كتاب خدا در سوره مباركه احزاب، براى كسانى كه علاقمند هستند تا «سالك الى الله» باشند و به گونه اى در دنيا حركت كنند كه پايان حركت- به فرموده قرآن كريم- در لقا و قرب حق باشد، ده منزل مقرّر كرده است. اين ده منزلى است كه انبيا و ائمه طاهرين (عليهم السلام) به اندازه سعه وجودى خود طى كردند و ديگران نيز در طول آنها قدرت طى كردن را دارند. البته خداوند مهربان، براساس: «لَايُكَلّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»[1] ظرفيت، مقدار عقل و شعور آنان را لحاظ مى كند.
خداوند متعال نمى خواهد كه همه در زمينه سلوك اين ده منزل، هم وزن همديگر باشند. حتى انبياى خدا نيز در اين زمينه هم وزن نبودند، بلكه در قرآن مجيد آمده است: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»[2]
البته اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند: از نظر معنوى، بالاترين وزن را وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داشته است. علتش اين است كه كسى در اين عالم وجود، سعه قلب مبارك حضرت، جامعيت عقل، عظمت باطن و ظرفيت او را نداشته و نخواهد داشت. مخصوصاً قلبى كه محل نزول قرآن كريم بوده، معلوم است كه گسترده ترين و وسيع ترين قلب است.
سرمايه اى كه در باطن او بوده، باعث شد كه خدا بفرمايد: «وَ مَآ أَرْسَلْنكَ إِلَّا رَحْمَةً لّلْعلَمِينَ»[3] معلوم مى شود كه هم وزن اين سرمايه، جاى ديگرى نبوده است. اما همه اين مسائل باعث اين نيست كه ديگران نتوانند اين ده منزل را طى كنند، بلكه مى توانند و هيچ عذرى در قيامت، در پيشگاه مقدس پروردگار ندارند.
اين ده منزل به ترتيبى كه خود قرآن بيان كرده است: منزل اسلام، ايمان، قنوت - نه به معناى دست گرفتن در نماز، بلكه يعنى به اجرا گذاشتن دستورهاى پروردگار و طاعت عملى است- منزل صدق، صبر، خشوع، تصدّق- نه صدقه- يعنى پرداخت در سطح عالى، پرداخت يوسف وار، كه برادران به او گفتند: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضعَةٍ مُّزْجةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدّقِينَ»[4]
كه اين منزل نيز به همين تعبير در قرآن آمده است. هشتم، منزل صوم است- نه روزه معمولى- و نهم، منزل حفظ شهوت جنسى از حرام. پروردگار مخصوصاً به اين شهوت، قيد جنسى زده است و آخرين منزل نيز منزل ذكر است، البته به معناى گسترده اش كه نورانيت ذكر شامل زبان، اعضاى بدن، نفس، قلب، روح و عمق باطن است كه هر كدام از اين ذكرها در معارف الهى، به وسيله شخصيت هاى بزرگى مانند صدر المتألهين شيرازى، در تفاسير قرآنى بيان و آثار هر ذكرى نيز قيد شده است.
هر كدام از اين ده منزل، قبل از اين كه وارد آن شويم، مقدارى معرفت لازم دارد؛ كه اين اسلامى كه در اين آيه مى فرمايد، كدام اسلام است؟ يعنى اقرار به توحيد و رسالت با زبان؟ نه. ورود به اين منزل اول به اين نحو امكان دارد كه انسان خودش را از قيود غيرملكوتى آزاد و تسليم حضرت حق كند؛ يعنى اقرار باطنى كند كه مولاى رزّاق و كريم من! من از دست همه فرار كرده، آزاد شده ام و به جانب تو گريخته ام، حال خودم را در اختيار تو مى گذارم و اين اقرار و گفته آنقدر بايد راست باشد كه زمينه جذب عنايت، نظر و فيض خدا فراهم شود. يعنى وقتى مى گويم: خودم را از دست غير درآورده ام، پروردگار ببيند كه من اسير پول، چهره هاى غيرخدايى، نامحرمان، بيگانگان، صندلى مقام و شهوت نيستم و قبول كند.
وقتى خدا تسليم بودن مرا قبول كند، مرا در حدّ خودم، در مسير ابراهيمى شدن مى اندازد. مدرك اين نكته در قرآن است. وقتى كه درباره حضرت ابراهيم (عليه السلام) حرف مى زند، مى فرمايد: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ الْعلَمِينَ»[5] من از او كه آن وقت جوان بود، با الهام، وحى يا از طريق شريعت حضرت نوح (عليه السلام)، ابراهيم خليل الرحمن ساختم، چون در قرآن مى فرمايد: «وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ هِيمَ»[6] بالاخره از طريقى به او رساندم كه تسليم من باش. در عين تسليم، آزاد بود؛ يعنى از محيط بابل كه محيطى صد در صد بت پرستى بود، از محيط خانواده خودش، چون يتيم بود و زير دست عمويش آزر كه در قرآن اسم او آمده كه كارخانه بت سازى داشت، آزاد بود. يعنى حتى يك روز حاضر نشد به كارخانه عموى خود برود و شاگردى كند. يك بار نيز تيشه اى بلند نكرد كه چوبى را به عنوان بت بتراشد. البته اگر مردم زمان او و قبل و بعد او بت مى پرستيدند، خود بت، منظور پرستش نبود. اين ها بت ها را نمودى از ارواحى در عالم غيب مى دانستند كه آن ارواح را نيز در فكر خودشان ساخته بودند و «ربّ النوع» مى دانستند، مى گفتند: روح باران، روح كشاورزى، روح تابش، روح بهار، روح زمستان. اين بت ها را به طرح خودشان، به شكل آن ارواحى كه تصور كرده بودند مى ساختند و جلوى بت ها خم و راست مى شدند كه آن ارواح ببينند كه اينان پرستنده آنها هستند تا كارى براى آنها انجام دهند
ولى حضرت ابراهيم (عليه السلام) از قيود زمان و فساد آن، از بت پرستى، بت تراشى و ارتباط با بت آزاد بود: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ»[7] ما به او پيام داديم كه تسليم ما شو؛ چون آزاد بود، «قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ الْعلَمِينَ»[8]. نگفت: «لله» گفت: «لربّ العالمين» چرا؟ چون ايشان مى دانست كه «ربّ» به معناى مالك واقعى است كه در فضاى ملكيتش، مملوك را تربيت مى كند. يعنى قدرى گوشت، پوست و استخوان جان دار را در اين عالم به حضرت ابراهيم (عليه السلام) تبديل مى كند. خداست كه دانه اى را از زير خاك به درخت سيب تبديل مى كند. مقدارى بخار آب را به ابر، باران، تگرگ و برف تبديل مى كند. مقدارى خاك را بعد از مدتى به عقيق، فيروزه يا درّ و يا به فلزى به نام طلا تبديل مى كند. اگر من خودم را به اين طلاساز تسليم كنم، با مس وجود من چه خواهد كرد؟ و الا قبل از حضرت ابراهيم (عليه السلام) قدرى گوشت و پوست بود. از مادر به دنيا آمد و زير دست عمو نيز يتيم بار آمد، پس چه شد كه خليل الله شد؟
انسان تربيت شده اى در دربار فراعنه مصر، چگونه كليم الله شد؟ موسى بن عمران (عليه السلام) به فرعون، دربار، ثروت دربار و پسرخوانده اعلى حضرت بودن، مقيد نبود. از همه اين قيد و بندهاى مخرّب دنيا و آخرت آزاد بود. شما نمى دانيد آزادى اين ها در چه حدّى بود. من گوشه اى از آزادى وجود حضرت موسى (عليه السلام) را از زبان مبارك موسى بن جعفر (عليه السلام) بيان كنم. موسى (عليه السلام) وقتى كه از مصر فرار كرد، خدا در قرآن مى فرمايد: «خَآئِفًا يَتَرَقَّبُ»[9] چون به دنبالش مى گشتند كه او را بكشند. چون براى آنان ثابت شده بود كه حضرت موسى (عليه السلام) با فرهنگ آنها، اعلى حضرت، شهوت و دنياپرستى همرنگ نيست:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است
بيست ساله بود، يعنى جوان و در اوج فعاليت شهوت جنسى بود. خدا انبيا و ائمه (عليهم السلام) را از نظر چهره و هيكل بسيار متناسب آفريد.
از ابن عباس نقل شده: مسير مصر تا مدين را از كوه ها و تپه هايى كه كسى او را نبيند، آمد. در اين مسير چيزى براى خوردن نمى يافت، به قدرى علف سبز بيابان خورده بود كه سبزى علف از پوست شكمش خود را نشان مى داد. به بيرون شهر مدين رسيد. قرآن از اينجا به بعد را مى گويد. ديد چوپان ها دارند آب مى كشند تا گوسفندها را آب دهند. صداى دو دختر نيز مى آيد كه داشتند حرف مى زدند. معلوم شد كه چرخ سنگين است و اين ها نمى توانند درون چاه بياندازند، آمد از پشت سر گفت: كنار برويد، من آب مى كشم. آب كشيد و دختران گوسفندها را آب دادند. دختران به حضرت شعيب (عليه السلام) گفتند: پدر! ديگر لازم نيست ما به صحرا و دنبال گوسفندها برويم؛ چون جوانى را آنجا ديديم كه: «قَالَتْ إِحْدَيهُمَا يأَبَتِ اسْتْئجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتْجئَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ»[10] او را كارگر خود قرار بده، اين شخص بهترين كسى است كه مى تواند در زندگى ما بيايد؛ چون دو صفت دارد: نخست اين كه خيلى پرقدرت است و ديگر اين كه امين است.
حضرت شعيب (عليه السلام) به يكى از دختران خود گفت: برو او را صدا كن تا بيايد. خدا در قرآن مى فرمايد: اين دختر جوان، نه با ناز راه مى رفت، نه با غمزه، نه با طنّازى و نه طورى كه نظر نامحرمى را جلب كند، بلكه «تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَآءٍ»[11] اين دختر در كمال حيا به صحرا آمد.
يعنى دختران! جوان ها! اگر مملكتى فاسد شود، تقصير آن به گردن شهوت رهاى شماست. آيه اين را مى خواهد بگويد و گر نه براى چه از دخترى كه چند هزار سال قبل بوده و مرده است، اين گونه حرف مى زند. براى چه كسى حرف مى زند؟ به چه كسى دارد مى گويد؟ به مردم دنيا مى گويد: حضرت موسى (عليه السلام) در بيابان خلوت، بهترين جا براى رابطه نامشروع، هر دو در قلّه شهوت، هيچ كس نيست كه ببيند، حضرت موسى (عليه السلام) با چهره و هيكل زيبا، هر دو مى توانستند هر كارى بكنند، اما هر دو مى دانستند كه عالم حريم و محضر خداست و همه ما مردنى هستيم. فردا محاكمات شهوت، مال و مقام، محاكمات سنگينى است. قرآن با تعريف كردن از اين دختر مى گويد: نابودى معنوى و فساد كشور به گردن جوانان، دختران و زنان بى حياست و اگر اين روابط نامشروع گسترده تر شود، در آينده اى نزديك، چراغ دين در مملكت خاموش خواهد شد.
اگر چراغ اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) در اين مملكت خاموش شود، خدا اين چراغ را در جاى ديگرى روشن مى كند. «إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ»[12] شما را رد مى كنم و جامعه نويى مى آورم و چراغ دين و قرآن را به آنجا مى برم. اگر شما نمى خواهيد، از شما مى گيرم. در سوره مائده مى فرمايد: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»[13]
اين آيه را همه، سنى و شيعه نوشتند كه خطاب به اعراب است كه اگر شما به دين پشت كنيد و رابطه خود را با دين من قطع كنيد، در آينده اى نه چندان دور، ملتى را مى آورم كه آنها را دوست دارم و آنها نيز عاشق من هستند.
چه خوش بى مهربونى هر دو سر بى كه يك سر مهربونى درد سر بى
اين مهربانى نيز هر دو سر است. «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ»[14] مشت آنان در مقابل كافران گره كرده است و پايين نمى آيد؛ چون نمى ترسند. اما نسبت به مردم مؤمن كمال تواضع را دارند. وقتى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) اين آيه را خواندند، شخص عربى گفت: اين قومى كه خدا مى گويد بعداً مى آورم، چه قومى است؟ هم تفاسير اهل سنت دارد و هم تفاسير شيعه كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دست خود را روى شانه سلمان گذاشتند، فرمودند: از هم شهرى هاى اين مرد هستند.
اما اين آيه هنوز سر جاى خود است و اگر ما نيز با دين قطع رابطه كنيم، خدا قوم ديگرى را مى آورد. مگر اين كار را قبلًا نكرده است؟ چه بسا جوانانى كه در خانه دينداران و يا جبهه بودند، اما در مقابل فساد سخت بى دين شدند و چه جوانانى از خانواده هاى بسيار بى دين بودند كه سخت متدين شدند. اگر نمى خواهى، از تو مى گيرد و به ديگرى مى دهد. براى خدا كارى ندارد.
اين دختر با چه حيايى، كاملًا پوشيده، به يك شكلى راه مى رود كه اصلًا نگاه كسى را جذب نكند. «تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَآءٍ»[15]
از پشت سرِ حضرت موسى (عليه السلام) آمد، گفت: پدرم با شما كار دارد. تشريف بياوريد. گفت: باشد، شما پشت سر من قرار بگيريد و من از جلو مى روم، لازم نيست با من حرف بزنيد- جوان بيست ساله و در اوج شهوت- بلكه چند سنگريزه بردار، راه را با پراندن سنگريزه به من نشان بده. خانه را نشان داد و وارد خانه شدند. ديد مردى الهى و ملكوتى نشسته است. وقت غذا بود. حضرت شعيب (عليه السلام) داراى گوسفند بود و موسايى كه دو ماه نان خالى هم نديده بود، ديد روى اين سفره گوشت برّه، لبنيات، ماست، دوغ و نان تازه مهياست.
حضرت شعيب (عليه السلام) وقتى چهره حضرت موسى (عليه السلام) را ديد، فهميد كه او گرسنه است. لذا گفت: جوان! بنشين غذا بخور. اما حضرت موسى (عليه السلام) اسير شكم نبود، لذا گفت: من يك سطل آب را «لله» و «خالصاً لوجه الله» كشيدم و با او معامله كردم، اگر تمام دنيا را به من بدهى كه اين معامله را جابجا كنم، نمى كنم. اشك حضرت شعيب (عليه السلام) ريخت. گفت: اى جوان! يقين داشته باش كه من به خاطر اين كه براى دخترانم آب كشيدى، به تو غذا نمى دهم. اگر بپرسى، به تو مى گويند كه درب اين خانه از صبح باز است و اين سفره هر روز افتاده است، به مردم شهر اعلام كرده ام كه هر كس گرسنه است و ندارد، سر اين سفره بيايد و بخورد.
اگر حضرت موسى (عليه السلام) آزاد نبود كه خدا او را از مصر هدايت نمى كرد كه به جاى فرعون، در آغوش پيغمبر قرار بگيرد. آن مدتى كه در آنجا در آغوش فرعون بود، خدا فقط مى خواست در آينده بگويد: چنان دشمنانم را كر و كور مى كنم كه نابودكننده را در آغوش خود بزرگ مى كنند و با دست خود، نابودشان مى كنم. از بيست سال به بعد او نبايد در دربار فرعون باشد، بايد به آغوش پيغمبر بيايد تا بو، چشم و صداى پيغمبر به او بخورد. او نيز از خلوص، آزادى و آزادمنشى چه كرد كه به درجاتى غيرقابل تصور رسيد و كليم الله شد.
2- ايمان
اين منزل اول، منزل تسليم است؛ يعنى محبوب من! مرا ببين؛ چون تو: «إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»[16] هستى، راست مى گويم: از همه فرار كردم، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنّى لَكُم مّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ»[17] از همه بگريزيد و به سوى من فرار كنيد، لذا من تسليم تو هستم. حال چه كار كنم؟ مى گويد: در منزل دوم بيا و مؤمن شو. يعنى چه؟ «أمن» ريشه تمام مشتقات اين كلمه است. يعنى از اين به بعد در فضاى باور كردن واقعى من، قيامت، دادگاه آخرت، بهشت و جهنم من قرار بگير كه از تصرّفات شياطين و هواى نفس ايمن شوى.
3- منزل قنوت
بعد چه كنم؟ وارد منزل بعد؛ يعنى قنوت شو. تن، روح، اعضا، جوارح و جوانح را در گردونه طاعت بياور تا از من اطاعت كنند. من راهنمايى مى كنم كه كجا را ببين، كجا را نبين. منزل سوم اين است: چه بخور، چه نخور. چه بپوش، چه نپوش. با چه كسى برو، با چه كسى نرو. «وَ قَلِيلٌ مّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ» مگر خدا چند بنده مطيع دارد؟ خيلى حرف است. ربا، رشوه، دزدى، غصب، حقّ اعضاى خانواده، حق پدر و مادر، حق يتيم را نخور، پس چه چيزى بخورم؟ «يأَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَللًا طَيّبًا وَ لَاتَتَّبِعُوا خُطُوَ تِ الشَّيْطنِ» آن چيزى كه از زحمت بازو يا فكر خود، از راه كار مثبت به چنگ مى آورى را بخور. در منزل سوم، من به تو مى گويم كه شهوت را كجا خرج و كجا حفظ كنى.عجب منزل پاكى است.
4-منزل صدق
اينجاست كه چشم انسان باز مى شود و وارد منزل چهارم كه منزل صدق است مى شود: «وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ»[18] حال كه وارد منزل قنوت و طاعت شدى، زلف طاعت خود را به زلف صدق گره بزن. وقتى كه براى نماز به خانه من مى آيى و مى گويى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعلَمِينَ»[19] ، زبان و نيت تو راست بگويند.
5-منزل صبر
منزل پنجم، منزل صبر است؛ ينى تمام اين هايى كه به دست آوردى؛ اسلام، ايمان، قنوت و صدق را نگهدار. «الصبر حبس النفس»[20] صبر در قرآن به معنى اين است كه خود را در مرزهاى الهى نگهدارى و استقامت كنى.
- صمت وجوع و سهر و عزلت و ذكر بدوامناتمامان جهان را بكند كار تمام
- الهى دلى ده كه جاى تو باشدزبانى كه بر آن ثناى تو باشد
- الهى عطا كن بر اين بنده چشمىكه بيناييش از ضياى تو باشد
- الهى عطا كن مرا گوش و قلبىكه آن گوش پر از صداى تو باشد
- الهى چنانم كن از فضل و رحمتكه هر كار كردم براى تو باشد
- الهى بده همّتى آن چنانمكه دائم سرم در هواى تو باشد
- الهى ندانم چه بخشى كسى راكه هم عاشق و هم گداى تو باشد
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان