قدرت و دانش
فوکو دانش را پیوند روابط قدرت با جست و جوی اطلاعات توصیف میکند و آن را «قدرت/ دانش» مینامد. او در مقالهای تحت عنوان «بحث زندان» مینویسد: «غیر ممکن است که قدرت بدون دانش اعمال شود و غیر ممکن است که قدرت منشا دانش نباشد.[10]» همچنین مینویسد: «هیچ قدرتی بدون اکتساب دانش، یا بهخود تخصیص دادن آن، یا توزیع و یا توقیفاش اعمال نمیشود. در این سطح، ما از یک سو دانش را داریم و از سوی دیگر جامعه را، یا علم و دولت را، ما واجد شکلهای اساسی «قدرت/دانش» شدهایم.[11]»
بنابراین، هرجا که در روابط قدرت میان گروههای مردمی یا میان نهادها و دولت با عدم توازن روبهرو باشیم، فرآیند تولید دانش هم در کار خواهد بود. به عبارت دیگر رابطه قدرت و دانش از نظر فوکو رابطه استلزام است و این دو مستلزم یکدیگرند. چنانکه در کتاب «انظباط و تنبیه: تولد زندان» مینویسد: «ما باید این را بپذیریم که قدرت موجد معرفت است (نه اینکه صرفا مروج آن باشد از آن رو که ترویج معرفت به قدرت خدمت میکند، و یا آنکه صرفا بکار برنده آن باشد، زیرا معرفت برای قدرت مفید است)، و باید بپذیریم که قدرت و معرفت مستقیما مستلزم یکدیگر هستند، و اینکه هیچ نوع رابطه قدرت، بدون یک حوزه معرفتی مرتبط با آن موجود نیست، و هیچ نوع معرفتی یافت نمیشود که در آن واحد هم مسبوق به روابط قدرت نباشد و هم آن را به وجود نیاورد.[12]»
فوکو استدلال میکند که به خاطر عدم توازن نهادینه شده در روابط قدرت میان مردان و زنان در کشورهای غربی، تولید اطلاعات درباره زنان رواج بیشتری دارد؛ از این رو است که در کتابخانهها کتابهای بسیاری درباره زنان و کتابهای کمی درباره مردان یافت میشود و به همین منوال، کتابهای بسیاری درباره طبقات کارگر و کتابهای کمی درباره طبقات متوسط به چشم میخورد. بسیارند کتابهایی که درباره مسائل سیاهپوستان نوشته شدهاند، اما در مورد سفیدپوستان چنین نیست. معمولا تحلیلی از دگرجنسخواهی عرضه نمیشود، در حالی که همجنسخواهی موضوع بسیاری از مطالعات است. این وضعیت در حال تغییر بنیادین بوده و مطالعاتی در مورد دگرجنسخواهان و علوم انسانی بر کسانی متمرکز است که از جرگه حاشیه نشین شدگاناند[13].
فوکو استدلال میکند که ابژه چنین پژوهشهایی را غالبا انسانهایی تشکیل میدهند که از موضع چندان قدرتمندی برخوردار نیستند. او به جای مسلم انگاشتن این فرض که کاروان اندیشه و دانش را اندیشمندان منفرد پیش میبرند، قدرت/دانش را این چنین توصیف میکند: «قدرت/دانش» نیرویی انتزاعی است که تعیین میکند که شناخت به چه چیزی تعلق خواهد گرفت. همچنین ابراز میدارد: «سوژهای که فاعل شناخت است، ابژهای که متعلق شناخت است و حالتهایی که شناخت به خود میگیرد، همه را باید از نتایج بیشمار استلزامات بنیادی قدرت - دانش و دگرگونیهای تاریخی آنها به شمار آورد. در یک کلام، تولید پیکره دانش را نباید محصول فعالیت فاعل شناخت قلمداد کرد، چه دانشی که به نفع قدرت است و چه دانشی که در برابر قدرت مقاومت میکند. آنچه که شکلها و قلمروهای ممکن دانش را تعیین میکند، در واقع، قدرت-دانش و فرآیندها و کشاکشهایی است که قدرت دانش پشت سر میگذارد؛ چراکه قدرت - دانش خود از همین فرآیندها و کشاکشها برساخته شده است[14].
ایده وابستگی دانش به قدرت در جلد یکم تاریخ جنسیت با عنوان «اراده به دانستن» که به سال 1976 انتشار یافت بسط بیشتری می یابد. فوکو استدلال میکند که: «اگر قدرت چیزی جز یک نیروی سرکوبگر نبودهاست، اگر قدرت کاری جز نه گفتن نداشته است، در این صورت واقعا فکر میکنید که ما اجباری به اطاعت از آن داشتهایم؟ مضمون این سخن آن است که باید، جدا از سرکوبگری، چیز دیگری در کار باشد که مردم را به سازش و تطبیق دادن خود با وضعیت قدرت سوق میدهد. او در همان جلد یکم تاریخ میل جنسی استدلال میکند که درحالی که شیوههای انظباطی در حوزههایی مانند جرمشناسی و مسائل آموزشی سبب تبدیل انسان به ابژه یا موضوع شناسایی میشود، شیوههای بهکار گرفتهشده در دانشهایی که به امور جنسی مربوط میگردد انسان را به یک فاعل شناسایی که ناظر به احوال خویش است مبدل میسازد. فوکو مدعی است که آدمیان به زعم خود، خود را از سلطه الگوهای جنسی و اخلاقی قدرت قدیم آزاد میسازند اما غافلاند از اینکه در دام الگوهای قدرت تازه افتادهاند. قدرت جدید با دو ابزار تاکید بر استفاده از تن و بدن و تنظیم جمعیت سلطه خود بر افراد را اعمال می کند[15]. او در ادامه به شرح نگرانیهایی میپردازد که در سده نوزدهم در مورد استمنای پسربچهها به وجود آمد و نشان میدهد که این نگرانی چگونه به انتشار دستورالعملها و سفارشنامههایی در باب نحوههای منع یا جلوگیری از این عادت انجامید، که این امر به نوبه خود، نوعی نظارت تمام عیار بر پسران را در پی داشت. فوکو به جای این که این پدیده را صرفا نوعی سرکوبگری کودکان و نظارت بر امیال و عادات جنسی آنان قلمداد کند، در قدرت / دانش استدلال میکند که این پدیده در واقع «جنسی شدن بدن کودکان، جنسی شدن ارتباط بدنی میان پدر و مادر و فرزند و جنسی شدن قلمروی خانواده را در پی داشت... قدرت پیش از این سرکوبگر میل جنسی بوده، اما اکنون میل جنسی محصول مثبتی از قدرت است.[16]»
تولید واقعیت
در نگاه فوکو، این قدرت/دانش است که واقعیتها را تولید میکند و دانشمندان منفرد صرفا محملها یا پایگاههایی هستند که دانش در آنها تولید میشود. او می نویسد: «در واقع قدرت، توانایی خلق دارد. قدرت، واقعیت را، قلمرو اشیاء و موضوعات، و آیین حقیقت (صدق) را خلق میکند. فرد و معرفتی که ممکن است از وی تحصیل شود به همین خلق و ایجاد تعلق دارند[17].» بنا بر این تلقی از نظر فوکو قدرت علاوه بر جنبههای فسادآور و مخرب و سرکوبگری که به همراه دارد، واجد جنبههای مثبت نیز هست و به این اعتبار نیرویی صرفا منفی به شمار نمیآید چراکه او قدرت را منشا حقیقت و معرفت به شمار میآورد و چنانکه قبلا اشاره شد جامعه را محصول روابط قدرت در سطوح گوناگون معرفی می کند[18].
فوکو استدلال میکند که دانش جستوجویی ناب در پی «حقیقت» نیست و این قدرت است که در فرآیند اطلاعات وارد عمل میشود و در نهایت تعیین میکند که بر چه چیزی باید برچسب «واقعیت» زده شود. برای اینکه چیزی یک «واقعیت» به شمار آید، باید از سوی صاحبان قدرت فرایند تصویب را به طور کامل پشت سر گذارد. به عنوان نمونهای از این فرآیند پیچیده طرح و انتخاب، که طی آن چیزی تبدیل به «واقعیت» میشود به این نکته توجه کنید که غربیان چگونه مایلند که تصاویر نشان داده شده در گزارشهای جزئی تلویزیون را «درست» و «واقعی» قلمداد کنند. اما پیش از آنکه این تصاویر به صفحه تلویزیون آنها راه پیدا کنند، فرآیند پیچیده و طولانیای از ویرایش و سانسور را پشت سر میگذارند که آنها غالبا به آن توجه نمیکنند. نمونههای بسیاری از این موارد در اخبار و گزارشهای رسانههای غربی درباره جنگ افغانستان و عراق قابل رصد کردن است[19].