محسن قرائتی
ماجراى كربلا را حضرت آدم (عليه السلام) خبر داشت، انبياء خبر داشتند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داشت ماجرايى است كه محور همه مصيبتهاست بزرگان و اولياء هر وقت سختى بهشان مىآمد مىگفتند: درست است كه مشكلات زياد است اما «لا يوم كيومك يا ابا عبداللّه» هيچ روزى مثل روز تو نيست. حركت امام حسين (عليه السلام) را آقايانى كه در دانشگاه مديريت مىخوانند حركت امام حسين (عليه السلام) را مىشود يك رساله ازش درآورد به نام مديريت كربلا چون همهاش از زاويه شهادت بحث شد اصلاً نه چگونه مديريت كرد. اين مديريت خيلى مسئله مهمى است كه اصلاً مديريت كربلا را بگوئيم. اجازه بدهيد من امام حسين (عليه السلام) را توى اين چند دقيقه در اين زاويه مطرح كنم؛ خط مستقيمى را اسلام طرح كرد، ماشين را هم پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ساخت رانندهاى را هم در غديرخم پشت او نشاند بنام امام على بن ابيطالب (عليه السلام) آمدند در مقابل غدير سقيفه را راه انداختند راننده ديگرى نشاندند و على (عليه السلام) را كنار زدند بعد رانندهاى و بعد رانندهاى ديگر جورى شد كه هرچه فاصله با پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) زيادتر مىشد فاصله خطها هم با اسلام زيادتر مىشد عين زاويه كه هرچه منحرفتر مىشود فاصلهاش با خط اصلى بيشتر مىشود دهم هجرى پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) از دنيا رفت شصتم هجرى يزيد به حكومت رسيد 50 سال فاصله توى اين نيم قرن خيلى انحرافات پيش آمد خيلى، خليفه پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) شده بود يزيد سگ بغل مىكرد، شراب مىخورد، عياش بود، اصلاً عقيده نداشت. مىگفت: «لا خبر و لا وحى نزل» نه خبرى نه وحيى، منكر همه چيزى. ديگه قصه از سخنرانى گذشته بود. گاهى يه كسى با يك تذكر و تلنگر بيدار مىشود و گاهى بايد يه چيزى را منفجر كرد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) ديد دارد صحبت مىكند در طرف اثر نمىكند «فضرب على حرّه» زد توى گوش خودش تا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سخنرانى زد توى گوش خودش، مردم دو زانو نشستند بفرمائيد، چى مىفرمائيد، يعنى بعضى وقتها تذكر، خودش را بايد در شرايطى قرار بدهد كه حواسها را متوجه خودش قرار بدهد. كشورهاى اسلامى در اين 50 سال به كجا كشيده شدند؟ پيرمردها كه پيامبر را ديده بودند مرده بودند، نسل نو كه آمده كار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده بود سيمايى كه بود هِى عوض شد اين بلاد اسلامى است يزيد در شام حالا من روى نقشه را تطبيق نمىكنم، فرض حساب مىكنيم يزيد در شام به حكومت رسيد نمايندهاى داشت به تمام نمايندگانش بخشنامه كرد از همه مردم بيعت بگيريد حكومت مرا قبول كنند به نفع يزيد منتهى به فرماندار مدينه نوشت؛ تو خيلى كار به مردم مدينه نداشته باش تو جهت روى شخص امام حسين باشد تو از او بيعت بگير مردم آسان است. امام حسين (عليه السلام) در مسجد پيامبر نشسته بود آمدند گفتند فرماندارى شما را مىخواهد امام حسين (عليه السلام) فرمود: معاويه مرده پسرش حكومت را دست مىخواهند مرا ببرند فرماندارى بيعت بگيرند به 30 هزار نفر از اين جوانهاى حزب اللهى گفت: شما پاسدار شويد دور خانه و كاخ، دارالعمارة مثلاً كاخ كه نبود؛ محل حكومت فرماندارى، اگر از آنجا فرياد كشيدم شما بريزيد تو كه يك بار مرا توى يك اطاق نكشند اگر بناست كشته شوم يه جورى كشته شوم كه رژيم را، از اينجا مديريت شروع مىشود 30 نفر جوان مسلح امام حسين (عليه السلام) فرمود مواظب من باشيد. اينجاست كه مىپرسند كه در صدر اسلام هم پاسدار بوده؟ بله پاسدار بوده خود امام حسين (عليه السلام) فرمود شما باشيد، چون اگر بناست امام حسين (عليه السلام) از شهادت نمىترسد، از اينكه از شهادتش سوء استفاده نشود. اگر بناست يك لامپى بزنيم چرا در كوچهاى بزنيم كه يك خانه داشته باشد توى يك خيابان شلوغ بزنيم كه ميليونها آدم از نورش استفاده كنند خيلى خوب
ايستادگى امام حسين (عليه السلام) در برابر بيعت با يزيد
امام حسين (عليه السلام) رفت فرماندارى گفتند: شما بايد بيعت كنى فرمود كه: من بيعت نمىكنم خلاصه بگو، مگو، شلوغ شد، فرماندار هم يه خورده جاخورد تشرى امام حسين (عليه السلام) زد، تو از من به نفع يزيد يه خورده سر و صدا كه بلند شد مثل اينكه ديدند نه مثل اينكه امام حسين (عليه السلام) آماده باش است على اىّ حال گفتند: باشد يكى هم اونجا گفت: بابا بايد بيعت بگيرى امام حسين برود ديگه دستت بهش نمىرسد، به هر حال آمد امام حسين نگفته رفت مكه، خوب نگفته رفتن خود يك درس است، مسئلهاى است. مثلاً حساب كنيد يه مرتبه مردم مىبينند كه امام (ره) در جماران نيست. مثلاً مقام معظم رهبرى پيداش نيست يه آدمى كه همه او را مىشناسند مىبينند نيست اين خودش ايجاد موج مىكند. ايجاد موج، حالا سياسى يا مديريتى مىخواهيد بگوئيد هرچه مىخواهيد تحليل كنيد. نگفته رفت و مردم پاشدند گفتند: امام حسين (عليه السلام) نيست به شما نگفت، گفتند يه خبرى است، آن 30 نفرى كه همراه خود برده بود، آنها گفتند از پريروز هرچه بوده معلوم مىشود مىخواستهاند از امام بيعت اجبارى بگيرند. رها كرده رفته مكه، حالا چرا مكه؟ مكه يك آيه داريم «من دخله كان ءامنا» يعنى هركس داخل مكه شد جانش در امان است
حركت امام حسين (عليه السلام) از مدينه به مكه
يعنى حتى اگر يك قاتلى را مىخواهند بگيرند فرار كرد رفت مكه، در مكه نمىشود او را كشت، يعنى مجرم هم اگر رفت مكه نبايد به او كارى داشت. بله مىشود آب و برق او را قطع كرد كه مجبود شود از مكه بيرون بيايد، آن وقت او را بگيريم، تا مادامى كه در مكه هست، اين خود يكى از امتيازات اسلام است. من گاهى چون سفرهايى مىروم خارج، هفتاد تا كمال پيدا كردم كه در هيچ دينى نيست. يكى از آن كمالات اين است كه توى هيچ مكتبى نيست. در اسلام منطقهاى بنام مكه كه در منطقه امن است. براى هركس كه عليه هر رژيمى مىخواهد فريادى بزند كسى حق تعرّض ندارد. يعنى يه جايى باشد كه مردم بتوانند ناله خودشان را بزنند و جالب اين است كه همه پولدارهاى زمين واجب است بروند مكه و مكه هم كسى حق اعتراض ندارد يعنى همه آن هايى كه مىتوانند بروند، بروند و هرچى نعره دارند اونجا بايد بتوانند. منتهى عمل نمىشود. والا اگر آدمهاى مستطيع بروند و فرياد بزنند خيلى از طاغوتها مىروند روى هوا، كار نداريم. كى وارد مكه شد؟ سوم شعبان، 27 روز به ماه رمضان، ايستاد تا ماه رمضان، 30روز هم ماه رمضان ايستاد، شوال و 30 روز هم شوال و 30 روز هم ذى القعده و ذالحجه تا هشتم، حالا 30 كم يكها را كار نداريم كه ممكن است يك ماه 29 روز باشد، از 27 روز مانده به ماه رمضان تا شب عيد قربان چند روز؟ هشت و هفت پانزده ده بر يك چهار و هفت و 125 روز ايستاد چه مىكرد چون منطقه امن بود گروه گروه مىآمدند ديدن امام حسين (عليه السلام) مىگفت: فهميديد چه شد؟ معاويه رفت، يزيد حكومت را گرفته مىشناسيد يزيد چه كسى است؟ شروع كرد مكه را گروه گروه با مردم صحبت كرد، مردم مكه خوب پخت كه يزيد لياقت رهبرى امت اسلامى را ندارد، مردم مكه روشن شدند.ها اينجا سفيد شد. مدينه هم كه نگفته رفت ول وله انداخت آنجا را روشن كرد يعنى مردم مدينه يه مرتبه ديدند آقا نيست فهميدند فرماندارى فشار آورده گفتند: حالا كه آقا جانش در خطر است بالاخره مردم مدينه يكدست شدند در مكه هم 120 روز ايستاد مردم را پخت حالا اين كشورهاى تاريك را بايد روشن كرد. چه جورى روشن كنيم شب عيد قربان از همه دنيا حاجى مىآيد مكه، حاجى، حاجى، حاجى، از همه مناطق حاجى آمد همه كه آمدند امام حسين (عليه السلام) رفت بيرون، باز در بيرون رفتنش يه چند تا اصل را مراعات كرد، نكتههاى مديريتى اينجاست؛ 1- روز رفت، روز هشتم، مىتوانست شب برود كه كسى او را نبيند. 2- از وسط جمعيّت رفت تا ببينند او را كه كجا مىرود، مىتوانست از آن پشتها برود. 3- كاروان راه انداخت، با قافله رفت، چون اگر يك نفر سوار اسب باشد برود نمىفهمند اما وقتى كاروان مىرود مىگويند كجا؟ 4- سوار شد، اگر پياده باشد مشخص نيست. 5- هركجا هم ايجاد سؤال مىكردند ما داريم مىآئيم شما چرا مىرويد، سخنرانى و افشاگرى مىكرد. مگر خبر نداريد معاويه رفته يزيد يه همچنين شخصى. اگر رهبر مسلمانها يزيد باشد بايد فاتحه اسلام را خواند «و على الاسلام السلام» خيلى شعار قشنگى است. چنا شعار دارد امام حسين (عليه السلام) مىفرمايد: «مِثلى» اى را همه مسلمانها حفظ كنند. شعار 2 كلمهاى است. «مثلى لا يبايع مثله». نگفت «انا لا يبايع يزيد» اگر اين را مىگفت: مىگفتند اون پسر پيامبر است يك وظيفه شخصى دارد. نگفت من فرمود مثل من يعنى شما هم اگر خون حسين درست باشد، كسى كه مثل حسين باشد، نبايد بيعت كند با كسى كه مثل يزيد باشد. نگفت من با يزيد تا بگويند قصه شخصى است. فرمود مثل من با او. ممكن است يزيد نباشد ولى مثل او هميشه هست. آدمهاى هرزهاى كه مثل يزيدند و آدمهاى حزب اللهى كه مثل امام حسين اند. حزب اللهى زير بار هرزه نبايد برود «مثلى لا يبايع مثله» يعنى قصه مكتب است، قصه شخص نيست كه بگويم من زير بار او نمىروم. حالا
افشاگرى امام حسين (عليه السلام) عليه يزيد
روز رفت از وسط رفت، كاروان راه انداخت سوار شد، افشاگرى مىكرد به مردم هم مىگفت: از ايرانى؟ سلام ايرانىها را برسان بگو من حسينم بيعت نمىكنم، از مصر، از عراق، به همه مسلمانها گفت از هر بلادى هستيد بگوئيد من پسر فاطمه هستم زير بار او نمىروم شما هم نرويد، هركس در جناح مثل من است زير بار مثل يزيد نبايد برود به عنوان خبر دست اول حاجىها برگشتند، هر حاجى توى محلش مىنشست مىگفتند خبر تازه، مىگفت خبر تازه اينكه اول روزى كه همه حاجىها آمدند امام حسين (عليه السلام) رفت، اينها خيلى مهم است. ببين آقا يك سؤال: من الان حريف شما نمىشوم ماشاءاللّه شما چند صد تا دانشجو هستيد من هم يك طلبه مسئله زور باشد با يك نفر هم نمىتوانم كتك كارى كنم، اما مىتوانم عمامهام را بردارم بدون عمامه بروم توى خيابان، آقاى قرائتى چرا؟ اينها، اى خدا، يعنى مىتوانم با برداشتن عمامه همه را عليه شما بشورانم، گاهى وقتها اينها فوت و فن است. امام خمينى (ره) از اين فوت و فنها براى انقلاب استفاده كرد. يك مرتبه فرمود، شما يادتان نمىآيد فرمود: مسجدها تعطيل، بابا نماز جماعت مستحب است نه تعطيل مىخواست هى ولوله بياندازد يك شب نيمه شعبان بود فرمود امسال كسى چراغانى هم نكند زمان شاه، نيمه شعبان، چراغانى هم نكنيد، از هر ايجاد موجى عليه رژيم استفاده مىكرد. خيلى مهم است. هشتم، روز هشتم، از وسط جمعيّت، كاروان سواره، سخنرانى، ايجاد موج است وقتى حاجىها برگشتند، اين حاجى سخنران اين منطقه شد، منطقه روشن شد و اين حاجى آن مسجد روشن شد، خلاصه آقا، تا حاجىها برگشتند همه فهميدند كه خط حسين با خط يزيد از هم جداست يكى طرفدار عصمت و تقواست و يكى عصمت و تقوا. اصلاً پدرش معاويه روى منبر نشست. توى كتابهاى شيعه و سنى هست كه اصلاً من كار ندارم شما مىخواهيد نماز بخوانيد يا نخوانيد من مىخواهم حكومت كنم مردم دودمان بنى اميه را حالا شناختند خوب بعد 125 روز كجا رفت روز هشتم، برويم كربلا براى اينكه از كوفه نامه آمده،نامههاى كوفه 12000 تا بيا اينجا شنيدهايم شما رفتهاى كربلا، مكه شما بيا ما مردم كوفه هستيم پدرت هم اينجا پايتختش بود بيا قدرت، نيرو، اسلحه، امكانات مىدهيم و كودتا مىكنيم و رژيم. نامههاى زيادى آمد كه امام (عليه السلام) مسلم را فرستاد كه قصهاش را شنيدهايد بعد امام حسين (عليه السلام) دارد مىرود كوفه، وقتى مىرود كوفه، وقتى مىرود كوفه، باز اينجا مديريت امام حسين (عليه السلام) را ببينيد
همراهى امام سجاد و حضرت زينب در كربلا
دو تا خبرنگار با خودش برد. يكى مرد، امام زين العابدين (عليه السلام) و يكى زن حضرت زينب (سلام الله عليها) يك چهل، پنجاه تا ضبط و صوت با خودش برد بچههاى كوچولو آمدند با چشمهاى خود فيلم بردارى كردند با گوشهايشان حرفها را ضبط كردند هر بچه كوچولو مىگفتند تو كربلا بودى، تا مىگفت بودم و ديدم و شنيدم، روضه خوانى مىشد، اين بچهها را برد آنجا پر بشوند يك مهر كوچك هم با خودش برد على اصغر كه اين مهر گرچه كوچك است ولى به نامه بزرگ ارزش مىدهد كه فردا نگويند بابا دو نفر بودند سر سلطنت دعوا كردند على اصغر چه گناهى داشت، با اينكه كوچك است، مهر كوچك است اما نامه را بهش ارزش مىدهد. وقتى هم مىرود نامه، نامهها، به اين منطقه مىدهد دارم مىروم كربلا بيائيد. سؤال: امام حسين (عليه السلام) كه مىداند شهيد مىشود حالا چهار تا هم از شهر و روستا بيايند يا نيايند چون قامت ما براى غرق است در كم و زياد او چه فرق است ما كه، آب چه از سر گذشت چه يك نى و چه صد نى. امام حسين (عليه السلام) شهيد مىشود حالا چهار تا بيايند يا نيايند. جواب: فايدهاش اين است كه نامه مىنويسيم خود نامه چهار فايده دارد؛ 1- نامه اتمام حجت مىكند چون توى نامه مىگفت شما اين نامه را توى مسجد براى مردم بخوان يا به مردم بگو كه قصه چيست. نامه دست آدم سرشناسى مىآمد آن طرف اين نامه را مردم، اين نامه خودش افشاگرى بود. 2- يا اين نامه مىآمد يا نمىآمد اگر نمىآمد اتمام حجت مىشد كه نگويند ما نمىدانستيم اگر مىآمد يا شهيد مىشد يا شهيد نمىشد، اگر شهيد مىشد دودمان و اهل آن شهر عليه شهيدشان، به نفع شهيدشان عليه رژيم، اگر از اين شهر و بخش يك نفر شهيد مىشد اگر شهيد مىشد مردم آن منطقه عليه رژيم كودتا مىكردند اگر هم شهيد نمىشد باز يك خبرنگار به خبرنگارها اضافه مىشد. اين همهاش اصول مديريت است خيلى مهم است يك رژيمى كه 50 سال است منحرف شده امام حسين (عليه السلام) مىخواهد چند ماهه مسير پنجاه ساله را ببيند چقدر بايد طرف از نظر برنامه ريزى و از نظر فوت و فن كارها بايد حكيم باشد و خيلى بايد مدير باشد كه بتواند چند ماهه با يك روش مسير 50 ساله را برگرداند خيلى هنر است. نامه مىنوشت، يك نمىآمد اتمام حجت بود، دو مىآمد شهيد مىشد مردم داد مىزدند، سر مىآمد شهيد نمىشد يك خبرنگار به خبرنگارها، همهاش فوت و فن است، شد. رفتند در كربلا، ماجراى كربلا را مىشنويد ايام عاشورا خونها ريخته شد. حالا ماجراى كربلا زبانم نمىگردد هم مىفهمم هم نمىفهمم نمىدونم بگويم يا نگويم. قرآن دارد تعريف اسماعيل را مىكند مىگويد وقتى پدرش ابراهيم به اسماعيل گفت خدا، گفته خون تو ريخته بشود ذبح كنم تو را، فرمود: «يا ابت افعل ما تؤمر» پدر آنچه را خدا امر كرده انجام بده
عشق به شهادت
خداوند اين آيه را نقل مىكند براى زنده باد اسماعيل كه اسماعيل به قدرى خوب است كه وقتى پدرش گفت بناست كشته بشوى گفت بابا جون انجام بده آنچه را بهت گفتهاند، نترس، خونم را حاضرم، ولى حضرت قاسم نگفت انجام بده گفت: مرگ از عسل شيرينتر است. اين خيلى مهم است. اگر خدا اسماعيل را تجليل مىكند چقدر ما بايد تجليل كنيم از حضرت قاسم، كربلا يه چيزهايى دارد كه. يه وقت مكه به من گفتند كه سمينار زن گذاشتهايم. گفتم والله سمينار زن مىخواهد چه كار كند همين سعى بين صفا و مرده سمينار زن است. يك زن كنيز، دو سه هزار سال پيش اينجا دويده، به همه پولدارهاى تاريخ مىگويد بيائيد به جاى اين زن، بدويد كه اگر يك زن ايثار كرد من نامش را تاريخ نمىگذارم گم بشود. خيلى مهم است ولى بالاخره وقتى حضرت هاجر دويد آب زمزم پيدا شد. براى طفل مكه آب پيدا شد اما براى طفل كربلا آب پيدا نشد. ماجرا شد خونها ريخته شد اينها بردند در كوفه. بچرخانند تا بگويند اگر كسى با حكومت مخالفت كند دچار چنين سرنوشتى مىشود. اينها در كوفه سخنرانى كردند مردم كوفه هيجانى شدند رفتند در شام هيجانى شدند اجمالاً اين اسارتها هم باعث شد كه اينها سخنرانى كردند، كنار خرابه، توى كاخ امام سجاد (عليه السلام) با پسر يزيد چند دقيقه خصوصى صحبت كرد يه مرتبه پسر يزيد تا باباش آمد گفت: خاك توى سرت كند تو حسين را كشتى، يزيد رفت سمت خانم. آن ور پرده خانم يزيد گفت خاك توى سرت كند. يعنى زينب كبرى زن يزيد را عليه يزيد شورانيد، امام زين العابدين (عليه السلام) پسر يزيد را عليه او. اصلش اينها مواد منفجره بودند. قرآن مىگويد من مواد منفجره هستم. يه آيه داريم كه قرآن مىگويد من ديناميت هستم «لو انزلنا هذإ؛ّّ. القرآن على جبل» اگر قرآن بر كوه نازل مىشد تكه تكه مىشود، يعنى من مواد منفجره هستم اين اهلبيت امام حسين (عليه السلام) تمام رژيم بنى اميه را مثل ديناميت با سخنرانىها. انقلاب فرهنگى بود شمشير نبود و اما سخنرانى، اسارت، شهادت، مظلوميت، قداست، عدالت، وفا، ايثار، كمالاتى كه در كربلا. كربلا، كربلا نيست نمايشگاه تمام كمالات است
وفادارى حضرت اباالفضل به امام حسين (عليه السلام)
حالا روز تاسوعاست بحث را گوش مىدهيد. اباالفضل (عليه السلام) وفادار بود قرآن مىدانيد در تعريف ابراهيم مىگويد: «الذى وفّى» وفادار بود. اگر خدا به وفاى ابراهيم مىگويد «وفّى» اباالفضل (عليه السلام) هم وفادار بود. عصر تاسوعا يك ورقه آوردند گفتند تو فاميل. يكى از فاميلهاى شمرى. بيا اين طرف هستند كسانى كه يك نامه از اروپا، آمريكا مىآيد. بيا اينطرف. و خيلى از جوانها گول مىخورند. دهنشان پر از آب مىشود. يعنى خيلى كه بعضى. يك نامه آمد كه اباالفضل را بخرند. فرمود: من از حسين جدا بشوم؟ وفاى اباالفضل. قرآن راجع به وفا مىگويد: ابراهيم «الذى وفى» اگر وفاى ابراهيم مورد ستايش است وفاى ابالفضل هم مورد ستايش است. خوب بس است در جلسات عزادارى كنيد انشاءاللّه نماز عاشورا با شكوه برقرار شود. عزادارىها را با گناه قاطى نكند. خواهرهاى عزيز دستتان درد نكند كه به هر حال شماها هم كمك مىكنيد اما نگذاريد عزادارى امام حسين (عليه السلام) با گناه قاطى شود. اگر عقب هيئت راه مىرويد با يك قيافهاى راه برويد كه حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) عقب هيئت راه مىرود و. اگر حضرت زهرا (سلام الله عليها) عقب هيئت راه برود چه جورى راه مىرود. شما دختر زهرا هستيد همه دخترها دختر زهرا هستند. اصلاً همه ما بابايمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است. در دعاى ندبه داريم «انا و على ابوا هذه الامه» پيامبر فرمود: من پدر شما هستم، هر جوانى بابايش پيامبر است. اصلاً ما بچه ابراهيم (عليه السلام) هستيم «ملّة ابيكم ابراهيم» قرآن مىگويد: شما فرزندان ابراهيم هستيد. دختران ما فرزندان حضرت زهرا هستند. جورى عقب هيئت راه برويد كه اگر حضرت زهرا هم بود اين رقمى راه مىرفت و جوانهاى ما هم اينچنين باشند. «السلام عليك يا اباالفضل» - مداح عزيزمان چند دقيقهاى ما را به فيض مىرسانند. «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كروبنا بحق اخيك الحسين» چشمم از اشك پر و مشك من از آب تهى است جگرم غرق به خون و تنم از آب تهى است گفتم از اشك كنم آتش دل را خاموش پر ز خون آب بود چشم من از آب تهى است بروى اسب قيامم، بروى خاك سجود اين نماز ره عشق است ز آداب تهى است جان من مىبرد اين آب كه از مشك چكيد كشتىام غرق در آبى كه ز گرداب تهى است حسين جانم، عزيز فاطمه؛ هرچه بخت من سرگشته به خواب است حسين ديده اصغر لب تشنه ات از خواب تهى است دست و مشك و علم لازمه هر لقاست دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است دستها از بدن جدا شد اما هنوز فرياد مىزند: «والّه ان قطعتموا يمينى - انى احامى ابداً عن دينى» من دست از حسين برنمى دارم. آقايى كه يك عمر مؤدب پيشگاه امام حسين (عليه السلام) زانو زده. صداى و لحن و بيان او دائم مىگويد: سيدى، مولاى، نمىدونم چه شد يه وقت فريادش بلند شد: «يا اخا ادرك اخاك» حسين جان ديگه برادرت را درياب، امان، امان، با چه حالى سيدالشهدا آمد نمىدانم، اما همينكه بالاى سر عباسش رسيد سر برادر را بر روى زانو گذاشت چشم باز كرد آقاى من دو خواهش از شما دارم، اين تير را از چشمم بيرون بياور، حسين جان خون را از مقابل ديدگانم پاك كن. داداش بگذار يه بار ديگه صورتت را ببينم. عدهاى مىگويند فرمود: حسين من تا زندهام مرا به خيمهها مبر، از بچهها خجالت مىكشم. گرچه امام حسين با شتاب و عجله آمد اما وقتى برمى گردد يك دست به عنان ذوالجناح يه دست به كمر گرفت، عمود خيمه عباس را كشيد. «الآن انكسر ظهرى و قلّت حيلتى». خدايا؛ تو را به اباالفضل قسمت مىدهيم همينطور كه او وفادار بود ما را نسبت به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نسبت به قرآن و شهدا و امام خمينى (ره) انقلاب ما را هم وفادار قرار بده. خدايا آنهايى كه بى وفايى مىكنند اگر قابلند هدايت، ولى آنها كه خيانت مىكنند دستشان را قطع بفرما. خدايا ايمان كامل، بدن سالم، فكر بلند، نيت خالص، علم مفيد، رزق حلال، اولاد صالح، عزت دنيا و آخرت به همه امت اسلام و ما مرحمت بفرما. خدايا طاغوتهاى جان يكى پس از ديگرى در هم بشكن. خدايا توطئهها خنثى، توطئه گران نااهل نابود بفرما. خدايا تو را به حق محمد و آل محمد شر اشرار را به خصوص آمريكا و اسرائيل و هر صاحب شرى كه كارى جز شر رساندن به مستضعفين ندارد شرشان را به خودشان و انواع نكبتها و بدبختىها را نثارشان بفرما. خدايا زيارت با معرفت كربلا نصيب ما بفرما. خدايا ما را از عزاداران واقعى قرار بده. نماز ظهر عاشورا را باشكوه خوب انجام بدهيد نمازها يادگارى است. «والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
است: خدایا ! اجر ل لنّاس علی ید ی الخ یر (6). خدایا ! توفیقی بده که دستی گشوده داشته باشم که خیلی در کنار سفره من باشند. چرا دست من در کنار سفره دیگری دراز بشود؟! خیری داشته باشم که مردم از من استفاده کنند. چرا من در کنار سفره مردم بنشینم؟! آن کسی که عرضه تدبیر ندارد، نمی تواند زیر مجموعه خود را اداره کند، این طبعاً نیازمند است و دستش به دیگری دراز. امّا آن مدیر قدرتمند امین، سفره گشوده دارد؛ این پیام امام سجاد است. و اجر ل لنّاس علی ید ی الخ یر؛ خدایا ! توفیقی بده که من فخر فروشی نکنم، و این را هم با منّت باطل نکنم و... برخی ها از عهده کارهای فرهنگی به خوبی بر می آیند، از عهده کار غیر فرهنگی بر نمی آیند؛ بعضی به عکس. فرمود: هر چیزی که در درون شما نهادینه شده است، همان را از خدا بخواهید که اجرا کنید. خدمت به این مردم فضیلت است و ماندنی.
در دعای دیگر به ما آموخت که عرض کنیم: اللّهمّ توّ جن ی ب الک فایه و سمن ی ب حسن الو لایه (7). خدایا ! این تاج مدیریت را به من بده که بتوانم زیر مجموعه خودم را خوب اداره کنم. کافی باشم، کفایت خوبی داشته باشم. بدانم چه کسی آمده، چه کسی نیامده، سود و زیان قلمرو تدبیر خودم را ارزیابی کنم. مدیریت یک تاج است، و توّ جن ی ب حسن الک فایه و سمن ی ب حسن الو لایه. این س م ه، این وسمه، این موسوم، این سیمای مدیریت خوب را به ما بده. سیما به معنای صورت نیست؛ چون علامت غالباً در صورت است، گفته می شود: سیما. سیما، س م ه، موسوم، س م ه یعنی علامت. یعنی این علامت مدیریت خوب را به ما مرحمت بکنید. بیان نورانی وجود مبارک امیر مؤمنان (ع) این است که: الو لایات مضامیر الرّ جال (8). تدبیر و مدیریت؛ میدان مسابقه مردان است. در این مسابقه برخی پیروزمندند، برخی شکست می خورند.
شبهه افکنی و مدیریت فقهی
مطلب دیگر اینکه در طی این چند سال، شما انحاء شبهات را شنیده اید. تا سخن از ولایت فقیه است، می بینید عدّه ای می گویند به اینکه مدیریت علمی است، فقهی نیست ! فقه کاری به حلال و حرام و وجوب و استحباب و کراهت دارد. مدیریت که نمی تواند فقهی باشد ! وقتی مدیریت نتوانست فقهی باشد، در ولایت فقیه اینها مشکل پیدا می کنند. از آغاز پیروزی انقلاب این شبهات بود. بعد کم کم به مسأله تخصص و تعهّد رسید که آیا تخصص مقدّم است یا تعهد. از این مرحله که گذشتند، گفتند: چون فقه کاری به حلال و حرام دارد، کاری به مدیریت ندارد؛ دین سکولار است، کاری با تدبیر مملکت ندارد! و دهها شبهه در طی سالهای پس از انقلاب... پاسخ مشترک همه این شبهات این است که اینها خیال کردند دین یعنی همان دلیل نقلی. آنچه به نام آیه است، یا به نام روایت؛ دین است. بهشت و جهنّم را تأمین می کند، پاداش و کیفر را تأمین می کند و لا غیر. امّا براهین عقلی، ادلّه عقلی، این کاری به حلال و حرام و وجوب و مستحب و دوزخ و بهشت و مدح و ذمّ و قدح و ثواب و ع قاب و و اطاعت و عصیان ندارد. اوّل آمدند، عقل را که از قوی ترین ادلّه دین است، گذاشتند کنار؛ دین را در نقل خلاصه کردند. بعد گفتند: در آیه یا روایه که آئین کشور داری نیامده، آئین سد سازی نیامده، آئین کشاورزی و دامداری نیامده؛ کشور را این علم اداره می کند، نه دین! آنوقت تعارض علم و دین را از یک سو و سکولار بودن را از سوی دیگر مطرح کردند غافل از اینکه علوم ما بخشی به همین روایات وابسته است و بخش عمیقی از علوم ما به عقل تکیه می کند.
الآن اصول ما، اصول فقه که سند فقه ماست از قوی ترین علوم الهی و اسلامی است. مدیر و مدبّر این علم شریف، عقل است. کلّ این اصول شاید 6 ـ 5 خط روایت باشد. یا ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولاً (9)، این آیه باشد. یا رف ع ما لا یعلمون (10) است، یک خط. یا لا تنقض الیقین ب الشّک (11) است، یک خط. امّا روزی تقریباً ده هزار نفر درباره این 6 ـ 5 خط دارند فکر می کنند؛ اصول را عقل تأمین می کند.
اگر عقل، برهان عقلی؛ چه آنچه مربوط به زیر دریاست، چه آنچه مربوط به اسرار سپهری است، اگر کسی در ساخت زیر دریا، در عمق دریا می فهمد که اگر دست به فلان شاسی بزند، عدّه ای غرق می شوند؛ آیا این کار حرام است یا نه؟ یقیناً حرام است. اگر دست به این کار بزند، در قیامت می تواند به خدای سبحان بگوید: شما که در هیچ آیه یا در هیچ روایه نگفتی اینطور زیر دریائی را اداره نکن؟! یا خدا به او می فهماند من یک ما انزله الله دارم، این آیه و روایت است. یک ما ألهمه الله دارم، آن عقل فطری توست. آن فهم نابی که به تو دادم، حرف من است؛ تو که از خودت نداشتی! و نفس و ما سوّاها، فألهمها فجورها و تقواها (12). کسی اخباری فکر بکند، بله؛ دستش خالی است. امّا کسی اصولی فکر بکند، با عقل اصول ساخته می شود.
شما وقتی با سفینه های فضا نورد رفتید به یک کره ای، می دانید که اگر دست به فلان کلید بزنید، خود یا دیگری را به زحمت می اندازید؛ جائز است یا نه؟! یقیناً جائز نیست. اگر کسی یک همچنین کاری کرد، جهنّم می رود یا نه؟! بله، جهنّم می رود. می تواند در قیامت به خدا بگوید: خدایا ! شما که در آیه یا روایت نگفتی در کره مریخ رفتی، دست به فلان کلید نزن ! یا خدا می گوید: این فهمی که من به تو دادم، مثل روایت اهل بیت(ع) است دیگر! فهم ناب، برهان عقلی که زیر بنای نقل است. شما زیر دریا تا فوق سپهر، فوق سپهر تا زیر دریا مدیون عقل اید.
از سویی مگر عقل، برهان عقلی در خدمت نقل نیست؟! مگر اصول ما را عقل تعیین نکرده است؟! مگر بخش عمیق از معاملات فقهی ما را، اجازه کاشف است، اجازه ناقل است، کشف حکمی چیست، کشف حقیقی چیست، شرط متأخّر چیست، شرط مقارن چیست؛ این حرف های عمیق عقلی است که فقه او را اداره می کند. اینها که درش نقل نیست! منتها عقل حجّه الله است؛ عقل در مقابل نقل است، و نه در مقابل شرع. عقل در مقابل سمع است و نه در مقابل دین! باید گفت: این مطلب عقلی است یا نقلی، نه عقلی است یا دینی! اگر این است، پس مدیریت فقهی و دینی داریم.
آثار تلخ دوری از فقاهت
وجود مبارک حضرت تازیانه دستش بود، الآن وجود مبارک ولی عصر هم همان تازیانه دستش است. حضرت تازیانه دستش بود در بازار کوفه؛ می فرمود: الف قه ثمّ المتجر (13). اوّل فقیه بشوید، آشنا به مسائل حلال و حرام بشوید؛ بعد تجارت کنید که مبادا ربا یا غیر ربا در مال شما راه پیدا کند! در بیان نورانی حضرت امیر (ع) آنطوری که در نهج البلاغه آمده، فرمود: من اتّجر ب غ یر ف قه فقد ارتطم ف ی الرّ باء (14). کسی تجارت کند و آشنا به مسائل فقهی نباشد، این خواه و ناخواه در فضای آلوده ربا غرق می شود. امّا اینها تمثیل است و نه تعیین! اینچنین نیست که اگر سیاستمدار باشد ب غیر فقه، مشکل نیست؛ جامعه شناس باشد ب غیر فقه، مشکل نیست؛ روانشناس باشد ب غیر فقه، مشکل نیست؛ فقط تجارت است که ب غیر فقه مشکل است، خیر! من ساس ب غیر ف قه، پیوند با خارج و جناح باز در می آید؛ من ساس ب غیر ف قه، کج راهه و بیراهه می رود. من اتّجر ب غ یر ف قه فقد ارتطم ف ی الرّ باء. من ا قتصد کذا، من ساس کذا، من عل م کذا، من عم ل کذا؛ این فقاهت است که باید چارچوب را مشخّص کند، به یک سیاستمدار بگوید: در این فاز و فضا پرواز بکن. نه اینکه بگوئی: اگر فلان وقت مذاکره کردیم، با سود ماست! با چه کسی می خواهیم مذاکره کنیم؟! کمبودی داریم، با بیگانه مذاکره کنیم؟! کم آوردیم که از غیر کمک بگیریم؟! این ین تذهبون (15) همیشه زنده است، ین یتاه ب کم (16) همیشه زنده است.
و ذات أقدس له فرمود: شما یک قدم بردارید، ده برابر من می دهم. این من جآء ب الحسنه فله عشر امثال ها (17) که مخصوص به ثواب یوم الق یامه درباره قرائت قرآن و دعا نیست ! اگر کسی یک قدم سیاستمدارانه عاقلانه عادلانه برداشت، ذات أقدس له 10 قدم او را کامیاب می کند، به این شرط که بازی نکند! اینجا نه بازی کننده را می خرند، نه بازی فروش را! این نظام، نظام حق است. شما دیدید چه کسانی که در این لباس ] لباس روحانیّت[ بودند یا در لباس دیگر؛ طشت شان از بام افتاد! اینجا بازی را نمی خرند. ذات أقدس له فرمود: من مستقیماً حافظ شما هستم، برای اینکه خون دادید. قبلاً کاری هم با شما نداشتیم، شما هم کاری با ما نداشتید؛ 2500 سال این کشور را داشتند غارت می کردند! همانطوری که باطل یموت ب ترک ذ کر ه، حق هم یموت ب ترک ذ کر ه. مگر 2500 سال نبود؟! فرمود: الآن که خون دادید، خون را برای من دادید؛ من صاحب خونم، اینها برای من خون دادند. فرمود: ]این آیه 5 بخش است[ لا ته نوا، و تدعوا لی السّلم، یعنی لا تدعوا لی السّلم؛ به سازش دعوت نکنید. چرا؟ چون و انتم الاعلون. چرا انتم الاعلون؟ برای اینکه و الله معکم. و لن یت رکم اعمالکم؛ خدا با شماست، و الله معکم. چرا خدا با شماست ؟ چون و لن یت رکم اعمالکم (18).
«وتر» یعنی تک؛ «شفع» یعنی جفت. کار بی نتیجه را می گویند: وتر. کار با نتیجه را می گویند: شفع. در اصطلاحات علمی وقتی می گویند: این حرف مشفوع به برهان نیست، یعنی ادّعای خالی است. امّا وقتی برهان در کنار این دعوا باشد، می گویند: مشفوع ب البرهان است. شفع یعنی آن حرف مستدل. فرمود: من نمی گذارم کار شما بی نتیجه بماند ! و لن یت رکم...، این با نفی تأکید است؛ و لن یت رکم اعمالکم. این همه تلاش و کوشش کردید؛ علماء، رجال مذهبی، افراد، جوان، بسیج، همه شربت شهادت نوشیدند برای دین من. من اجازه بدهم کسی به انقلاب شما، یا به شما اهانت بکند ؟! و لن یت رکم اعمالکم. بنابراین اگر بیگانه ای هتک حرمت کرد، هیچ جای نگرانی نیست. و اگر بیگانه ای جلوی پیشرفت فن آوری را بگیرد، جای هیچ نگرانی نیست؛ منتها استقامت همانطوری که فرمودند، مقاومت، پایداری، مقلّد امام بودن و مقلّد امام ماندن؛ اینگونه کارها لازم است تا ذات أقدس له این انقلاب را به صاحب اصیل و اصلی اش که وجود مبارک ولی عصر است، برساند!
پی نوشتها
(1) وسائل الشیعه. 14. 509
(2) بحار الأنوار. 16. 95
(3) الاحتجاج. 2. 307
(4) نهج البلاغه. نامه 28
(5) بحار الأنوار. 45. 177
(6) الصحیفه السجادیّه (ع). دعای 20
(7) الصحیفه السجادیّه (ع). دعای 20
(8) نهج البلاغه. کلمات قصار. 441
(9) اسراء. 15
(10) برداشت از: الکافی. 2. 463
(11) الکافی. 3. 352
(12) شمس. 7 و 8
(13) الکافی. 5. 150
(14) نهج البلاغه. کلمات قصار. 447
(15) مستدرک الوسائل. 17. 256
(16) مستدرک الوسائل. 17. 256
(17) انعام. 160
(18) محمّد. 35