خداوند چه ویژگی ها و خصوصیاتی برای انبیاء در قرآن ذکر کرده است. قرآن به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تاکید می کند که اگر ما برای تو قصه می گوییم، اگر داستان انبیاء(علیه السلام) را می گوییم، از آن چهار هدف داریم وگرنه منظور ما از این داستان گویی، نمی خواهیم قصه بسرایم. «کلا نقص علیک من انبا الرسل»،[1]
«ما همه اخبار، صفات و داستان انبیاء را برای تو نگفتیم»
بعضی از آنها را برای تو می گوییم تا به چهار هدف، ویژگی و خصوصیت برسیم.
«لنثبت به فوادک»[2] «می خواهیم تا قلبت تثبیت بشود»، آرام بشود و اگرسختی هست، بدانی قبلا هم بوده؛ اگر نداری هست، ببینید زمان انبیاء هم بوده؛ اگر فقدانی هست، قبلا هم بوده است؛ «نقص علیک من انبا الرسل».[3] ما چهار هدف از داستان گویی برای تو داریم: یکی، می خواهیم قلبت تثبیت شود و مطمئن باشی. دوم، «و جاءک جاءک»؛ می خواهیم برای تو و برای مؤمنین این چیزها را بیان کنیم. «الهی هذه الحق»،[4] روشن بشود که انبیا حق بودند و فرعون ها و نمرودها باطل بودند. سوم، موعظه می خواهیم؛ موعظه و نصیحت باشد. بالاخره یک بخشی از تاریخ چند هزار ساله را برای تو می گوییم تا برای مردم موعظه، تذکر و یادآوری باشد. «و ذکری للمومنین»،[5] خداوند چقدر زیبا در این آیه، هدف داستان گویی را بیان کرد. «لنثبت به فوادک»، تا اینکه تثبیت قلب بشود، حقانیت روشن بشود، وعظ و تذکر برای مومنین باشد. دائما هم در قرآن یادآوری می کند: «واذکر فی الکتاب ادریس»،[6] «واذکر فی الکتاب ابراهیم»،[7] «و اذکر فی الکتاب اسماعیل».[8] ای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همیشه داستان حضرت ادریس(علیه السلام)، جریان حضرت اسماعیل(علیه السلام)، جریان حضرت ایوب(علیه السلام) و جریان حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به یاد بیاور. برای مردم بگو؛ چون اثر تربیتی، موعظه، ذکر و تذکر در آن است.
البته یک گفتگوی زیبایی بین رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اباذر رد و بدل شد که مربوط به بحث ما است. روایت در کتاب «معانی الاخبار» شیخ صدوق است. مرحوم صدوق خودش هم این را به عنوان اعتقاد خودش اظهار کرده و در کتاب «اعتقادات»ش آورده است.
یک وقتی اباذر از حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) راجع به پیغمبرها سوال کرد: یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، انبیا چند نفر بودند؟ حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: 124 هزار. اباذر پرسید: چند تا از آنها کتاب داشتند؟ فرمود: 104 نفر کتاب داشتند. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، چند تا از آنها مرسل بودند؟ دین آورده بودند؟ فرمود: 313 تا. چند تا عرب زبان بودند؟ فرمود: 4 تا.[9] چند تا به زبان سوریانی بودند؟ چند تا به آن زبان بودند؟ یکی یکی این گفتگو بین پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اباذر رد و بدل شده و از همین جریان ما می گوییم که همه پیامبران 124 هزار نفر بودند والا قرآن داستان و جریان و نام 26 پیغمبر را بیشتر نگفته است. حالا بین 25 یا 26 نفر اختلاف است. علامه طباطبایی می گوید: 2 تا حضرت اسماعیل(علیه السلام) داشتیم، یکی پسر حضرت ابراهیم(علیه السلام) است و یکی هم اسماعیل صادق الوعد. اگر اسماعیل ها را 2 تا حساب کنیم 26 تا می شود. اگر یکی بگیریم 25 تا می شود.
این که بعضی ها می پرسند، آقا در کشورهای مغرب زمین، کشورهای افق دور، آیا پیغمبر بوده یا نه؟ مطمنناً اگر انسان بوده، پیغمبر هم بوده است؛ چون خود قرآن می فرماید: پیامبر، ما بعضی از داستان ها را برای تو گفتیم. «ما لم نقصص علیک».[10] و بعضی ها را هم برای تو نگفتیم. «قصصنا علیک»[11] نگفته ها بیشتر از گفته ها است. ما چه می دانیم 124 هزار پیغمبر چقدر از آنها در مغرب زمین و چقدر در آسیا بودند. لذا مطمئناً، اگر جایی انسان بوده، نبی هم بوده است؛ چون خود قرآن می فرماید: «لقد بعثنا فی کل امه».[12] منتهی، چرا داستان های کشورهای آسیایی از جمله منطقه بیت المقدس، فلسطین، احقاف و بابل بیشتر در قرآن آمده است؟ چون با فرهنگ حجاز بیشتر جور در می آمده است. قرآن بیشتر این ها را بیان کرده است. دلیل نمی شود که در جاهای دیگر نبی و پیامبر نبوده باشد.
اگر انسانی، تمدنی و فرهنگی بوده حتماً پیامبری هم بوده است. این از قرآن کریم استفاده می شود، ولی قرآن 25 یا 26 مورد بیشتر نام نبرده و داستان ذکر نکرد است. البته نام بعضی ها را هم غیرمستقیم بیان کرده است. همه انبیای الهی از میان مردها بودند و ما نبی زن نداشتیم. علتش هم این است که نبوت یک مقام اجرایی است، یک مقام تصمیم گیری و حضور در جامعه است. نبی جهاد دارد؛ زن نمی تواند جهاد کند، جهاد بر زن نیست. نبی قضاوت دارد، نبی حضور در جمع و حضور در سفرها و ملاقاتهای سیاسی دارد، یک شخصیت اجرایی است. ولایت بین زن و مرد فرق نمی کند، زهرای مرضیه(سلام الله علیها) ولی الله است، به مقام ولایت رسیده اما نبوت و رسالت فقط در آقایان و مردها بوده است. به خاطر همین است که یک مقام اجرایی است، مثل خود امامت که اقتضای کارهای اجرایی دارد، قضاوت دارد، جهاد و درگیری دارد، ملاقات دارد. به همین جهت است که در میان مردها انبیای الهی مبعوث شدند و در همه مناطق مبعوث شدند و اهداف مشترکی داشتند.
قرآن راجع به انبیا نکات ویژه ای دارد. من امسال دهه صفر، در بالا سر حرم راجع به دعاهای انبیا در قرآن صحبت کردم. گفتم انبیا دعاهایی داشتند. حضرت موسی(علیه السلام)، «رب اشرح لی صدری».[13] یا حضرت ابراهیم(علیه السلام) آن دعای مفصلّش که این عبارت «الحقنی بالصالحین»[14] بخشی از آن دعا است. پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، «رب زدنی علما».[15] اصلاً ده شب راجع به نیایش های انبیا(علیه السلام) در قرآن بحث کردیم. حالا هم من نمی خواهم داستان های انبیا(علیه السلام) در قرآن را وارد بشوم بلکه می خواهم ویژگی ها و خصوصیاتی که قرآن برای انبیا(علیه السلام) ذکر کرده را بیان کنم. درست است که همه انبیا(علیه السلام) یکی هستند ولی مردمانشان که یکی نبودند؛ زمان یک پیغمبر مشکل اقتصادی بوده، کم فروشی بود مثل حضرت شعیب(علیه السلام). زمان یک پیغمبر مشکل غریزه جنسی بوده مثل حضرت لوط(علیه السلام) و مردمش گرفتار مسائل جنسی بودند. زمان یک پیغمبر لجاجت و تند خویی بوده مثل حضرت نوح(علیه السلام) که قرآن می فرماید:
«جعلوا اصابعهم فی اذانهم»،[16]
«انگشت در گوش می کردند که حرف آنها را گوش ندهند.»
زمان یک پیغمبر جاهلیت بوده مثل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود ما. نوع امت ها چون فرق می کند لذا، نوع موضع گیری انبیا(علیه السلام) هم به تناسب آنها فرق می کند مثل ائمه(علیه السلام). شما نمی توانید بگویید مثلاً امام حسین(علیه السلام) فقط شجاع بود، نه. همه ائمه(علیه السلام) شجاع بودند. برای امام حسین(علیه السلام) صحنه ای پیش آمد که شجاعتشان را نشان دادند. برای امام صادق(علیه السلام) پیش نیامد که بجنگد یا در مورد علم بگویید: امام صادق(علیه السلام) مثلاً علم فقط ویژگی ایشان است، نه. آقا امام عسکری(علیه السلام) هم همان است منتهی برای امام عسکری(علیه السلام) پیش نیامد که علمشان را مثل امام صادق(علیه السلام) ابراز کند. یک وقت یک صفاتی برای یک کسی زمینه اش پیدا می شود و برای کسی پیدا نمی شود. حضرت شعیب(علیه السلام) باید زمینه گناه اقتصادی را از بین ببرد. حضرت لوط(علیه السلام) باید زمینه گناه جنسی را از بین ببرد. زکریای آدم به یک شکل دیگر و حضرت ایوب(علیه السلام) و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به یک شکل دیگر. لذا، بحث من ان شاءالله این چند روز که فکر می کنم بحث نو و خوبی هم باشد، در این رابطه است. سعی هم می کنم یک مقداری سطحش را در زندگی ائمه(علیه السلام) هم مثال بزنم، تاریخ بگویم، قرآن بگویم تا یک مقداری بتوانیم ملموسش کنیم. ما راجع به انبیا(علیه السلام) فقط یک چیزی شنیدیم و رد شدیم ولی واقعاً ببینیم این بزرگان، این شخصیت هایی که قرآن کریم مرتب به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم یادآوری می کند: «فاصبر کما صبر اولوالعزم»،[17] به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سفارش می کند، «تو هم مثل انبیای سابق صبور باش»، مثل انبیای سابق استقامت داشته باش، داستان انبیای سابق را ببین.
امروز بحث من این است، هدف مشترک انبیا(علیه السلام) چه چیزی بوده است؟ پنج هدف را من می گویم و امروز بحث را جمع می کنم. روی این پنج هدف چیزی که همه آن ها دنبالشان بودند، ما با هدف های فرعی کار نداریم. حضرت لوط(علیه السلام) می خواست با گناه همجنس بازی مبارزه کند. خوب این یک هدف فرعی بود ولی برای خودش اصلی است و اما در همه انبیا(علیه السلام) این نبوده؛ چون گرفتار این مورد نبودند. حضرت موسی(علیه السلام) می خواست مردم، از زیر یوغ فرعون بیرون بیایند. بله، این ها را من کاری ندارم. هدفی که همه به دنبالش بودند و زندگی خود را فدا کردند. اگر می خواهید خلق و خوی انبیا(علیه السلام)، خلق و خوی نبوی پیدا کنید. اگر می خواهید بگویید، امن الرسول، مگر نمی گویید: هر شب چقدر سفارش شده، «امن الرسول بما انزل الیه من ربه».[18] می گویید، انبیا(علیه السلام) مومن بودند به آنچه که خدا نازل کرده، ما هم ایمان داریم. «و المومنون».[19] ما مومنان و ما متدینین، هم به انبیا(علیه السلام) ایمان داریم. مگر نمی گویید، ما همه انبیا(علیه السلام) را قبول داریم. اگر امروز به حضرت عیسی بن مریم(سلام الله علیها) جسارت بشود، مسلمان ها عکس العمل نشان می دهند. اگر به حضرت ابراهیم(علیه السلام) توهین بشود، مسلمان ها عکس العمل نشان می دهند. چرا؟ چون گفت:
«اوتلوا بالمعنی من القران و قل لا نفرق بین آحاد الرسل».
«ما بین انبیا(علیه السلام) فرق قائل نیستیم»،
همه یکسان هستند، تنها تفاوت رتبه دارند؛ خود قرآن هم می فرماید: «فضلنا بعضهم علی بعض».[20] مثل یک کلاسی که دانش آموزان آن با هم تفاوت دارند، مثل یک مجموعه ای که با هم فرق دارند، انبیا(علیه السلام) نیز با هم تفاوت هایی دارند. پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از همۀ آنها بالاتر است. اما عرض ما این است که «لا نفرق بین آحاد الرسل» خورشید را در هر خانه ای که بروید، می بینید که یک تکه آفتاب است. آفتاب خانه ما با آفتاب خانه شما فرق ندارد، این آفتاب به این سرزمین، آن آفتاب به آن صحرا و آن آفتاب به کف رودخانه تابیده است. هر کجا آفتاب تابیده، وقتی جمع می کنیم، همه این انوار به یک جا برمی گردد. حال این پنج ویژگی انبیا چیست؟ من این را عرض کنم می خواهم یک درس عملی هم بگیریم. اگر می خواهی خلق و خوی انبیا(علیه السلام) را پیدا کنید، این پنج ویژگی را در زندگیتان رعایت کرده و روی آن سفت و محکم بایستید و کوتاه نیایید.
ویژگی اول، دعوت به توحید و مبارزه با شرک است. همه انبیا(علیه السلام) حرف اولشان این بود: «لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله»،[21] خدای واحد. اجازه سوء ظن به خدا، شرک به خدا، تفکر در ذات خدا و شبهه در خدا به این معنا که انکار کنی و شریک قائل شدن برای خدا به هیچ کس ندهی. چرا این قدر ریا در اسلام و در دین بد شمرده شده است؟ چرا این قدر شرک مزمت شده است؟ چرا خدا همه گناه ها را غیر از شرک می بخشد؟ «ان الله یغفر الذنوب جمیعا»،[22] همه را می بخشد اما «لا یغفر ان یشرک»،[23] شرک را نمی بخشد. توحید و وحدانیت خدا، این حرف همه انبیا(علیه السلام) بوده است. در روایتی از مرحوم صدوق(اعلی الله مقامه شریف) در کتاب «معانی الاخبار» می گوید: حضرت آدم ابوالبشر(علیه السلام)، خدا به او وحی کرد و فرمود: آدم، چهار چیز همیشه در ذهنت باشد، یک: مال من است. دو: مال تو است. سه: بین من و تو است. چهار: بین تو و مردم است. این چهار رابطه را حفظ کن. حضرت آدم فرمود: خدایا این ها چیست؟ فرمود: یک: آنی که مال من است، توحید هست.
«ان اعبدونی هذا الصراط المستقیم».[24]
می دانید که همین اصل غالباً در نهضت های انبیا(علیه السلام) هم دچار خدشه شده است. قوم حضرت موسی(علیه السلام) سراغ سامری رفتند. قوم حضرت عیسی(علیه السلام) سراغ اینکه او پسر خداست، رفتند. در همۀ قوم ها قابل مشاهده است. در میان شما مسلمان ها فرقه هایی به نام مجسمه پیدا شد. خدا را جسم خواندند، فرقه هایی پیدا شد و گفتند: خدا را می شود در قیامت دید، رویت کرد. این انحراف دشمن هم به اینجا زده است.
امروزه مکرر گاهی جوان های عزیز تماس می گیرند، سوال می کنند: آقا برای ما درباره ی خدا شبهه پیدا می شود. در سایت ها هم می فرستند، خدا را چه کسی آفریده است؟ برای چه ما را آفریده؟ اصلاً ما نمی خواستیم بیاییم. چرا می خواهد به بهشت برود؟ چرا برویم جهنم؟ چرا و چرا هایی که در ذهن ها شبهه ای می آفریند.
یک آقایی می گفت: من جوانم و یک سال نماز را به خاطر این شبهات کنار گذاشتم. جمکران بودم، پدرش گریه می کرد و گفت: آقا یک سال است که می گوید: اصلاً خدا ما را برای چه آفریده است؟ تو چرا اصلاً ما را به دنیا آوردی؟ چرا اصلاً این عالم درست شده؟ گفتم: این تلفن من را به او بده و بگو زنگ بزند. گفتم: این شبهه ها خیلی سطحی است و با ده دقیقه بحث از بین می روند. شب زنگ زد. جوان گفت: خدا چرا ما را آفریده؟ گفتم: اولاً که شما را که پدر و مادرت واسطه شدند، اگر پدر و مادر شما نبودند، شما هم نبودی. حالا خلقت به خدا برميگردد، اما بالاخره واسطهاش والدین هستند. اما این چرایی و این سوال اصلاً سوال اشتباهي است. اگر یک جایی یک منبع نور بود، نور نداد به او اشکال نمیگیرند. اگر یک کسی عالم بود و علم خود را ابراز نکرد از علمش اشکال نمیگیرند. اگر یک کسی ثروتمند بود، ثروتش را گذاشت از بین رفت و به کسی کمک نکرد، اشکال میگیرند. تو که داشتی چرا ندادی؟ تو که نور داشتی، چرا تاریکی دیدی و ساکت ماندی؟ تو که علم داشتی چرا عیان نکردی؟ گفتم: خود شما. گفت: بله قبول است. گفتم: بسیار خوب، خدا فیاض است و مرکز همه خوبیهاست. خدایی که فیاض است باید این فیضش را نشان بدهد. فیضش با همین آفرینش، با این خلقت است. خواسته فیض را ارائه کند و محروم نکند. اگر نمیکرد، اشکال وارد بود که فیاض و غنی و ملک و قدوس و سلام و مومن و مهیمن، چرا اینها را بروز نداده است. اما حالا بروز داده. ببین از درون آن، علی بن ابیطالب(علیه السلام) بیرون میآید؛ سلمان میآید، اباذر میآید. شبهه را عوض کرد و گفت: این قبول، ولی چرا ما زمان علی بن ابیطالب(علیه السلام) نبودیم که خوب باشیم؟ اگر من هم زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودم، مثل علی بن ابی طالب(علیه السلام) میشدم گفتم: اولاً که خیلیها زمان علی بن ابیطالب(علیه السلام) بودند و مثل او نشدند. دیدن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امام(علیه السلام) دیدن، دلیل خوب بودن نیست. همین الان چقدر آدمهای خوب داریم؟ نه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دیدند و نه امام(علیه السلام) را. شمر هم امام(علیه السلام) را دیده بود. مگر شمر امام حسین(علیه السلام) را ندید؟ مگر آدمهایی نبودند مثل ابوجهل که مرتب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میدیدند؟ دیدن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شرط هدایت نیست. مگر الان ما نداریم افرادی در عرفا، در علما، بحرالعلومها، مقدس اردبیلیها. امام(علیه السلام) دیدند؟ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دیدند؟
بعضی از شبهات را، میخواهم عرض کنم دشمن روی اینها دست گذاشته، شبهه پراکنی میکند. توحید را شما میدانید. من یک گزارشی اخیراً میخواندم که چقدر مسیحیت روی تثلیث در دنیا تبلیغ میکند که توحید را بگیرد. یک آقایی یک شب جلوی من را در همین قم گرفت و گفت: آقا، در یکی از شهرستانهای ایران برادرم و همسرش رفتند مسیحی شدند. من خیلی ناراحت شدم. گفتم: آخر روی چه اساسی، روی چه منطقی؟ گفت: روی همین تبلیغات سایت و تبلیغاتی که در اینترنت و جاهای دیگر گسترده شده است. حالا من وقت کنم یک روز گزارش را برای شما میآورم، میخوانم که چقدر تبلیغات انسان را از این توحید بیرون ميکشد. به این اصل متاسفانه گاهی خودمان هم دامن میزنیم، با غلوی که راجع به اهل بیت(علیه السلام) میکنیم، با اشعاری که راجع به اهل بیت(علیه السلام) میخوانیم و اینها را میبریم در حد خالقیت که خودشان راضی نیستند. تمام امور به خدا برمیگردد. «لا موثر فی الوجود الا الله»،[25] شفاعت به اذن الله، توسل به اذن الله، شفا به اذن الله، بله. ائمه(علیه السلام) واسطه هستند. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واسطه است. «اغناهم الله و رسوله».[26] باید آنها را واسطه قرار داد، «الا تقدموا بین یدی الله و رسوله».[27] اما نه اينكه توحید را کنار بزنی و آنها را اصل قرار بدهی. همه تلاش انبیا(علیه السلام) این اصل بود. خداوند به حضرت آدم(عليه السلام) فرمود:
چهار چیز در ذهنت باشد. یک: برای من است آن هم توحید. دو: برای تو و آن هم جزا، جزای تو را من میدهم. سه: آنی که بین من و تو است، دعا و اجابت است. تو دعا کن من اجابت میکنم. «ادعونی استجب لکم».[28] چهار: آنی که بین تو و مردم است. آنی که برای خودت نمیپسندی، برای مردم هم نپسند. تمام حرفهای خدا، در این حدیث قدسی است. خداوند برای حضرت آدم(علیه السلام) در چهار کلمه جمع کرده است. راجع به من، توحید. راجع به تو، جزا. راجع به من و تو، دعا و اجابت. راجع به تو و مردم، بپسند آنچه برای خود می پسندی.[29]
رسول گرامی اسلام حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «در تمام ادوار گذشته این حدیث را عنایت کنید.» فرمود: کلمهای بالاتر و با ارزشتر از «لا اله له الا الله»، پیدا نکردم.[30] درحدیث دیدم، حضرت نوح(علیه السلام) وقتی سوار کشتی شد؛ آدم هیچ خشکی نباشد وحشت میکند، همه جا آب بود. اگر کشتی فرو برود چه میشود؟ آن هم آبی که از بالا و پایین جوشیده است. یک وقت در دلش یک خوفی پیدا شد که نکند این کشتی زیر آب برود. خطاب شد، آدم، هزار مرتبه بگو: «لا اله الا الله» تا نجات پیدا کنی.[31] این به ما خط هم میدهد که گفتن هزار مرتبه «لا اله الا الله» نجات از غرق شدن در شبهات است. حضرت نوح(علیه السلام) از این مطلب خوشحال و شاد شد. این روایت از امام رضا(علیه السلام) است. علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمود: حضرت نوح(علیه السلام) وقتی کشتی او آرام شد و روی خشکی نشست، دستور داد: روی انگشترش، روی نگینش این را حك کنند: «لا اله الا الله الف مره»[32] تا همیشه نگاه کند و یادش باشد؛ یعنی هزار مرتبه «لا اله الا الله».
این اولین اصلی که انبیای عظام، ما را به آن دعوت کردند، اصل توحید است. اصل دومی که انبیای الهی(علیه السلام) به او دعوت کردند، پرهیز از اختلاف و دودستگی است.
«کان الناس امه واحده»[33]
«اول عالم، مردم یکی بودند و اختلاف نداشتند.»
«فبعث الله النبیین و مبشرین و منذرین».[34] پیغمبرها که آمدند، مردم را دعوت به دین کردند. بين عدهی موافق و عدهی مخالف اختلاف پیدا شد. یکی از اهداف انبیا(علیه السلام) این بود که این اختلافها را کنار بزنند و وحدت ایجاد کنند. دودستگی را از بین ببرند.
خدا به حضرت داوود(علیه السلام) میفرماید: «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»،[35] «بين مردم حكم كن در آنچه اختلاف كردهاند. چقدر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تلاش کرد. در مدینه جنگ بود، درگیری بود؛ اینها را آرام کرد. بین اوس و خزرج درگیری بود، آنها را آرام کرد. خانوادهها را به هم مهربان کرد؛ دلها را هم به نزدیک کرد؛ همیشه سفارش کرده كه،
«من حسن فی هذا الشهر خلقه کان له جواز علی الصراط».[36]
«هرکس در ماه رمضان خوش اخلاق باشد، از صراط عبور میکند.»
و همچنین هرکه صله رحم کند. اینقدر به آن تاکید ميكردند. پس دومین هدف انبیا(علیه السلام) اختلاف زدایی است.
هدف سوم، تعدیل غرایز و تزکیه نفوس است. آدم غرایزی دارد، شهوت دارد، غضب دارد. یکی از اهداف انبیا(علیه السلام) این است که: «یزکیهم»،[37] این غرایز را تعدیل کنند و نگذارند بشر جلوی اینها را آزاد بگذارد. اجازه دهيد واضحتر بگویم. آدم یک غرایزی دارد. دو برخورد با غرایز شد؛ یک، برخوردی که کاتولیکهای مسیحی کردند و گفتند: رهبانیت، ترک دنیا، مبارزه با غضب و مبارزه با شهوت، ازدواج نکن، همسر اختیار نکن، به جامعه نيا و ترک دنیا كن، ولی این جواب نداد. امروز آنقدر در خود کلیساها و بین پاپها و بین افرادی که خودشان مروج مسیحیت هستند، این مسائل و فسادها پیدا شده که در مردم عادی نیست. گزارشهایش در بولتنها میآید که چقدر آمار و ارقامی که مسیحیت و اسقفها و پاپهایی، دچار این انحرافات شدند ولی این هم جواب نداد. راه دوم، فروید به دیگران گفت: آقا غریزه را آزاد بگذار و بگذار هر طور میخواهد عمل کند، هر طور که میخواهد پیش برود، این هم جواب نداد. غرب به انزوا و به انحراف کانون خانواده و از هم پاشیده شدن کشیده شده است. جمعیت کشورهای اروپایی رو به کاهش شدید است. چرا؟ چون آزادی جنسی که آمد، دیگر میل به ازدواج و میل به تشکیل خانواده و اولادداری و این مسائل پیش نمیآید.
زماني كه اسلام آمد، تعادل را نيز با خود آورد. اسلام برای غرایز حد و مرز گذاشت. انبیا(علیه السلام) آمدند بگویند: غریزه ارضا شود. شجاعت شهوت نسبت به همسر، نسبت به خانواده حلال باشد اما حد و مرزها کنترل و رعایت شود. در روایت دیدم وقتی قوم حضرت موسی(علیه السلام) با فرعونیها درگیر شدند، یکی یکی شهرها را فتح میکردند؛ پیروزی بعد از پیروزی که یک وقت خوف گرفت فرعونیها را كه چه کنند؟ حضرت موسی(علیه السلام) میتازد، دارد پیش میرود. قوم حضرت موسی(علیه السلام) غالب میشوند و شهرها را یکی یکی فتح میکنند. پیش بلعم باعورا رفتند. بلعم باعورا، اسم اعظم میدانست. قرآن کریم میفرماید: وقتی تصمیم گرفت با پیغمبر خدا در بیفتد، اسم اعظم را خدا از او گرفت. «فانسلخ منها»،[38] دیگر نتوانست دعا کند که دعایش مستجاب بشود. پیش همسرش رفتند. این روایت است. همسر او را تحریک کردند که بلعم را تحریک کند، به حال این پیروزیهایي که قوم حضرت موسی(علیه السلام) پیدا میکنند، یک فکری کند. قوم و لشکرخودش را جمع کرد و گفت: بیایید زنان، خودتان، دخترانتان و دختران باکره را آرایش کنید و میان قوم حضرت موسی(علیه السلام) بفرستید تا فساد ايجاد كنند و این فساد موجب میشود که اینها دیگر نتوانند بجنگند و این کار را کردند.[39]
حجةالاسلام والمسلمین رفیعی
[1]. همان.
[2]. سوره هود، آیه120.
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6]. سوره مریم، آیه56.
[7]. سوره مریم، آیه41.
[8]. سوره مریم، آیه54.
[9]. بحارالانوار، ج74، ص72.
[10]. سوره غافر، آیه78.
[11]. همان.
[12]. سوره نحل، آیه36.
[13]. سوره طه، آیه25.
[14]. سوره شعراء، آیه83.
[15]. سوره طه، آیه114.
[16]. سوره نوح، آیه7.
[17]. سوره احقاف، آیه35.
[18]. سوره بقره، آیه 285.
[19]. همان.
[20]. سوره بقره، آیه 253.
[21]. سوره نحل، آیه 36.
[22]. سوره زمر، آیه 53.
[23]. سوره نساء، آیه 48.
[24]. سوره یس، آیه61.
[25]. بحارالانوار، ج5، ص150.
[26]. سوره توبه، آیه74.
[27]. سوره حجرات، آیه1.
[28]. سوره غافر، آیه60.
[29]. الکافی، ج2، ص146.
[30]. الکافی، ج2، ص516.
[31]. مستدرک الوسائل، ج3، ص303.
[32]. وسائل الشیعه، ج5، ص10.
[33]. سوره بقره، آیه213.
[34]. همان.
[35]. همان.
[36]. الامالی للصدوق، ص93.
[37]. سوره بقره، آیه129.
[38]. سوره اعراف، آیه175.
[39]. بحارالانوار، ج13، ص378.