واژگان کلیدی: ادیان، مذاهب، خدا، مروجین دین، معلمین.
مقدمه
در بسیاری از جلسات سخنرانی، از کریشنامورتی در مورد خداوند سوال میشود. کما بیش در
هر یک از کتابهای او نامی از خداوند و سوالات گوناگون حاضرین در جلسه، درباره «خدا»
وجود دارد. اظهارات کریشنامورتی در مورد چیستی خدا سرشار از ابهام و پیچیدگی است. نکته
جالب آنکه، وی هیچگاه بهطور صریح وجود یا عدم وجود خداوند را تأیید نمیکند.
در یکی از جلسات، فردی مشتاقانه سوال میکند که دلم میخواهد بدانم که آیا خدا هست
یا نه؟ کریشنا در جواب عباراتی را بیان میکند، آن شخص اذعان میدارد که به هیچ عنوان
منظور شما را درک نکردم. سوال و جواب بین آن دو ادامه مییابد تا اینکه در آخر میپرسد:
من به اینجا آمدهام که دریابم آیا خدا هست یا نه. اما شما مرا کاملاً گیج کردهاید؟
کریشنا میگوید: تو به اینجا آمدی که دریابی آیا خدا هست یا نه؟ ما گفتیم که واژهی
خدا ما را جز به پندار رهنمون نمیشود و ما این پندار را میپرستیم و بخاطر این پندار
یکدیگر را مشتاقانه نابود میکنیم. هر گاه پنداری در کار نباشد «آنچه هست» مقدسترین
خواهد بود. حال باید به آنچه واقعاً هست بنگریم. در یک لحظه مفروض« آنچه هست» شاید
ترس، نومیدی مطلق و یا خوشی زودگذر باشد. این امور پیوسته در حال تغییرند. در این حال،
مشاهده کنندهای نیز هست که میگوید: همه این امور پیرامون من در حال تغییراند. اما
من همواره باقی میمانم آیا این واقعیت است. آیا حقیقتاً اینطور است؟ آیا خود او نیز
با افزودن و کاستن خود، به اصلاح و تنظیم خود و با شدن و نشدن تغییر نمیکند؟ بنابراین،
هم مشاهده کننده و هم مشاهده شوند پیوسته در حال تغییرند. آنچه هست همانا تغییر است.
این واقعیت است. این همانا« آنچه هست» است ( ضرورت تغییر، 1382: ص 19).
کریشنامورتی در جواب اینکه« خدا به چه معناست؟» میگوید: اولین سوال این است که آیا
آنچه را که دیگران درباره خدا میگویند قبول دارید؟ مهم نیست که شخص چه کسی باشد. کریشنا
باشد، بودا باشد یا مسیح باشد. همه اینها در شناساندن خدا ممکن است شما را به اشتباه
اندازند. همانطور که مرشد شما برای معرفی خدا به شما، راه درست را نمیرود. پس برای
اینکه حقیقت را بشناسید ابتدا باید ذهن آزادی داشته باشید تا بتوانید خدا را بیابید
و این ذهن نباید به اجبار چیزی را رد کند و یا بپذیرد... بنابراین برای شناخت خدا ذهن
باید کاملاً آزاد باشد و در این حالت است که شما میتوانید حقیقت را کشف کنید، نه به
وسیله قبول خرافاتی که دیگران مطرح میکنند و یا کتابهای که در این زمینه مینویسند
و یا رهنمودهایی که مرشدهای هندی میدهند. فقط وقتی که صاحب آزادی درونی و ذهنی هستید
و از القائات خارجی فارغید و از آرزوها و تمنیات خود خلاص هستید و ذهن شما روشن و شفاف
است؛ در این صورت است که میتوانید حقیقت و خدا را کشف کنید، اما اگر فقط یک جایی بنشینید
و خدا را مجسم کنید هرچند حدس و گمان شما به همان میزان که حدس و گمان مرشد هندی شما
خوب است، خوب باشد، اما هر دو به طور مساوی تسلیم پندار و تصور خود شدهاند(زندگی پیشرو،
1376: ص 42).
کریشنامورتی در جواب به اینکه« آسانترین راه یافتن خداوند کدام است» میگوید: برای
یافتن خدا راه آسانی وجود ندارد. برای آنکه یافتن خدا با ذهن شلوغی که ما داریم بسیار
مشکل است و کاری طاقت فرسای. اما آیا آنچه را که ما به اصطلاح خدا نام دادهایم مخلوق
ذهن خود ما نیست؟ آیا میدانید ذهن چیست؟ ذهن نتیجه زمان است و میتواند هر چیزی را
خلق کند، هر خیالی را بسازد. قدرت این را دارد که عقاید و انگارها را بیافریند. خود
را در تخیلات و توهمات فرو ببرید. ذهن مدام در حال جمعکردن، انتخاب کردن و کنارگذاشتن
است. ذهن پدیدهای است محدود، تنگ و متعصب. همین ذهن است که میتواند خدا را هم تصویر
کند. آیا میتوانید تصور کنید که ذهن با وجود محدودیتی که دارد میتواند خدا را درک
کند؟ چون کشیشها، معلمین و به اصطلاح نجاتدهندگان گفتهاند که خداوند وجود دارد و
خدا را برای شما تصویر کردهاند. اکنون ذهن با توجه به تصاویر ذهنی که آنها از خدا
ساختهاند به همان طریق خدا را به شما مینمایاند. اما این تصویر ذهنی، خدا نیست. خدا
چیزی است مافوق ذهن و ما با ذهن بشری خود نمیتوانیم چگونگی او را ادراک کنیم(همان:
ص 11).
خدا در اندیشه مورتی
کریشنامورتی معتقد است که خدا را نمیتوان بر اساس کتابهای دینی و مسالک عرفانی و
مذاهب گوناگون یافت. برای اینکه خدا را کشف کرد؛ میبایست حقیقت خدا را فهمید. باید
از شبهه مذهب و مذاهب مستعار دست برداریم که دامی است که خود انسان برای خویش ساخته
و به خود تحمیل کرده است. شما میتوانید مذهب واقعی را کشف کنید مشروط به اینکه از
ترس، کاملاً آزاد و فارغ باشید و این بدان معناست که وقتی رشد میکنید و بزرگ میشوید
و به جهان قدم میگذارید باید صاحب هوش باشید تا بفهمید که چرا میترسید و از چه میترسید.
ترس را از کشوی ذهنتان بردارید. به آن با دقت نگاه کنید و از آن نگریزید.
در نتیجه کتابهای کمارزشی درباره خدا و نحوه وصول به او نوشته شدهاند و نوشته میشوند.
اما ریشه همه آنها ترس است. تا وقتی که انسان در ترس و هراس به سر میبرد. نمیتواند
مذاهب واقعی را بیابد(همان: ص 221).
کریشنا معتقد است آنچه به عنوان خداوند مورد پرستش قرار میگیرد ساخته ذهن است و به
هیچ وجه حقیقت ندارد. او هیچگاه صریحاً اعلام نمیدارد که در ورای ذهن خدایی هست و
اگر هست چه خصوصیات و تواناییهایی دارد، او در مورد هستی خدا صحبت نمیکند.
کریشنامورتی در جواب اینکه« آیا به خدا ایمان دارید» میگوید: شما ممکن است به دو دلیل
این سوال را مطرح کنید. یا از روی کنجکاوی میپرسید تا بفهمید من چه فکر میکنم. یا
آنکه میخواهید دریابید که خدا وجود دارد یا نه؟ اگر صرفاً کنجکاو باشید طبیعتاً پاسخی
وجود ندارد. اما اگر میخواهید برای خود کشف کنید که آیا خدا وجود دارد بایستی بدون
تعصب در این باره تحقیق کنید. بایستی ذهنی تازه و باز، بدون باور یا عدم باور به آن
رسید. اگر من بگویم خدا وجود دارد شما آن را به عنوان باوری میپذیرید و به باورهای
دیگری میافزایید که دارید و مردهاند، و اگر بگویم خدا وجود ندارد در واقع حامی بیایمانان
گشتهام.
اگر انسان حقیقتاً طالب آگاهی است. نگذارید به این دلیل که از رنج و تعارض میگریزد
در طلب حقیقت، زندگی و خدا باشد. بگذارید دلیل اصلی رنج و تعارض را درککند و آن زمان
که ذهنش از این رنج و تعارض آزاد گردید آگاه خواهد شد. آن زمان که ذهن آسیبپذیر گردد،
آن زمان که همه پشتیبانها را، تمام توضیحات را از دست بدهد. آن زمان که برهنه و عریان
گردد، سرود حقیقت را خواهد دانست(یادمان یکصدمین سالروز تولد کریشنامورتی، 1376: ص
79).
تشکیلات و سازمانهای دینی
کریشنامورتی معتقد است که دین و مذهب نمیتواند شما را به حقیقت برساند، مذهب نمیتواند
شما را به هر آنچه موجب خیر و سعادت شماست، سوق دهد. تشکلیلات دینی بهطور مطلق داعیهدار
رساندن انسان به خیر و حقیقت است حال آنکه هرگز چنین نیست تشکیلات مانع آزادی انسانها
است.
کریشنا میگوید: به عقیده من حقیقت، سرزمینی است بدون راه، بدون معبر و شما نمیتوانید
بر اساس هیچ مکتب، مسلک، سیستم و فلسفهای برای آن راهی بسازید و از طریق آن راه به
سوی حقیقت بروید. این نظر من است. به آن میچسبم و تحت هیچ شرایطی از آن عدول نمیکنم.
از آنجا که حقیقت نامتناهی است. بیحد و مرز است. غیر مقید است هیچگونه راهی به سوی
آن وجود ندارد. نمیتوان آن را متشکل و متعین کرد. در چارچوب هیچ تشکیلاتی نمیگنجد.
هیچ گروهی مجاز نیست تشکیلات بسازد و انسان را مجبور کند به راهی برود که آن تشکیلات
پیش پایشان قرار دادهاند. تا کورکورانه از به اصطلاح هدایتهای آن تشکیلات پیروی کنند....
باور صرفاً یک امر فردی است و شما نمیتوانید و نباید یک موضوع فردی را به صورت تشکیلات
درآورید.... بار دیگر این عقیده خود را تکرار میکنم که هیچ تشکیلاتی نمیتواند انسان
را به سوی تعالی معنوی هدایت کند. اگر تشکیلات بدین منظور برقرار گردد، تبدیل به نوعی
چوب زیر بغل و تکیهگاه میگردد. موجب تضعیف و وهم عزت و آزادگی آدمیان میشود. موجب
اسارت انسانها میشود. به طور اجتنابناپذیری فرد را دچار فلج روحی و روانی میگرداند(تعالیم
کریشنامورتی، 1383: ص 41).
کریشنامورتی در جای دیگر میگوید: هیچ سیستم و تکنیکی وجود ندارد تا شما از طریق آن
بتوانید آگاهی را بیاموزید آگاهی از طریق سازگاری، هماهنگی و انطباق پیوسته خویش بازندگی
حاصل میشود. در این انطباق و هماهنگی مستمر شما فرصت پیروی از هیچ سیستمی ندارید نفس
در زندگی بودن به معنای واقعی عین آگاهی است اما اگر شما از روش و سیستمی پیروی کنید
هرگز به درک حقیقت نمیرسید(همان: ص 67).
کریشنامورتی معتقد است که سیستمها و تشکیلات، با عقاید و باورهایشان، با وعده و وعیدهایشان،
با تشریفات و شعارهایشان معنا و اهمیت خود را از دست دادهاند. متأسفانه، کارها را
به یک شکل بنیادی و اساسی آغاز نمیکنیم. فکر میکنیم سیستمها و تشکیلات به ما کمک
خواهندکرد تا از پیش داوریها، رنجها و تضادهای خود آگاه شویم. فکر میکنیم آنها ضعفها
و قیدها و محدودیتهای ما را برطرف میکنند زیرا این امید واهی را داریم که از طریق
آنها به شناخت حقیقت و واقعیت خواهیم رسید. اما این امید هرگز تحقق پیدا نکرده و هرگز
نخواهد کرد، هیچ سیستم عقیدتی و تشکیلاتی هرگز نمیتواند انسان را از آزمندی، طلب،
زیادهخواهی و ترس و رنجهای حاصل از آن آزاد گرداند (همان، ص 86).
کریشنامورتی میگوید: امروز مذهب در معنای پذیرفتهشده آن به صورت یک ابزار بزرگ درآمده
است: به صورت یک تشکیلات بوروکراتیک «معنویت» یا «روحانیت» درآمده است. با رئیس و مادون
و مافوق. در آن علائق شخصی و اندوختن ثروتهای کلان مطرح است. مذهب به صورت شعارها
و باورهای متعصبانه درآمده است و احکام و آیین آن با زندگی عملی و روزمره ما بسیار
فاصله پیدا کرده است. فردی ممکن است به خدا ایمان داشته باشد، اما فایده چنین ایمانی
چیست. در حالیکه خدئه و تزویر میکند در حالیکه زندگی خود و دیگران را به تباهی میکشاند
در حالیکه اسیر جاهطلبی، رشکورزی و خشونت است؟ مذهب به صورت کنونی آن تهی از یک
کاربرد واقعاً مفید و روحانی شده است(فراسوی خشونت، 1384: ص 61).
چند مسئله در مورد گفتار کریشنامورتی حائز اهمیت است:
1. همواره نمیتوان اشکالات و معایب تشکلات مذهبی را برگرفته از اصل گزارههای دینی
دانست. پرواضح است که گاهی اوقات سازندگان و مؤسسان یک تشکیلات مذهبی در فهم دین به
اشتباه رفته و یا دستخوش تأثیرات نفسانی قرارگرفته به اسم دین و مذهب مرتکب هر عملی
میشوند که در حقیقت با فرامین حقیقی مذهب منافات دارد. از اینرو همواره میبایست
میان اصل گزارههای دینی و نوع برداشت متدینین از آن، تفاوتهایی تصور شود.
2. اینکه هیچ تشکیلات و سیستمی نمیتواند ما را به سوی حقیقت و واقعیت رهنمود سازد،
شامل تشکیلات و آموزههای خود کریشنامورتی نیز میشود؟ اگر او تعالیم خود را بر خلاف
تمام آموزههای دینی قرون گذشته، یکهتازه وصول به حقیقت و واقعیت بداند مستلزم ارائه
دلیل و راهنماهایی است که هرگز در کتابها و گفتارهای کریشنامورتی یافت نمیشود.
روحانیان و مروجان مذهب
کریشنامورتی معتقد است که روحانیون، معلمین و مروجین مذهب باعث نمایانشدن حقیقت نمیشوند.
برعکس، موجب فاصلهگرفتن انسانها از حقیقت و سقوط مریدان به سوی تاریکی میشوند.
او میگوید: از آنجا که میل نداریم خود را مواجه با تضاد گردانیم به معلمین و کتابها
پناه میبریم( تا خود را از دستزدن به یک اقدام جدی برخذر داریم) به کتابها و معلمین
که ذهن ما را تسکین میدهند و در واقع تحقیر میکنند پناه میبریم آنها به ما نوعی
لذت و رضایت خاطر میدهند و به این طریق بر تیرگی، کرختی، غیرهوشیاری و نادانی ما میافزایند.
علت اولیه اختلال و بینظمی درون ما، جستجوی واقعیتی است که توسط« دیگری» به ما وعده
داده شده است. ما به طور کلیشهای و مکانیکی از کسی پیروی میکنیم که ما را از یک زندگی
معنوی بیدغدغه مطمئن میکند. این امری است غیرعادی زیرا اگرچه، ما بر ضد حکم و فشار
سیاسی و دیکتاتوری قیام میکنیم با این حال از درون، استبداد و اعمال قدرت و ستم دیگران
را برای تغییر ذهنیت و روش زندگی خود میپذیریم. علت این امر آنست که اگر ما بهطور
کلی، همه آن، به اصطلاح مقامات معنوی و آیینها، شعائر مذهبی و اصول دین را آنهم نه
ذهناً، بلکه عملاً رد کنیم؛ در تضاد با جامعه قرار خواهیمگرفت و تنها خواهیم ماند.
دیگر موجودات قابل احترامی نخواهیم بود. موجود قابل احترامی که احتمالاً بتواند واقعیت
لایتناهی و نامحدود را درک کند(رهایی از دانستگی، 1382: ص 37).