كلمات كليدي : تاريخ، جندب بن جناده، ربذه، انيس، قبيله غفار، اهل صفّه، تبعيد
نویسنده : فاطمه پهلوان پور
"ابوذر غفاری" در اسلام از لحاظ معنوی و اخلاقی چهره برجستهای است، وی پنجمین کسی بود که به اسلام گروید و جنگها و شمشیر زدنهایش در پیشرفت اسلام تأثیر بسزایی داشت. هرچند آغاز زندگی ابوذر در هالهای از ابهام میباشد؛ اما از گفتههای مورخان اینگونه بر میآید که قبل از اسلام آوردن نیز موحد بوده است و بعد از ایمان آوردن به پیامبر(ص) و خداوند یکتا، علناً به مخالفت با ظلم و ستم خلفا و نزدیکان خلفا بخصوص عثمان پرداخت و بدون ترس، خیانتهای آنها را بر ملا میساخت.
شخصیت ابوذر
زمان و مکان دقیق تولد ابوذر مبهم و تاریک است؛ اما بنابر برخی روایات معلوم میشود که وی پیش از ظهور اسلام در منطقه «مرّ» در هشت فرسخی مکه سکونت داشته، احتمالاً زادگاهش نیز همانجا بوده و بعضی روایات دیگر دلالت بر این دارند که ایشان قبل از اسلام در «ربذه» میزیسته و لذا شاید هم آنجا متولد شده باشد.[1]
نام اصلی وی "جندب بن جناده" و از قبیله "غفار" از دسته قبایل «مضر» میباشد[2] و کنیهاش «أباذر» است.[3]
قبیله «غفار»، قومی بودند که ماههای حرام را رعایت نمیکردند و بتپرست بودند.[4]
خداپرستی ابوذر قبل از اسلام
همانطور که نقل شد، ابوذر در دوره جاهلی نیز خدا را پرستش میکرد و میگفت: «خدایی جز خدای یگانه نیست» و بتها را پرستش نمیکرد.[5] از گفتههای وی این است که: «من سه سال پیش از آنکه نزد رسولخدا(ص) بروم، نماز میخواندم و در نماز به هر سوی که خدواند اراده میکرد، عبادت میکردم»[6] نقل شده روزی برادر ابوذر "انیس" به دنبال وی میگشت، ناگهان منظره شگفتانگیزی را مشاهده کرد که برادرش با حالت خشوعی ایستاده و در حال عبادت است. آنقدر در این عبادت غرق شده بود که متوجه انیس نشد، بعد از تمام شدن نمازش، انیس از او پرسید: «چه میکنی؟» گفت: «نماز میخوانم» انیس دوباره پرسید: «برای خدا!... نماز که در پیشگاه منات و بتهای دیگر درست نیست. من در طبیعت نشانهای یافتم که مرا به خدایی غیر از خدای شما رهبری کرد. خدایی که بزرگ و توانا و یکتاست.[7]
چگونگی مسلمان شدن ابوذر
ابوذر خبرهایی از پیامبر(ص) که در مکه ندای خداپرستی سر داده بود، شنیده بود و به همین خاطر برادرش "انیس" را به مکه فرستاد تا از سخنانی که شنیده بود، اطمینان حاصل کند.[8] هنگامی که انیس از مکه به نزد برادش بازگشت وی را از این قضیه آگاه کرد که مردی در مکه زندگی میکند که دینی همانند دین ابوذر دارد و از طرف خدا فرستاده شده اما مردم عامی وی را شاعر، کاهن و ساحر میپندارند.[9] اما او مردم را به نیکی و پاکی دعوت میکند و از بدی نهی میکند.[10]
ابوذر چون این اخبار را شنید به مکه رفت، در حالی که پیامبر(ص) در آن هنگام پنهانی مردم را به یکتاپرستی دعوت مینمود وی در مکه حضرت علی(ع) را ملاقات کرد و با ایشان نزد پیامبر(ص) رفت. پیامبر(ص) از وی پرسید: «اهل کجایی؟» ابوذر پاسخ داد: «اهل قبیله غفارم» سپس بین پیغمبر(ص) و ابوذر درباره موضوعات مختلفی گفتگو شد. در نهایت هم پیامبر(ص) فرمود: «در اسلام یعنی اینکه گواهی بدهی که خدائی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده اوست و نماز به پا داری.» ابوذر گفت: «گواهی میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی میدهم که تو فرستاده خدایی» سپس گفت: «ای رسولخدا من اینک پیش قوم خود بر میگردم و منتظر خواهم ماند تا اجازه جهاد دهید تا به شما ملحق شوم، زیرا اکنون میبینم که قوم تو بر ضد متحد شدهاند. پیامبر(ص) نیز با این پیشنهاد موافقت کرد.[11]
پس از بازگشت، ابوذر ماجرا را برای مادر و برادرش تعریف کرد و آنها نیز اسلام آوردند و نیمی از طایقه ابوذر پیش از هجرت رسولخدا(ص) به مدینه ایمان آوردند و پس از آنکه حضرت رسول به مدینه هجرت فرمودند، بقیه قومش نیز ایمان آورند.[12] پس از قبیله «غفار»، فبیله «اسلم» نیز پیش حضرت رسول(ص) رفتند و گفتند: «یا رسول خدا(ص)، ما نیز همانگونه که قبیله غفار ایمان آوردند ایمان میآوریم.» حضرت فرمودند: «خداوند غفار را بیامرزد و اسلم را نگه دارد. »[13]
بدین ترتیب ابوذر دعوت پیامبر(ص) را به مردم رسانید و تمام سعی و کوشش او بر آن بود که حق را بر باطل چیره سازد و آزار و اذیتهایی که از جانب مشرکان به ابوذر میرسید هرگز او را از این دعوت باز نمیداشت.
ابوذر، صحابی بزرگ پیامبر(ص)
ابوذر با اینکه به زادگاه و وطن خویش علاقه وافری داشت اما میپنداشت که در محضر رسولخدا(ص)، بهتر میتواند در خدمت اسلام قرار گیرد و قصد داشت همانند پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت کند.[14]
ابوذر پس از هجرت به مدینه مانند عدهای دیگر از یاران پیامبر(ص) که سربازان فدایی پیامبر(ص) به شمار میرفتند و در مدینه خانه و کاشانهای نداشته و در مسجد پیغمبر(ص) به سر میبردند، جزء این دسته بود.[15](اهل صفّه)
ابوذر پس از آن در اکثر جنگها شرکت میکرد از جمله در فتح مکه و غزه تبوک حضور داشت و در نهایت هم همراه حضرت علی(ع) و فاطمه(س) و مقداد و حسنین(ع) و مسلمانان بر جنازه رسولخدا(ص) نماز گذارند.
تشیع ابوذر
"شیخ طوسی"، ابوذر را از یاران صدیق علی(ع) به شمار آورده و او را یکی از ارکان اربعه میداند.[16]
پس از ماجرای سقیفه و بیعت جمعی با ابوبکر، علی(ع) برای استیفای حق خویش از مسلمانان یاری خواست اما فقط چهل تن به ظاهر به یاری وی پاسخ مثبت دادند که از میان آن چهل تن نیز تنها چهار نفر با حضرت همکاری کردند که عبارت بودند از زبیر، مقداد، ابوذر و سلمان. بنابراین ابوذر جزء معدود افرادی بود که تا پای جان حاضر به حمایت از مولایش علی(ع) بود.[17] تا آنجا که ابوذر همواره علی(ع) را اول مسلمان میدانست و از هر نظر او را به دیگران برتری میداد[18]،
از ابوذر نقل شده که رسولخدا(ص) فرمود:
«إنّ علیّا مع الحقّ و الحقّ معه، لن یزولا حتّی یردا علی الحوض»
علی با حق است و حق با او و این دو از هم جدا نمیشوند تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند.»[19]
ابوذر و خلفا
در زمان عثمان که خود او و عمّالش از جمله معاویه از عایدات بیتالمال خرجهای بیهوده و اسراف میکردند، ابوذر تحمل این وضع را نداشت و اعتراضات گستردهای به رفتار معاویه در دمشق و عثمان در مدینه کرد.
از جمله نزاع وی با معاویه، اعتراض ابوذر به ساختن «کاخ سبز» معاویه است. وقتی که ابوذر این کاخ را در دمشق میبیند به وی میگوید: «ای معاویه، اگر این خانه را از مال خدا ساختهای خیانت است و اگر از مال خود ساختهای، اسراف است.»[20] معاویه ساکت میشود و ابوذر ادامه میدهد: «به خدا کارهایی پدید آمده که آن را خوب نمیدانم و به خدا که اینها نه در قرآن کریم آمده و نه در سنت پیامبر و به خدا من حقی را میبینم که خاموش میشود و باطلی را که زنده میشود و راستگویی را که دروغگو شمرده میشود و ثروتی را که با ناپرهیزکاری به کسانی اختصاص مییابد و نیک مردی را که حقوق وی را بر دیگران ویژه خود میگردانند.»[21]
آن قدر در این پند و اندرز اصرار ورزید تا معاویه به عثمان نامه نوشت که ابوذر مردم را بر ضد تو تحریک میکند و بیم دارم که آنها را به قیام بر ضد تو وا دارد و عثمان در جواب نامه از معاویه خواست که ابوذر را همراه شخصی خشن بر شتری چموش سوار کرده و به مدینه بفرستد، هنگامی که ابوذر در دربار عثمان حاضر شد، عثمان به وی گفت: «من باید مردم را به کوشش و اعتدال دعوت کنم نه اینکه به زاهدی مجبورشان کنم...
حضرت علی(ع) نیز در مجلس حضور داشت و در دفاع از ابوذر سخنانی گفت و عثمان جواب ایشان را با تندی داد و ابوذر را نیز ممنوع الملاقات کرد. البته ابوذر در زمینههای مختلف با عثمان مخالفت میورزید از جمله در زمینه مخالفت بنیامیه با قرآن و تفسیر نادرست آنان از کلام خدا.
روزی عثمان یکی از عاملان خود را نزد ابوذر فرستاد و به وی گفت: «به رفتارت پایان بده (احتمالاً منظور خواندن و تفسیر قرآن کریم است)، ابوذر در پاسخ گفت: «آیا عثمان مرا از خواندن کتاب خداوند نهی میکند. زشت و ناپسند است که انسان دستور خدا را ترک کند. به خداوند سوگند میخورم که رضایت حق تعالی را بر تنفر و انزجار عثمان ترجیح میدهم.»[22]
تبعید ابوذر و مرگ وی
عثمان که از اعتراضات مکرر ابوذر بسیار عصبانی شده بود، حکم تبعید وی را که در آن هنگام، پیرمردی نود ساله بود،[23] را به «ربذه» صادر کرد و دستور داد هیچ کس او را بدرقه نکند و کسی جرأت این کار را نداشت، اما وقتی این خبر به علی(ع) رسید به همراه برادرش عقیل و فرزندانش حسن و حسین(ع) و صحابی بزرگ رسولخدا(ص)، عمار یاسر، ابوذر را تا دم دروازه مدینه بدرقه کردند و با این حرکت حکم تبعید وی را زیر سوال برده و به حرکات ابوذر مهر تأیید زدند.[24] و پس از مدتی زندگی در صحرای بیآب و علف ربذه، در آنجا مسجدی بنا نهاد. معاویه بعد از این حادثه، خانواده ابوذر را نیز از شهر بیرون کرد و همگی پیش وی رفتند.[25] ابوذر حتی در ربذه، تبعیدگاه وحشتناک و بیابان سوزان در عقیده و آرمان خود پایدار بود و پیوسته حقانیت امامت علی(ع) و اسلام راستین را بازگو میکرد.[26]
زمانی که ابوذر در ربذه وفات یافت، کاروانی از اهل کوفه رسید که "عبدالله بن مسعود" نیز در میان آنها بود و به طرف ابوذر رفتند، ابن مسعود میگریست و میگفت: «پیامبرخدا(ص) راست گفت که فرمود، ابوذر تنها میمیرد و تنها برانگیخته میشود.»[27]
آری رسولخدا(ص) فرموده بود: «ای ابوذر، تو تنها زندگی میکنی و تنها به درود حیات میگویی و تنها برانگیخته می شوی و تنها داخل بهشت میروی و در هنگامی که میخواهی از این جهان رخت بر بندی، گروهی از اهل عراق به یاریت میرسند که سعادت تغسیل و تجهیز و نماز و تدفینت نصیبشان میشود و عهده دار آن میگردند.»[28]