24 مهر 1396, 21:48
دوشنبه 13 شهریور ماه 1396
انقلاب جریان ذاتاً سیاسی پیکار و دگرگونی است. سلاحهای ویژه پیکار انقلابی سلاحهایی سیاسی است؛ ابزارهای ویژه دگرگونسازی انقلابی نیز ابزارهایی سیاسی است. اما نه هدفهای انقلابگران منحصراً یا عمدتاً سیاسی است و نه نتایج بالفعل جریان انقلاب. انقلاب ماهیتاً به معنای کوشش برای تغییر شرایط هستی اجتماعی و بنیاد کردن نظامی بدیل یا جانشین در جامعه است. بنابراین، انقلاب هرگز صرفاً مساوی با قرار گرفتن یک گروه حاکم به جای دیگری، یا تغییر نظام حکومتی به تنهایی نیست. انقلاب عموماً به معنای «دگرگونسازی همه جانبه و بنیادی سازمان سیاسی و ساخت اجتماعی و مالکیت اقتصادی و تغییر اسطوره غالب و فائق درباره نظم اجتماعی و بنابراین، حاکی از گسستگی عمده در تداوم تحولات است.» چیزی که ماهیت اساساً سیاسی انقلاب را آشکار میکند این واقعیت است که هم آغاز و هم انجام آن نوعاً سیاسی است. انقلاب معمولاً با بحران سیاسی آغاز میشود و با سامان سیاسی به پایان میرسد.
انقلاب با بحران در دستگاه دولت و حمله آشکار به رژیم آغاز میشود. ممکن است با اعتصابهای گسترده یا تظاهرات عظیم یا بلوا یا قیام مسلحانه شعلهور شود. اما اینگونه کارها فقط هنگامی و تنها تا جایی ممکن است فعالیت انقلابی تلقی شوند و باعث انقلاب به معنای اخص شوند که به منظور نوآوریهای بنیادی صورت گیرند و بنابراین، بخشی از یورش سیاسی باشند. همین خصلت، به وضوح سیاسی فعالیتهاست که مثلاً انقلاب 1640-1660 انگلستان را از جنگ داخلی محض و انقلاب امریکا را از طغیان صرف، متمایز میکند. وقتی میگوییم انقلاب با بحران سیاسی آغاز میشود، غرض این نیست که انکار کنیم انقلاب محصول بسیاری اقسام دگرگونیهای عمیق و درازمدت و گسترده است، یعنی دگرگونی مناسبات اجتماعی و اوضاع و احوال اقتصادی و اندیشهها و برخوردها و روابط خارجی هر کشور. ولی حتی دگرگونیهای بسیار چشمگیر و مختلکننده ممکن است مدتها و شاید به مدت نامحدود در افکار و روابط خارجی ادامه داشته باشند بیآنکه به انقلاب بینجامند. منتها اگر اینگونه دگرگونیها بنا باشد انقلاب ایجاد کنند، باید موجب بحرانی وخیم در پیکر سیاسی کشور شوند. علتهای درازمدت و کوتاهمدت این بحران ممکن است به اختلاف موارد، مختلف باشند؛ اما مسأله اساسی همیشه این است که چه کسی قرار است حاکم شود و چگونه حکومت کند. صرف نظر از اینکه انقلابها را نهایتاً ثمره پیکارهای طبقاتی یا تغییر مناسبات و شرایط اقتصادی یا اندیشههای مخرب یا توطئه یا انتظارات اجابت نشده تلقی کنیم، این حقیقت همچنان به جای خود هست که شعلهور شدن آتش انقلاب رویدادی اساساً سیاسی است.
مسیر انقلاب در عمل، مسیر پیکاری طولانی است که شورشیان در آن از سلاحهایی که از زرادخانه قدرت دولت وام میگیرند- یعنی سلاحهای سیاسی- استفاده میکنند. راست است که نیروهای مسلح در چنین مواقع نقشی غالباً مهم و گاهی تعیینکننده ایفا میکنند. ولی باید متوجه بود که کاربرد نیروی نظامی در انقلاب، کاربردی ذاتاً سیاسی به معنای اعم است. وقتی یک دولت امروزی که مدعی حق انحصاری استفاده از قدرت سازمانیافته نظامی است ارتش خود را به مقابله با مردم شورشی می فرستد، و وقتی شورشیان هرگونه سلاحی را که به دستشان برسد به سوی حکومت خویش میگیرند، نیروی مسلح نیز صرفاً یکی دیگر از وسایل رسیدن به هدفهای سیاسی میشود. حقیقت این است که استفاده از قدرت نظامی تنها یکی از جنبههای جریان انقلاب است و لااقل در تاریخ معاصر اروپا حتی جنبه فائق نیز نبوده است. در هر انقلابی در تاریخ معاصر اروپا، یورش آغازین و اساس تشکیلات انقلابی و وسایل ویژه پیکار همیشه عمدتاً و به معنای اخص سیاسی بوده است.
در مبارزات انقلابی، اجمالاً سه مرحله می توان تشخیص داد که غالباً با یکدیگر تداخل می کنند و ممزوج می شوند: نخست، یورش آغازین به حکومت؛ دوم، حکومت رژیم انقلابی؛ و سوم، دفاع رژیم انقلابی از خود- چه مقرون به موفقیت و چه مقرون به شکست- در برابر نیروهای ضدانقلابی داخلی یا بیگانه.
فرق میان انقلاب و طغیان، فرقی پراهمیت است، و این دو گرچه با یکدیگر بیارتباط نیستند، از بعضی جهات حساس با هم تفاوت دارند. طغیان- خواه از ناحیه دستههای متشکل باشد و خواه تودههای سازمان نیافته - مخالفت علنی با پارهای قوانین، با شیوهها یا افراد خاص است و هدف از آن، ایجاد تغییرات مشخص و محدود. طغیانگران میخواهند با عوض کردن متصدیان حکومت به شرایط تحملناپذیر خاصی پایان دهند، نه با تغییر دستگاه مسلط، و خواستشان رسیدگی به شکایتهای معین است، نه دگرگونسازی منظم اساس کل نظام موجود. حتی طغیانهای مسلحانه ممکن است متضمن حرکتی منظمتر و بنیادیتر از حمله به افراد مختلفی مانند زمینداران یا کارفرمایان یا مأموران مالیاتی یا محتکران یا کارکنان جزء دولت نباشد که طغیانگران ایشان را مسئول بدبختیهای خود میدانند. طغیان هنگامی به انقلاب مبدل میشود که به جای تغییرات معین و محدود، تغییرات عمومی و بنیادی مطالبه شود، و قدرت حاکم خود مسئول شرایط موجود دانسته شود و عناصر طغیانگر پراکنده به یکدیگر بپیوندند و نیروی انقلابی کمابیش متحدی تشکیل دهند. شروع انقلاب کبیر فرانسه بوضوح نشان میدهد که همه این جریانها چگونه شروع میشوند. نجبا و طبقه متوسط و تودههای شهرنشین و روستاییان هر کدام جداگانه طغیان کردند ولی بعد همه به یکدیگر پیوستند و جنبشی انقلابی به راه انداختند. حکومت لویی شانزدهم رفتهرفته هدف عمده انتقاد و عیبجویی قرار گرفت و درخواستهای متفرق و مختلف برای اصلاحات مشخص کمکم مبدل به مطالبه تغییرات اساسی در پیکر سیاسی کشور- یعنی نظام اجتماعی مبتنی بر آزادی و برابری و امنیت شخصی و ملکی و حکومت قانون- شد. حملههای تدریجی به حکومت به منظور تغییر قانون اساسی و دگرگونسازی اساس سلسله شرایط مورد اعتراض، طغیان محض را به انقلاب تمام عیار تبدیل کرد. سوال و جواب مشهوری که بین شاه و یکی از درباریان صورت گرفت، به خوبی نشان میدهد که دست کم یکی از آنان به تفاوت طغیان با انقلاب پی برده بود.
اگر یورش آغازین به رژیم قدیم یا توفیق قرین شود، در پی آن حکومتی کمابیش انقلابی خواهد آمد. اینکه حکومت جدید تا چه اندازه و در چه جهتی از ابزارهای پیکار و دگرگونسازی که اکنون در اختیار دارد استفاده کند، وابسته به عوامل بسیار متعدد مانند برنامهها و افراد و شدت و ضعف مخالفت با آن و فعالیتهای دیگر گروههای طرفدار دگرگونسازی و جز اینهاست. در این مجمل درباره ماهیت انقلاب، تحلیل این متغیرها یا بررسی راههای بسیار گوناگون استفاده از ابزارهای انقلابی، مقدور نیست. همین قدر یادآور میشویم که سلاحهایی که رژیم انقلابی نوعاً به کار میبرد درست همان سلاحهایی است که خود دولت مدعی حق انحصاری استفاده از آنهاست، یعنی قوانین و فرمانها و احکام اجرایی و پلیس و زندان و محاکمه و اعدام و ارعاب و مصادره و نفی بلد و تبعید و امثال اینها که فهرستشان را میتوان باز هم ادامه داد. رژیم انقلابی را میتوان، نه حکومت، بلکه ضد حکومتی تصور کرد که نوعاً از تمامی ابزارهایی که معمولاً در اختیار دولت است، استفاده میکند.
آخرین مرحله انقلاب، دفاع از رژیم انقلابی است که باید یا به پیروزی یا شکست رژیم بینجامد و عبارت از تعارض میان نیروهای انقلابی و مخالفان آنها، اعم از داخلی و خارجی، است.
طرفداران و متحدان رژیم قدیم ممکن است درصدد برآیند که حکومت انقلابی را براندازند و کسانی را که درگذشته از قدرت و امتیاز بهره میبردند دوباره بر سر کار بیاورند و بخواهند نظام قدیم را یا به طور کامل یا به صورت تغییریافته بازگردانند. مبارزه برای حصول این مقصود ممکن است، کاملاً ملایم باشد یا، به جنگهای داخلی و خارجی منجر شود.
با پایان گرفتن این مرحله، خود انقلاب نیز تمام میشود و در پی آن، دورهای از ثبات و آرامش داخلی نسبی فرامیرسد. پس انقلاب هنگامی آغاز شد که قدرت سیاسی انحصاری دولت در بوته آزمون قرار گرفت و شکست خورد، و هنگامی به پایان رسید که همان قدرت دوباره- به دست رژیم قدیم یا جدید- استقرار یافت. برخلاف جریانهای بیپایان تعارضات و تغییرات اجتماعی، انقلاب جریانی پایانپذیر و موقت است. آنچه گاهی «انقلاب دائم» نامیده میشود، در واقع جریان تغییرات مستمر زیرنظر حکومت است که براندازی رژیم موجود- یعنی یکی از بخشهای اصلی و ذاتی انقلاب به معنای اخص- به طور چشمگیری از آن غایب است. البته نمیخواهیم انکار کنیم که جریان ایجاد تغییر از بالا پدیدار سیاسی بسیار مهمی است. اینگونه تغییر مستقیماً به دست خود حکومت طرحریزی و اجرا میشود و از جهات مهم و پرمعنا غیر از جریان دگرگونیهای اجتماعی بدون دخالت مستقیم حکومت است. ولی برای اینکه موضوع روشن باشد، باید توجه داشت که دخالت مستقیم حکومت در هیچ جنبهای از حیات اجتماعی، هر قدر هم پویا و پرتحرک، هرگز مساوی با انقلاب نیست.
پرسشی که اکنون پیش میآید این است که آیا نظام اجتماعی جانشین یا بدیلی که استقرار آن، هدف جنبش انقلابی بوده، با برقراری رژیم زاییده انقلاب بواقع از نظر سیاسی تأسیس میشود؟ اگر جنبش انقلابی شکست بخورد، نظام پیش بینی شده جانشین (و طرفداران اصلی آن) ممکن است نخست در موج حرکتهای ضد انقلابی و ارتجاعی و ارعاب، یکسره منکوب شوند. ولی جنبش مذکور غالباً تا حدی و به صورتهای دیگر در نظامی که عاقبت به دست رژیم بازگشته تأسیس می شود، رخنه می کند. چنین به نظر می رسد که انقلاب هر چند ممکن است شکست بخورد، اگر لااقل پیروزی موقتی پیدا کرده باشد، آنچه به هر حال ریسته، دیگر پنبه شدنی نیست. هواخواهان آن ممکن است سرکار نمانند، اما به وسایل دیگر حرکت و احیاناً در انقلابهای بعدی، باز برای ایجاد تغییراتی که به نظرشان واجب بوده است، پافشاری و سرسختی خواهند ورزید. ولی اگر جنبش انقلابی به پیروزی برسد، چه خواهد شد؟ در هر انقلاب بزرگی با مشارکت توده های عظیم مردم، همیشه بیش از یک شق بدیل پیش بینی می شود و بیش از یک گروه شورشی وجود دارد و بیش از یک برنامه انقلابی هست. در جریان آشوبها، یکی از آنها ممکن است چیرگی پیدا کند. ولی پایان انقلاب معمولاً به معنای شکست همه به استثنای یکی از آنهاست. بنابراین، از نظر مردم به طور مجموع، حتی پیروزی انقلاب هرگز کامل نیست، زیرا علاوه بر شکست نظام قدیم، مستلزم شکست تمام شقوق بدیل دیگر نیز هست. پیروزی کرام ول، هر چند موقت، نه تنها به معنای شکست سلطنت طلبان، بلکه مساوی با شکست جناح تندرو نهضت انقلابی نیز بود. پیروزی لنین نه فقط به تزاریسم پایان داد، بلکه شق دموکراسی را نیز از صحنه حذف کرد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان