کلمات کلیدی :عمربن عبدالعزيز، رجاء بن حيوه، ليوی سوّم، نجيب بني اميّه، جزیه
نویسنده :
عمر بن عبدالعزیز (62 – 101 هـق)
زندگینامه
"عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن الحکم بن أبی العاص"، یکی از خلفای اموی است. مادرش "امّ عاصم لیلی"، "دختر "عاصم بن عمر بن خطاب" است. وی در سال 62 هـ در شهر حُلوان مصر متولد شد. در کوچکی قرآن را حفظ کرد. وقتی به سن بلوغ رسید، علاقهاش به فراگیری دانش افزایش یافت.
هنگامی که پدرش خواست او را همراه خود به شام ببرد، وی درخواست کرد تا او را به مدینه بفرستد تا با فقها نشست و برخاست کرده و خلق و خوی ایشان را بگیرد، پدرش نیز پذیرفت[1]. او با بزرگان مدینه محشور شد و علم دین آموخت. عمربنعبدالعزیز از افرادی چون انس بن مالک، سائب بن یزید، یوسف بن عبدالله بن السلام و تعدادی دیگر از تابعین روایت کرده است. احمد بن حنبل میگوید: من سخن هیچکدام از تابعین را جز عمربنعبدالعزیز حجّت نمیدانم.[2] عمر تا سال 85 هـ، سال مرگ پدرش و بخلافت رسیدن عبدالملک در مدینه بود. در این سال عبدالملک، برادرزادهاش را به دمشق فراخوانده و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد و او را استاندار منطقۀ خناصره کرد.[3] در سال 87 هـ از طرف ولیدبنعبدالملک، استاندار مدینه شد. وی مدت شش سال استاندار مدینه بود. سیاست باز او مدینه را محل آرامش و امنیت قرار داد، بگونهای که افراد شکنجه شده یا تحت پیگرد از سوی حکومت اموی، بویژه حجّاج، به آنجا پناه میبردند. لذا حجّاج به ولید شکایت کرد که: عصیانگران و شورشیان عراقی در برابر نظام اموی، به عمر پناه برده و از حمابت وی برخوردار میشدند. در نتیجه ولید در سال 93 هـ، عمر را از استانداری مدینه خلع کرد.[4] عمر در زمان خلافت سلیمان از مشاوران بزرگ و یاوران خلیفه شد. سلیمان قبل از مرگ، به پیشنهاد و راهنمایی «رجاء بن حیوه» در نامهای عمر را به شرط جانشینی «یزید بن عبدالملک» خلیفه و عهدهدار خلافت کرد. سلیمان در دهم سفر سال 99 هـ در گذشت وعمربنعبدالعزیز به خلافت رسید.[5]
شیوه حکومتی ایشان
با مطالعۀ سیاست خلفای قبل ار عمر، به این نتیجه میرسیم که در زمان به خلافت رسیدن عمر، پایههای خلافت اموی متزلزل شده و به سوی انقراض و نابودی میرفت. لذا به احتمال زیاد عمربنعبدالعزیز، با توجه به این موضوع، به این نتیجه رسیده بود که تنها یک اصلاح اساسی است که میتواند اوضاع را به نفع امویان تثبیت کند، لذا کوشید وضع متعادلی در جامعه ایجاد کند و حکومت خویش را نه بر پایۀ فشار و استبداد، بلکه بر اساس تعادلی که سمت اصلی آن توجه داشتن به ارزشهای مقبول در جامعۀ اسلامی و رعایت احکام و سنن دینی بود، قرار دهد.[6] وی در یکی از سخنرانیهایش گفت: هر کس همراه ماست باید پنج چیز را رعایت کند و گرنه به ما نزدیک نشود: 1) نیاز کسی را که خود نمیتواند برآورده سازد به ما منعکس کند. 2) با تلاشش ما را در کار نیک یاری رساند. 3) بر کار نیکی که ما درنیافتهایم، راهنمایی کند. 4) به کسی بیعدالتی نکند. 5) متعرض آنچه به او مربوط نیست نشود.[7]
اقدامات عمر بن عبدالعزیز در دوران خلافت
مواجهه با شیعیان؛
بنا به گزارش تاریخ، از خلفای اموی تنها عمر بن عبدالعزیز بود که بطور نسبی برخوردی ملایم با اهل بیت داشت. طبق نقلی، امام باقر (ع) فرمود: «هر قومی نجیبی دارد و نجیب بنی امیّه عمربنعبدالعزیز است».[8] وی با رسیدن به خلافت سنّت زشت سبّ و لعن امام علی (ع) را حذف کرد و به همۀ عمالش نوشت که چنین کاری را ترک کنند.[9] وی دلیل محبّت خود به امام علی (ع) را اینگونه بیان میکند: پدرم را هنگام ایراد خطبه دیدم که وقتی خواست نام علی (ع) را به زشتی ببرد، دچار تزلزل و پریشانگویی، شد. وقتی علت را پرسیدم، گفت: ای پسر، آنانی که گرد ما جمع شدهاند، اگر آنچه ما از فضایل علی (ع) میدانستیم، خودشان بدانند، از اطراف ما پراکنده میشوند و به اولاد علی میپیوندند.[10] وی فدک را به فاطمیان برگرداند. طبق گزارشی، وی زمانی به والی مدینه نوشت تا ده هزار دینار در بین اولاد علی تقسیم کند. والی در پاسخ گفت: علیبنابیطالب در میان قبایل مختلفی فرزند دارد، عمر نوشت تا پول را میان اولاد علی از فاطمه تقسیم کند.[11] عمر در ملاقات با یکی از موالی امام علی (ع) دستش را روی سر خود گذاشت و گفت: «أنا مولی علی بن ابیطالب» و سپس این حدیث را از پیامبر (ص) نقل کرد: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».[12] عمر هنگامی که والی مدینه بود در ملاقات با فاطمه دختر امام علی(ع) گفت: ای دختر علی، به خدا سوگند بر روی زمین اهل بیتی محبوبتر از شما نزد من وجود ندارد، و شما نزد من از اهلبیت خودم محبوبترید.[13]
مواجهه با خوارج؛
یکی از گروههایی که خطر عمدهای برای امویان محسوب میشدند، خوارج بودند. وی با دعوت خوارج به مذاکره و مناظره توانست تا حد زیادی از فعالیت آنها بر ضد خلافت بکاهد. وی در نامهای به رهبر خوارج بنام «بسطام» نوشت: به من خبر رسیده که تو بخاطر خدا و رسول خروج کردهای. تو در این باره از من اولاتر نیستی. با یکدیگر مناظره کنیم. اگر حق با ما بود، تو نیز همانند سایر مردم آن را بپذیر و اگر حق با توست، ما در کار خود نظر خواهیم کرد. بسطام پذیرفت و دو نفر را برای مذاکره فرستاد.و پس از مذاکره یکی از آن دو نفر حق را به عمر داد و نزد او ماند و فقط یک نفر بازگشت.[14]
برخورد با ظلم و اجحاف به مردم؛
حرکت دیگر عمر بن عبدالعزیز، در مورد کاهش فشاری بود که از ناحیۀ حکام بر مردم اعمال می گردید. وی پس از رسیدن به خلافت، اموال غصبی را که در دست بنی امبّه بود گرفت و به صاحبانشان پرداخت.[15]
وی روز اول خلافتش را با فروختن اموال سلیمان بن عبدالملک آغاز کرد که مقدار آن بالغ بر بیست و چهار هزار دینار شد. و از همسرش خواست تا لباسهای زربافتی را که پدرش عبدالملک برایش تهیه کرده بود به بیت المال برگرداند، وهمسرش هم پذیرفت.[16] وی در نامهای به والی کوفه نوشت: مردم کوفه در معرض بلا و فشار و ستم حکّام سوء بودهاند، در حالی که قوام دین به عدل و احسان است. از مردم بینوا به اندازۀ طاقتشان بگیر، از ثروتمندان جز خراج چیزی نگیر. از مردم مزد مالیات بگیران را نگیر، هدایای نوروزی و پولهایی را که تحت عناوین دارهم النکاح یا اجورالبیوت گرفته میشد، نگیر.[17] با اینحال وی مستمری بنیهاشم و مردم عراق را کم و زیاد نکرد ولی بر مستمری اهل شام ده دینار افزود.[18]
تسامح دینی با غیرمسلمانان و دعوت آنان به اسلام؛
عمر بن عبدالعزیز به ساکنان سرزمینهای فتح شده، برای ورودشان به اسلام، اموال تشویقی داد. وی به امپراطور روم «لیوی سوم» نامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد.[19] وی در اقدامی جزیه را از تازه مسلمانان رفع کرد و به حاکم خراسان «حرّاج بن عبدالله» نوشت: هر کس که بسوی قبله میایستد، جزیه را از او بردارد. با این اقدام مردم به سرعت به اسلام روی آوردند.[20] وی در راه دعوت غیر مسلمانان به اسلام، به یکی از روحانیون مسیحی، هزار دینار پرداخت.[21]
تشکیل دستگاه اداری؛
عمر دارای اندیشۀ اداری در سطح عالی بود. هنگامی که به خلافت رسید، اقدام به اصلاح دستگاه اداری و اجرای عدالت و ثبات در آن نمود. وی برترین و صالحترین افراد را برگزید و به آنان مسئولیت داد و علاقه داشت به کسانی بیشتر اعتماد کند که نزد مسلمانان از عناصر توانا، عالم، مؤمن و مورد قبول باشند. وی کارهای کارگزارانش را پیگیری میکرد.[22]
ساختن کاروانسرا؛
ساختن کاروانسرا در سرزمینهای دور دست از کارهای اصلاحی عمر بود. وی به یکی از کارگزارانش نوشت که: مسافران مسلمان را یک شبانه روز پذیرایی و از چارپایانشان مراقبت کند و اگر مریض هستند از آنها دو شبانه روز پذیرایی شود و اگر از سرزمین خود دور افتادهاند، آنها را به محل سکونتشان برساند.[23]
عمر بن عبدالعزیز برای اولین بار بعنوان خلیفه، بحث کتابت حدیث را مطرح کرد. او به «ابوبکر بن محمد بن حزم انصاری» نوشت: هر چه از احادیث پیامبر (ص) نزد اوست نوشته و نیز آنچه از عمر بن خطاب نقل شده را نیز ضمیمه کند و برای او بفرستد.[24]
در زمینۀسیاست خارجی، دستور داد «مَسْلَمَة بن عبدالملک» از برابر حصار قسطنطنیة عقب نشینی کند. این اقدام به منظور توقف فتوحات و عملیات نظامی، حفظ دستاوردهای فتوحات، دفاع از آنها در مقابل خطرهای داخلی و خارجی و همچنین پیروی از سیاست مسالمت جویانه در برابر مردم غیر مسلمان و دعوت آنها به اسلام بود.[25]
وی سرانجام پس از دو سال و پنج ماه خلافت، در 25 رجب سال 101 هـ. در خناصره از دیر سمعان در سن 39 سالگی درگذشت. گفتهاند امویان از بیم اینکه مبادا عمر بن عبدالعزیز خلافت را به آل علی انتقال دهد او را کشتند.[26]
رسول جعفریان میگوید: نقلی که در مورد مسمومیّت عمر بن عبدالعزیز از طرف بنی امیّه، آمد، گرچه احتمالش میرود؛ اما تنها بصورت یک نقل است که بر پایهی حدسیات است.[27]