23 اسفند 1396, 12:15
باید توجه داشت که قایل شدن به این که، تعیین و وضع قانون و نیز حاکم و حکومت باید بر اساس خواست و اراده خود انسانها صورت پذیرد، در واقع انکار «ربوبیت تشریعی» خداوند است که نوعی کفر محسوب میشود. فراموش نکنیم که مشکل شیطان با خداوند نیز در مورد ربوبیت تشریعی و اطاعت اوامر الهی بود و همین امر او را آن چنان به ورطه سقوط کشاند، وگرنه او هرگز خالقیت و ربوبیت تکوینی خداوند را انکار نکرد. هنگامی که خدا از او سوال کرد: چرا بر آدم سجده نکردی؟ پاسخ داد: خلقتنی من نار و خلقته من طین؛1 هم چنین در ادامه گفت: ربّ بما اغویتنی.2 این تعابیر نشان میدهد که او هم «خالقیت» و هم «ربوبیت» خدای متعال را قبول داشت. علاوه بر آن به «معاد» نیز اعتقاد داشت؛ چون از خداوند درخواست کرد که: فانظ رن ی لی یوم یبعثون؛3 مرا تا روزی که برانگیخته خواهند شد مهلت بده. همه اینها نیز در حالی بود که، طبق فرمایش امیرالمومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه، شیطان تا آن هنگام شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود: و کان قد عبد اللّه ستّه آلاف سنه لایدری امن سنی الدّنیا ام من سنی الآخره ؛4 که حضرت میفرمایند، مشخص نیست این شش هزار سال، از سالهای دنیا است یا از سالهای آخرت! با تمام این خصوصیات، خداوند ابلیس را «کافر» معرفی میکند: و اذ قلنا للملاکه اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین؛5 و (یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید.» همگی سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد. پس از آن همه عبادت، مهر «کفر» بر پیشانی شیطان زده شد و خداوند او را از درگاه خود راند و برای ابد ملعون گردید؛ چرا؟ چون حق ربوبیت تشریعی خداوند را منکر شد و گفت خداوند بدون دلیل به او امر کرده است که بر آدم سجده کند. این گفته شیطان که من برتر از آدم هستم و خدا حق ندارد مرا به سجده کردن بر آدم امر کند، در واقع انکار ربوبیت تشریعی خداوند متعال و کفر به آن بود. قرآن با به کار بردن تعبیر «شیاطین النس و الجنّ » به این حقیقت اشاره میکند که شیطان فقط یک شخص نیست بلکه یک جریان و تفکر است که گروهی از جن و انس را شامل میشود. از این رو کسانی که میگویند: خدا بدون خواست و اراده مردم، نباید قانون وضع نماید و یا حاکم تعیین کند، این گفته آنها انکار ربوبیت تشریعی خداوند و نتیجه دنباله روی آنان از شیطان است.
قوام توحید اسلامی به پذیرفتن «ربوبیت تشریعی» است. اگر کسی بخواهد حد نصاب توحید اسلامی را داشته باشد، باید در حیطه قانون گذاری و امر و نهی فقط اراده خدا را دخیل و حاکم بداند. البته خداوند در وضع قوانین برای خود چیزی نمیخواهد، بلکه تنها خیر و صلاح موجودات را در نظر دارد.
توحید در ربوبیت تشریعی به این معنی است که فقط خدای متعال حق امر و نهی دارد. این، یکی از ارکان مهم توحید است و توحید بدون این رکن کامل نیست، بلکه مانند توحید ابلیس است که بود و نبود آن یکی است. آیا هر کسی که وجود خدا را پذیرفت، موحّد است؟ توحید در خالقیت، یک مرحله از توحید است، ولی به تنهایی کافی نیست. اعتقاد به توحید در «ربوبیت تکوینی» نیز کافی نیست. شیطان نیز تا این حد از توحید را قبول داشت و بر همین اساس خدا را با تعبیر «ربّ» خطاب میکرد. آنچه شیطان آن را قبول نداشت «ربوبیت تشریعی» بود. او معتقد بود عقل من میگوید، نباید در برابر آدم سجده کنم، چون من از او بهترم. کسانی که میگویند، ما در مقابل احکام خدا عقل خود را حاکم میکنیم و خدا حق ندارد بدون اجازه ما برای ما قانون وضع کند، «کفر باطنی» آنها قطعی و مسلّم است، اما این که آیا در ظاهر نیز ارتداد و کفر حاصل میشود یا نه، مساله دیگری است که به فقه مربوط میشود.
حقیقت ایمان و کفر، امری قلبی و باطنی است. ممکن است کسی در ظاهر شهادتین را بر زبان جاری کند و احکام اسلام را نیز رعایت کند، اما با گفتن شهادتین به تنهایی و بدون التزام قلبی به لوازم آن، انسان اهل سعادت و نجات نخواهد شد. منافقان زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) شهادتین را میگفتند، نماز هم میخواندند، لکن قرآن میفرماید:
و اذا قاموا لی الصّلاه قاموا کسالی؛6 منافقان با کسالت و بدون میل و رغبت قلبی نماز میخواندند. این اسلام ظاهری است و تنها ثمره آن، جریان احکام ظاهری اسلام بر شخص ـ نظیر پاک بودن بدن، حفظ جان و نظایر آنها ـ است؛ البته تا زمانی که شخص ضروریات اسلام را انکار نکند.
در ربوبیت تشریعی بحث این است که اگر کسی یقین داشته باشد که حکمی از جانب خداوند صادر شده و با این وجود در قلب خود آن را قبول نداشته باشد، چنین کسی حتی اگر اعتقاد خود را به زبان نیاورد کافر است. چنین کسی مصداق آیه «نومن ببعض و نکفر ببعض»7 است. قرآن در مورد کسانی که تفکر «نومن ببعض و نکفر ببعض» دارند، میفرماید: اولئک هم الکافرون حقًّا؛8 آنان در حقیقت کافرند. اگر ایمان به احکام دین به دلیل صدور آنها از جانب خدا باشد، این ملاک در تمام احکام دین هست و از این رو باید تمام آنها را پذیرفت. اگر هم پذیرفتن برخی احکام خدا به علت تطابق آن با خواسته نفس و سلیقه شخصی است، این ایمان به خدا نیست، ایمان به نفس و ایمان به خود است! به راستی چگونه است که عده ای بعضی از احکام دین را میپذیرند و بعضی دیگر را رد میکنند؟ در بحث امامت نیز اگر برای کسی واقعاً ثابت شد که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا حضرت علی(علیه السلام) را به جانشینی تعیین کرده است، حتی اگر در دل این مطلب را انکار کند، واقعاً کافر است. البته منظور از کافر و کفر در این جا، مقابل مومن و ایمان واقعی است، نه در مقابل مسلمان و اسلام ظاهری. بحث این است که اگر برای کسی ثابت شده که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا حضرت علی(علیه السلام) را به خلافت تعیین کرده است، اما با این حال نمی خواهد این مساله را بپذیرد و میگوید خلافت حضرت علی(علیه السلام) را قبول ندارم، چنین کسی باطناً کافر و مصداق آیه «نومن ببعض و نکفر ببعض» است. البته باید توجه داشته باشیم که بسیاری از برادران اهل تسنن نسبت به مساله خلافت بلافصل امیرالمومنین(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) آگاهی کامل و درستی ندارند و انکار آنان از روی علم و عمد نیست. گفتار ششم
در مباحث گذشته بیان شد که فضایل امیرالمومنین(علیه السلام) به دو دسته تقسیم میشود؛ دسته اول، فضایل و مواهبی است که خداوند به آن حضرت عطا فرموده است (فضایل اعطایی) و دسته دوم، فضایلی است که آن حضرت با سعی و تلاش خود آنها را کسب کرده است (فضایل اکتسابی). فضایل اعطایی را نیز به دو دسته تکوینی و تشریعی تقسیم کردیم. آنچه در این زمان برای ما اهمیت بیشتری دارد فضایل تشریعی حضرت علی(علیه السلام) است که مصداق بارز آن مساله خلافت و امامت آن حضرت است.
آخرین تدبیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تثبیت خلافت امام علی(علیه السلام) مساله خلافت و امامت حضرت امیر(علیه السلام) از آغاز بعثت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و پیش از علنی شدن آن مطرح بوده و بیان آن برای دیگران از ماجرای «یوم الدار» شروع شده و پس از آن به مناسبتهای گوناگون، تا آخرین لحظات عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه وآله) ادامه داشته است. آنچه در میان تمام موارد برجسته تر از سایر ادله است، داستان غدیر است که درباره آن کتابهای فراوانی نوشته شده و بحثهای بسیاری انجام گرفته است. با وجود این که از جریان غدیر تا رحلت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هفتاد روز بیشتر فاصله نبود، لکن طی همین مدت نیز آن حضرت اهتمام زیادی نسبت به تبیین مساله خلافت و امامت امیرالمومنین(علیه السلام) داشتند، تا حجت بر مردم تمام شده و بهانه ای برای هیچ کس در این زمینه باقی نماند. اما با وجود تمام تاکیدات پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر این مساله، امکان عصیان و مخالفت از بین نرفت؛ چرا که در غیر این صورت، از سنّت فراگیر الهی، که امتحان و آزمایش انسانها است، تخلف میشد. مقدمات امتحان الهی باید به گونهای مهیا شود که زمینه اطاعت و عصیان به طور مساوی فراهم باشد.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در آخرین روزهای حیات خود، تدبیری اندیشیدند تا کسانی که احتمالا با خلافت امیرالمومنین(علیه السلام) موافق نبودند و ممکن بود در مخالفت با این امر توطئه چینی کنند در مدینه نباشند. از همین رو دستور تجهیز سپاه را صادر کرده و فرمودند: تمام مسلمانانی که قادر بر جهاد هستند همراه با این سپاه برای جهاد به جانب مرزهای روم ـ جایی که جعفر بن ابی طالب(علیه السلام) و زید بن حارثه به شهادت رسیده بودند ـ حرکت کنند. آن حضرت اسامه بن زید را که جوانی برومند بود به جای پدرش که در جنگ قبل به شهادت رسیده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار کردند که تمام کسانی که توانایی شرکت در جنگ را دارند تحت امر اسامه برای شرکت در جنگ همراه با این سپاه بروند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان