محمد رضا پهلوي، كودتاي 28 مرداد 1332ش، سلسله ي پهلوي، رضا شاه، آيت الله بروجردي، آيت الله كاشاني، دكتر مصدق
نویسنده : مرتضي اشرافي
محمدرضا پهلوی، متولد 1298ش سومین فرزند رضاشاه، اولین پسر وی و دومین فرزند (بههمراه خواهر دوقلویش اشرف) از بطن تاجالملوک آیرملو بود. محمدرضاشاه تا شش سالگی تحت مراقبت مادربزرگ قرار داشت. در آذر ماه 1304ش که رضاخان بهدنبال خلع قاجاریه و تشکیل مجلس مؤسسان به سلطنت رسید؛ محمدرضای شش ساله نیز ولیعهد ایران شد.[1]
وی در شهریور 1320ش درحالیکه هنوز دوازده سال تمام نداشت برای ادامهی تحصیل به سوئیس اعزام شد. محمدرضا شاه در بهار 1315ش، به دستور رضاخان قبل از اینکه بتواند دیپلم مدرسهی سوئیس را بگیرد به تهران برگشت. او در شهریور 1315ش وارد دانشکدهی افسری شد و در یک گروهان ویژه که فرماندهی آن به عهدهی افسر خشنی به نام سروان محمود امینی واگذار شدهبود، مشغول تحصیل گردید.[2] وی پس از طی دو سال از دانشکدهی افسری با درجهی ستوان دومی فارغالتحصیل شد و در سال 1320ش پس از تبعید رضاشاه رسما به سلطنت ایران رسید. وی به ترتیب با فوزیه، ثریا اسفندیاری و فرح دیبا ازدواج نمود.
دوران حکومت محمدرضا شاه
حکومت محمدرضا شاه به دو دورهی اصلی تقسیم میشود:
1. دورهی اول (1332-1320):
دورهی اول که با اشغال کشور توسط متفقین و عزل رضاشاه توسط آنان آغاز شد، آمریکاییها فاتح جنگ جهانی دوم، برای اولینبار و در کنار انگلیس در خط مقدم عرصهی سیاسی ایران قرار گرفتند، سناریوی دو قدرت استعمارگر که بهدست محمدرضاشاه اعلام میشد، این بود که بر خلاف رضاخان باید با انعطاف بیشتری در مسائل سیاسی به حکومت بپردازد؛ البته تازه کار بودن شاه جوان، رقابت دو ابرقدرت و شرایط بینالمللی پس از جنگ نیز در این زمینه تأثیر داشتهاند، در این ایام قیامهایی با ماهیت اسلامی و ملی شکل گرفت، از جمله قیام فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، قیام ملیشدن نفت به رهبری آیتالله کاشانی و دکتر مصدق که در 30 تیر 1329ش به پیروزی قاطع نائل آمد، این پیروزی که میتوانست سرآغاز درخشانی برای آیندهی ملت باشد، با دخالتهای مستقیم آمریکا و انگلیس و فرار تاکتیکی شاه به خارج از کشور و پشت کردن دکتر مصدق به آیتالله کاشانی و با کودتای ننگین 28 مرداد 1332ش توسط زاهدی درهم شکست و دولت مصدق سرنگون شده و شاه مراجعت کرد.[3]
2. دورهی دوم (1357-1332):
در دورهی دوم که با مراجعت شاه به کشور آغاز شد و تا سال 1357ش ادامه یافت دورهی جدیدی از فلاکت و بدبختی ملت نیز شروع شد، در این دوره، آمریکا و صهیونیستها یکهتاز میدان سیاست ایران شدند.
بدین ترتیب حکومت پلیسی، کشتار جمعی، شکار مخالفین، زندانی و تبعید، تشکیل سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک)، سلب آزادی در تمام زمینهها، ترویج فساد و فحشاء، مبارزه با اسلام و مظاهر آن، مبارزهی همه جانبه با روحانیت و دهها مورد دیگر از تبعات این دوره بودند و همهی این امور، با ماسک ترقی، تمدن، مدرنیزهکردن کشور و دفاع از حقوق کارگران و کشاورزان صورت میگرفت. [4]
عملکردهای محمدرضاشاه
در اینجا برای رعایت اختصار به چند مورد از عملکرد حکومت محمدرضا شاه که جز فلاکت و بدبختی، چیزی برای ملت ایران به ارمغان نیاورد، اشاره میشود:
1. دینستیزی محمدرضا شاه:
در تمام جریانهای فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که منشاء استعماری داشته و با برنامهریزیها و توطئههای استعماری در فضای عمومی تاریخ معاصر ایران نشو و نما یافتهاند، دینستیزی در صدر اهداف و عملیات آنها قرار داشته است. از سوی دیگر، دینستیزی نیز هیچ گاه از ستیز با روحانیت و حوزههای علمیه که نهاد اصیل حراست از اصول و ارزشهای دینی در تاریخ ایران میباشد، جدا نبوده است. بنابراین حدود دوازده سال پس از شکست نهضت ملی و کودتای ٢٨ مرداد، با درگذشت آیتالله بروجردی، قلع و قمع هواداران نواب صفوی و خانهنشینی آیتالله کاشانی، برای محمدرضا که اکنون تبدیل به دیکتاتوری تمام عیار شده، زمان فوقالعادهای بود تا به رویای پدر حقیقت بخشد و در صدد حذف کامل روحانیت و شروع نوسازی با قوانین جدید و ضد سنتی خود شود. در این راستا از عوامل و دلایل مهم پیروزی انقلاب اسلامی میتوان به سیاستها و اقدامات ضد مذهبی رژیم پهلوی بهویژه در دو دههی پایان عمر آن رژیم اشاره کرد.
این سیاستهای ضدمذهبی، عملا باعث تحریک و مقابلهی مسلمانان با چنین اقداماتی شد، چرا که دین و خصوصا دین اسلام و مذهب تشیع، پتانسیلهای زیادی برای انقلابیشدن در خود دارند و لذا هر وقت که رژیم پهلوی عرصه را بر دین و دینداران تنگ مینمود، انقلابگری و رادیکلالیسم شیعی ظهور و نمود پیدا میکرد.[5]
این روند در رژیم پهلوی از زمان رضا شاه مشروع شده بود ولی در دو دههی پایانی رژیم پهلوی به دلیل شرایط خاص بینالملل، افزایش درآمدهای دولت، بروز شرایط جدید در جامعهی دینی، و احساس مسؤلان رژیم پهلوی مبنی بر فقدان رهبری و مرجعیتی که مورد قبول همگان و اکثریت جامعه باشد به خصوص بعد از رحلت حضرت آیتالله العظمی بروجردی(ره) سبب شد تا آنان اقدام به از بین بردن موانع دینی بر سر راه توسعه بنمایند؛ پس سردمداران رژیم شاه، بهویژه برنامهریزان فرهنگی این رژیم، همچنان در پی تدوین طرح و برنامههایی بودند تا مسیر دینی و فرهنگی جامعه را به نفع رژیم شاه و اربابانش منحرف نمایند. لذا با این تحلیلها بود که رژیم پهلوی در سالهای 1342 الی 1356ش تهاجم گسترده و همزمانی را بر علیه مذهب و دین آغاز نمود. گستاخی رژیم شاه و اربابانش بعد از رحلت آیتالله العظمی بروجردی، در اثر یک محاسبه و تحلیل نادرست صورت گرفت. آنها گمان میکردند حیات قدرتمند حوزههای علمیه، و بالاتر از این، رونق و حرکت آفرینی دین در آن زمان، وابسته به شخصیت مقتدر آیتالله بروجردی است و با رحلت ایشان، بهراحتی میتوان دین، ارزشها و نهادهای دینی را ملعبه قرار داد و بهتدریج آنها را از صحنهی جامعه بهدر برد. [6]
2. لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی:
بعد از سقوط رضاشاه، محمدرضا پهلوی گام جدیدی در غربگرایی کشور برداشت. وی نیز همانند پدر، موفقیت در غربگرایی را موقوف بر آمادهسازی محیط اجتماعی و دگرگونی ارزشهای حاکم بر جامعهی دینی میدانست. با توجه به این شرایط، رژیم در تاریخ 16مهر 1341ش در جراید با تیتر درشت، خبر تصویب لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی را منتشر کرد. این لایحه چند موضوع محوری داشت که عبارت بودند از:
1. قید اسلام از شرایط انتخابکنندگان و انتخابشوندگان برداشته و در مراسم سوگند به امانت و صداقت، بهجای قرآن، "کتاب آسمانی" آورده شده بود؛
2. تساوی کامل حقوق زن و مرد و شرکت زنان در انتخابات نیز مطرح گردیده بود.
امام خمینی(ره) برای مقابله با اقدامات رژیم، شیوهی مبارزاتی حساب شدهای را به مرحلهی اجرا درآوردند، بهدنبال فراگیرشدن مبارزه، در میان قشرهای مختلف و مقاومت علما و مردم در برابر اقدام غیر قانونی و غیرشرعی دولت، نخستوزیر وقت "علم" مجبور به عقبنشینی شد و لغو لایحه را اعلام کرد؛[7] اما امام خمینی(ره) این اقدام دولت را کافی ندانسته و از دولت میخواهند لغو لایحه را رسما در جراید کشور اعلام نماید و گرنه مبارزه ادامه خواهد داشت. سرانجام دولت مجبور میشود که رسما لغو تصویبنامه را در جراید رسمی کشور اعلام نماید.[8]
3. فساد اقتصادی:
شاه از اموال این ملت بیچاره آنقدر به حسابهای شخصی خود در بانکهای خارج واریز کرده که طبق آمار منتشره در سالهای پس از پیروزی انقلاب، سود خالص سرمایهگذاریهای شاه در دنیا در هر دقیقه بیش از ششهزار دلار و سود سالانه او بالغ بر سه میلیارد دلار بوده است، بهعنوان مثال، فقط در ماههای شهریور و مهر 1357، هفده میلیارد تومان از ثروتهای ملی ایران – با ارزش آن زمان – توسط هیأت حاکمه از ایران خارج شد. یکی از خیانتهای بزرگ شاه به ملت و اموال آن، مربوط به جشن تاجگذاری شاه و همسرش بود که از بیستم مهر تا بیستم آبان 1346ش ادامه یافت، بهقول خانم کدی، شاه به بهانهی نوسازی، وابستگی به غرب را به شدت افزایش داد و این وابستگی شدید، بعضا بدین خاطر بود که تأکید حکومت به انجام پروژههای نمایشی و بزرگ بیشتر بود، امری که در کشورهای جهان سوم بیشتر به چشم میخورد، اما در ایران به افراط کشانده شده بود، خرید تسلیحات فوق مدرن و بسیار پیچیده و کالاهای مصرفی تفننی، که همهی آنها ایران را در موقعیتی قرار میداد که در بلند مدت متکی به کشورهای غربی و بهخصوص ایالات متحدهی آمریکا باشد.[9]
4. فساد سیاسی:
شاه در کنار حیف و میلها و بیکفایتیها از یکسو، سعی در جلب حمایتهای بیشتر از آمریکا داشت؛ چرا که بدون کمک او با فرض اینکه پایگاه مردمی نداشت، نمیتوانست به حیات سیاسیاش ادامه دهد. از جانب دیگر، با تشکیل سازمان مخوف ساواک و حکومت پلیسی، در سرکوبی مبارزین و معترضین و شکار آنان از هیچ کوششی دریغ نمیکرد. قساوت و بیرحمی ساواک در شکار متهمان و شکنجهدادن و زندانیکردن در سیاهچالها تا به آنجا رسید که دبیرکل سازمان عفو بینالمللی در سال 1975م اعلام کرد: کارنامهی هیچ کشوری در جهان سیاهتر از کارنامهی ایران در زمینهی حقوق بشر نیست، کارشناسان این سازمان در گزارشهای خود نوشتند: جلادان ساواک علاوهبر استفاده از شوک الکتریکی و ضرب و شتم، از انواع وحشیگریها... استفاده میکنند و از انعکاس فریادهای دلخراش قربانیان به خارج جلوگیری میکنند.[10]
5. جشنهای 2500 ساله:
برگزاری جشنهای 2500 سالهی شاهنشاهی در ایران، تنها در هنگام برگزاری آن به شاه ابهت و پرستیژ داد. اما دیدار شخصیتها و خبرنگاران خارجی از ایران آنها را با فقر و تنگدستی بسیاری از اقشار شهری و روستایی ایران آن روز آشنا کرد و شاه در معرض انتقادات و اعتراضات داخلی وخارجی قرار گرفت. بهگونهای که دربار پهلوی تا مدتها مشغول ارائهی توجیهات و تعبیرات لزوم برپایی این جشن بود.[11]
شاه با برپایی این جشن سعی داشت که بر وجود نهاد سلطنت در ایران به مدت دو هزار و پانصد سال و تداوم آن تا فرمانروایی خود تاکید کند. او همچنین قصد داشت به جهانیان بفهماند که ایران کشور بزرگی شده است و او بهعنوان پادشاه این کشور، خود را وارث و نگهبان یک تاج و تخت 2500 ساله میداند.[12]
تزلزل مشروعیت سیاسی و سقوط محمدرضا شاه
پهلوی دوم با گذر از یک دهه فضای باز سیاسی (سالهای 1320- 1332ش) در دورهی استقرار حاکمیت خود (دههی 1330ش به بعد) کمابیش دچار همان ضعفها و خللهای مشابه در تحکیم مشروعیت خود میگردد.[13] تورم و تشدید فاصلهی طبقاتی، فساد دستگاه در بلعیدن ثروتهای مملکت در برابر چشم تودههای محروم، پیدایش شکافهای فرهنگی و تشدید تعارضات آشکار در درون فرهنگ ملی، جریحهدار شدن احساسات ملی و مذهبی، متاثر بودن از قدرتهای خارجی و در نتیجه بیاهمیت شدن استقلال سیاسی، در کنار استبداد شخصی شاه که با گرایش به نظامیگری و انجام هزینههای سرسامآور همراه شده بود، همه بخشی از عناصری را شکل داد که پایههای اقتدار مطلوب رژیم را سستکرده و از شکلگیری نوعی مشروعیت سیاسی پایهدار جلوگیری کرد؛[14]
بنابراین مجموعهی این شرایط جامعه را به سمت و سویی سوق داد که بنیانهای اقتدار و حاکمیت رژیم، بیش از پیش سست شد و مشروعیت سیاسی دولت را در برابر پرسشی ویرانگر قرار داد. بدین سان، دیگر ادعاهای بزرگ پیشین که در راستای توسعهی مشروعیت و استحکام پایههای حاکمیت عرضه میشد، گزافهای بیش نمینمود و با انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 سلسلهی پهلوی نیز برچیده شد و به ظلم و ستم این سلسله پایان داده شد.