دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

غزوه احد

No image
غزوه احد

كلمات كليدي : تاريخ، غزوه احد، كوه احد، قريش، سوم هجرت

نویسنده : حبيب عباسي

یکی از غزوه‌های مهم و بزرگ رسول خدا (ص) "غزوه احد" در سال سوم هجری می‌باشد. "صفوان بن امیه" که بسیاری از بستگان خود را در جنگ بدر از دست داده بود به ابوسفیان پیشنهاد کرد که چون دلاوران ما در راه محافظت از کاروان تجاری کشته شدند هر کس که در آن کاروان، سرمایه‌ای داشته است باید در هزینه جنگ سهیم شود.[1]

گفته شده است، سود همه مال التجاره‌ها که هزار شتر و پنجاه هزار دیناربود به جنگ اختصاص پیدا کرد[2] و آیه ذیل در شان آنها نازل شد:

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ...»(انفال 36)

«همانا کسانی که کافر شدند اموال خود را می‌بخشند تا از راه خدا جلوگیری کنند...»

پس برای مقابله تمام عیار با سپاه اسلام چهار نفر از جمله "عمرو بن عاص" مامور شدند تا سراغ قبیله‌های دیگر از جمله ثقیف و کنانه رفته و از آنها برای برپایی این جنگ کمک بگیرند.[3]

سپاه قریش همراه با دلاوران ثقیف و دیگر قبائل که لشگری سه هزار نفری با تجهیزات فراوان را تشکیل می‌دادند از مکه خارج شدند.[4] برای اینکه مبادا کسی از میدان جنگ فرار کند و باز گردد زنان را نیز همراه خود بردند تا بدانند که فرار از نبرد با اسیر شدن دختران و زنان آنان همراه است.[5]

زمانی که لشگر حرکت کرد جناب "عباس بن عبدالمطلب" عموی پیامبر که تا آن زمان هنوز اسلام خود را اظهار نکرده و در مکه مانده بود نامه‌ای نوشت و به شخصی از بنی غفار سپرد تا ظرف مدت سه روز نامه را به پیامبر اکرم(ص) رساند و بدین ترتیب پیامبر را از لشگر کشی قریش آگاه کرد.[6]

مشورت رسول خدا با سپاه

پیامبر اسلام (ص) درباره شیوه دفاع با سربازان و بزرگان مهاجر و انصار مشورت کرد و نظر آنان را جویا شد "عبدالله بن اُبی" که رهبر منافقین مدینه به حساب می‌آمد، ماندن در مدینه و دفاع و همچنین کمک گرفتن از زنان و کودکان، با پرتاب سنگ از بالای بام، را پیشنهاد کرد. پیران و سالخوردگان از مهاجر و انصار نیز این نظر را تایید ‌کردند. اما دلاوران و رزم آوران خصوصا کسانی که توفیق شرکت در جنگ بدر را پیدا نکره بودند و بزرگانی چون حمزه عموی پیامبر و سعد بن عباده رئیس خزرج، خروج از مدینه و نبرد تن به تن در خارج مدینه را پیشنهاد کرده و ماندن در خانه را ننگ و عار دانستند. بنابر این رسول خدا (ص) نظر قاطع اکثریت را بر نظر عبدالله بن ابی ترجیح داده و خروج از مدینه و جنگ رو در رو را اعلام کردند.[7]

نقل شده که نظر رسول خدا (ص) نیز در ابتدا ماندن در شهر و دفاع در درون شهر بوده است. و بعض دیگر از محققین بر این باورند که نظر پیامبر نیز جنگ با قریش و رفتن به خارج شهر بوده و اصل استشاره نیز برای آشکار شدن نیت منافقینی چون عبدالله بن ابی بوده است.[8]

کناره گیری حزب نفاق

رسول خدا (ص) همراه با هزار نفر از مدینه خارج شد، در بین راه عبدالله بن ابی به بهانه اینکه رسول خدا از نظر جوانان تبعیت کرده است و نظر او را کنار گذاشته از شرکت در جنگ خودداری کرد و همراه سیصد نفر به مدینه بازگشت و رسول خدا با هفتصد نفر به مسیر خود ادامه داد.[9] فرماندهی سمت راست لشگر قریش به عهده خالد بن ولید و فرماندهی سمت چپ لشگر به عهده عکرمة بن ابی جهل قرار گرفت.[10]

رسول خدا (ص) "عبدالله بن جبیر" را به همراه پنجاه تیرانداز در شکاف کوه قرار داد تا امکان حمله دشمن از پشت از بین برود و به آنان فرمودند: شما با پرتاب کردن تیر دشمن را برانید و نگذارید که از پشت سر وارد جبهه گردند و ما را غافلگیر سازند ما در نبرد چه غالب باشیم چه مغلوب شما این نقطه را خالی نگذارید.[11]

نبرد تن به تن

طلحة بن ابی طلحه نعره کشان وارد میدان شد و فریاد زد: ای یاران محمد (ص) شما که معتقدید کشتگان ما در دوزخند و کشتگان شما در بهشت، آیا کسی هست که یا من او را به بهشت روانه کنم یا او مرا به دوزخ؟ حضرت علی (ع) به سوی او رفت و فرمود: قسم به کسی که جانم در دست اوست از مبارزه با تو کنار نخواهم رفت تا اینکه یا من با شمشیرم تو را به جهنم بفرستم و یا تو با شمشیرت مرا به بهشت بفرستی و با ضربه‌ای پای او را قطع کرد و او به زمین خورد، در این لحظه زبیر بن عوام و مقداد بن اسود همراه رسول خدا (ص) و اصحاب به لشگر قریش حمله کردند و شکست در لشگر قریش نمایان شد.[12]

نقشه خالد بن ولید و شکست بعد از پیروزی

زمانی که قریش شکست خورد تیراندازان تنگه، متوجه غنائم شدند و کلام رسول خدا (ص) را فراموش کردند و هر چه عبدالله بن جبیر تلاش کرد اثر نکرد و تنگه را رها کرده و مشغول جمع آوری غنائم شدند. "خالد بن ولید" با مشاهده تعداد کم تیر اندازان در تنگه تنها راه جبران شکست را در حمله از تنگه که پشت سر مسلمانان بود دید و از همان نقطه حمله کرد و تیراندازان را به شهادت رساند و از پشت سر به سپاه اسلام حمله ور شد مشرکین نیز با مشاهده این صحنه دلگرم شده و مجدداً حمله کردند و موجب کشته شدن بسیاری از افراد و شکست سپاه اسلام گردید.[13]

استفاده از شهوت برای پیروزی

زنانی که همراه قریش آمده بودند همواره مشغول دف زدن و رقص و آواز بودند و در میان صفوف لشگر اشعاری تحریک کننده به شکل زیر می‌خواندند:

نحن بنات طارق نمشی علی النمارق

ان تقبلوا نعانق او تــدبــروا نــفارق

«ما دختران طارقیم، روی فرشهای گرانبها راه می‌رویم. اگر رو به دشمن کنید با شما همبستر می‌شویم و اگر پشت به دشمن نمائید و فرار کنید از شما جدا می‌شویم.»[14]

از این اشعار معلوم می‌شود که قریش قصد داشت تا به هر شکل ممکن پیروز میدان باشند و شکست خفت بار بدر را جبران نماید.

انتشار خبر کشته شدن پیامبر (ص)

زمانی که لیثی پرچمدار قریش مصعب بن عمیر پرچمدار رشید اسلام را به شهادت رسانید چون صورت وی پوشیده بود گمان کرد که رسول خدا را به شهادت رسانده است و فریاد زد: «الا قد قتل محمد» هان ای مردم محمد کشته شد. انتشار این خبر، موجب تقویت روحیه لشگر دشمن و تضعیف روحیه مجاهدان اسلام شد.[15]

کناره گیری عده‌ای از جنگ

زمانی که لشگر از هر جهت تحت فشار بود عده‌ای از مسلمانان به فکر جان خود افتادند، انس بن نضر (عموی مالک بن نضر ) می‌گوید: دیدم دسته‌ای از مهاجرین و انصار که میان آنها عمر بن خطاب و طلحة بن عبیدالله بود در گوشه‌ای نشسته‌اند به آنها گفتم چرا اینجا نشسته‌اید؟ در پاسخ گفتند: پیامبر(ص) کشته شده دیگر نبرد فایده‌ای ندارد من به آنها گفتم اگر پیامبر(ص) کشته شده دیگر زندگی سودی ندارد برخیزید در آن راهی که او کشته شده شما نیز کشته شوید.[16]

آیه 144 آل عمران نیز در مذمت کناره گیران از جنگ نازل شد:

«وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ »

«محمد (ص) فقط فرستاده خدا بود و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب بر می‌گردید؟ (و با مرگ او اسلام را رها کرده به دوران کفر و بت پرستی بازگشت خواهید کرد) و هر کس به عقب بازگردد هرگز ضرری به خدا نمی‌زند و به زودی خداوند شاکران (واستقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد.»

دفاع جانانه حضرت علی (ع) از رسول خدا (ص)

پیامبر خدا از هر طرف مورد هجوم دشمن قرار گرفته بود و حضرت علی (ع) به فرمان پیامبر (ص) به آنها حمله می‌کرد و برخی را می‌کشت و بقیه را از رسول خدا (ص) دور می‌کرد این صحنه چندین بار تکرار شد تا اینکه جبرئیل امین بر رسول خدا (ص) نازل شد و فداکاری حضرت علی (ع) را ستایش کرد و به پیامبر (ص) گفت: این نهایت فداکاری است که این فرمانده از خود نشان می‌دهد رسول خدا (ص) نیز فرمود: من از علی و او از من است سپس ندائی

از آسمان شنیده شد که می‌گفت:

«لاسَیف اِلّا ذُوالفَقَار، لافَتَی اِلّا عَلی» [17]

«یعنی شمشیری جز شمشیر ذوالفقار نیست و جوانمردی جز علی(ع) نیست.»

شهادت حضرت حمزه (ع)

وحشی غلام جبیر بن مطعم از جانب هند، همسر ابوسفیان و مادر معاویه، مامور شده بود که به انتقام خون پدر هند، یکی از سه شخصیت اصلی اسلام یعنی پیامبر (ص)، علی (ع) یا حمزه را از پای در آورد و در مقابل آزاد شود وی نیز با کمین کردن و هدف قرار دادن حمزه نقشه هند را عملی کرد.[18]

تبلیغات روانی دشمن

زمانی که هرج و مرج، لشگر اسلام را فرا گرفته بود و احتمال شکست مسلمان بود دشمن دست به جنگ روانی و تبلیغاتی زد، ابوسفیان و عکرمه بتهای بزرگ را روی دست گرفته و فریاد می‌زدند: «اعل هبل، اعل هبل» یعنی سرافراز باد هبل. رسول خدا (ص) برای ناکام گذاشتن این جریان فورا دستور دادند مسلمانان بگویند: «الله اعلی و اجل» یعنی خدا بزرگ و تواناست. اما ابوسفیان این کار را ادامه داد و این بار فریاد برآورد: «نحن لنا العزی و لا عزی لکم» ما بت عزی داریم و شما چنین بتی ندارید. رسول خدا (ص) نیز دستور دادند که همه با هم بگویند: «الله مولانا و لا مولی لکم » یعنی خدا یاور ماست و شما یاوری ندارید.[19]

تعقیب دشمن

پس از بازگشت رسول خدا (ص) و مسلمانان به مدینه و خوشحالی یهودیان و منافقین مدینه از این شکست، احتمال شورش داخلی وجود داشت لذا برای جلوگیری از هرج و مرج داخلی رسول گرامی اسلام به حکم الهی مامور شد که فردای آن شب دشمن را تعقیب کند و برای گوشمالی به منافقین در شهر اعلام کردند که کسانی که دیروز در جنگ همراهی نکردند حق شرکت در این عملیات را ندارند. پیامبر اسلام (ص) به حمراء الاسد در هشت میلی مدینه رفت و در آنجا موضع گرفت و "معبد خزاعی" رئیس قبیله خزاعه که مشرک بود به رسول خدا (ص) تسلیت گفت و به روحاء اردوگاه قریش و نزد ابوسفیان رفت . وقتی از تصمیم قریش مبنی بر بازگشت به مدینه و از بین بردن باقیمانده قوای اسلام با خبر شد ابوسفیان را از آمدن رسول خدا با سپاه تازه نفس به حمراء الاسد با خبر کرد و آنقدر از انگیزه و نیروی سپاه اسلام برای وی تعریف کرد که قریش را از حمله مجدد منصرف کرد.[20]

مقاله

نویسنده حبيب عباسي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS