12 بهمن 1396, 11:49
یکی از اساسیترین نقدهای که غرب به دین مبین اسلام وارد میکند موضع تساهل و یا همان پلورالیسم است. در واقع مدعیان بر این باورند که اعتقاد به حقانیت دین مبین اسلام به خودی خود موجبات تصلب و پا فشاری بر انگارههای دینی میشود و از این رو جایی برای تساهل و تسامح بین بشر و پلورالیسم باقی نمیگذارد. در واقع فحوای کلام این منتقدان بر آن است که اساسا به دلیل نامحسوس بودن و غیر ملموس بودن انگارههای دینی نمیتوان تصمیم روشنی در خصوص « حقانیت » گرفت و از این رو برای آنکه « صلح کل » در میان ابنای بشر پدید آید بهتر است « حق » را به همه داد و این امور را در حیطه مسائل شخصی محدود و محصور نمود. از این روست که عبارت « حق » که میتوان گفت اساس دین اسلام است در دنیای امروز و ادبیات کفرآمیز و مادی سکولار کلمه بسیار خطرناکی محسوب میشود. به عبارت دقیقتر امروز سکولاریسم به دنبال حذف مفهوم «حق» از ادبیات جهانی است. اما آیا تساهل حقیقی که میتوان آن را مولفهای مهم در زندگی مسالمتآمیز بشر دانست به معنای اعاده حق به تمام افراد است؟! آیا معنای پلورالیسم عبور از حقانیتهاست و یا اینکه برای دستیابی به یک زندگی مسالمتآمیز میتوان نوع دیگری از تساهل را به اختیار گرفت. بسیاری از صاحب نظران و اندیشه وران بر این باورند که اساسا مسئله پلورالیسم دینی و یا همان قرائتهای مختلف و همسطح از فحوای دین برگرفته از روح شکاک اندیشههای غربی است. معالاسف پس از رنسانس و با آغاز دوران پست مدرنیسم من خود بنیادگر در مورد هر آنچه که هست به شک افتاده است. حتی امروز عقلانیت در غرب عقلانیت را هم مورد شک و تردید قرار داده است که در نوع خود جالب به نظر میرسد! در این گفتمان فکری که همه چیز مورد شک و تردید است بی شک موضوع « حق » نیز دستخوش یک شکاکیت مفهومی میشود. به عبارت بهتر در این تعبیر به خاطر اینکه حق مربوط به مولفههای ماورای حس است پس نمیتوان درک درستی از موضوع حق داشت و لذا بهتر است که همه چشمانشان را برروی حقایق ببندند و تنها به قراردادهای اجتماعی که ملموسانه برای ادامه زندگی بشر تدوین شدهاند اکتفا کنند. یعنی برای آنکه صف بندی جدیای در میان حق و باطل پدید نیاید و انسانها بتوانند در میان صلح کل زندگی کنند میبایست انسانها از تصلب نسبت به عقاید!!! صرف نظر کنند و نسبت به تمام ایدهها علیالسویه رفتار نمایند. این طرز تفکر که میتوان آن را اساس لیبرالیسم نیز دانست دچار خلطهای مفهومی بزرگی است. در ابتدا آنکه همیشه برای ایجاد صلح نیاز به رویکردهای یکسان در خصوص مسائل حق و باطل نیست. معنای حقیقی تساهل ،تسامح در ممشای رفتاری است و نه نادیده انگاشتن مبانی حق. امروز اسلام در جهان منادی صلح و برادری و زندگی مسالمت آمیز ابنای بشر است بی آنکه پیروان آن عقاید خود را به کناری نهاده باشند. از سوی دیگر مگر میتوان نسبت به موضوعات حق و باطل علی السویه رفتار کرد . در حالی که بسیاری از حقانیتها به علت فطری بودن در میان انسانها شناخته شده است و از همه مهمتر بر اساس کدامین استدلال هرآنچه که در پنجه حس نباشد قابل تصدیق نیست؟! از سوی دیگر همان قراردادهای اجتماعی که با عنوان « جبر » پدید آمدهاند حقانیت خود را از کجا اختیار میکنند؟! از این روست که میتوان گفت تقسیم حق بین همه یکی از ارکان سکولاریسم است. در واقع اگر حکمرانان بخواهند هر آن گونه که مایلند حکمرانی کنند چارهای ندارند مگر آنکه مرزهای بین حق و باطل را در هم شکنند تا بدین وسیله توجیهی برای اعتراضات و اعاده حقها باقی نماند. با این حال هرچند در دین مبین اسلام دستیابی به ذات «حق » که همان ذات احدیت است غیر قابل تصور است اما راههای آشنایی با معرفت بسیار است. گو اینکه تمام حجتهای بیرونی و درونی که در اختیار انسان قرار دارد برای حرکت وی به سوی شناخت حقیقت است. حضرت آیت الله حسن زاده آملی در ابتدا رساله «انه الحق» میفرمایند که بالغ بر 260 نقطه در قرآن پیرامون حق آمده است. جالب است که در معانی و تمهیدات مختلف که پیرامون مسئله حق بیان شده حق در بین صفات قرآن بالاترین صفتی است که قرآن خود را به آن متصف کرده است. لذا در نهایت باید گفت تعبیر همگانی بودن حق یک تعبیر کاملا اشتباه و بر آمده از روح و فرهنگ ماتریالیستی اومانیسم است. از سوی دیگر این تعبیر دستمایه خوبی برای اهمال حقوق مستضعفان از سوی مستکبران شده است تا در قفای آن به تضییع حقوق ضعفا بپردازند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان